رفتن به محتوای اصلی

آتش و خشم عليه ايران

آتش و خشم عليه ايران

در روز هفتم ماه مه آقای ترامپ توافق برجام را بالاخره لغوکرد. بدين ترتيب فضای داغ خاورميانه را به نقطه جوشان باز هم نزديکتر کرد. زمانی که چهره های جنگ طلب راديکال درمقام وزير امور خارجه، مدير سيا و مشاور امور امنيتی قرار گرفتند بسياری گفتند که ايشان "کابينه جنگ" را سر هم کرده اند و زياد هم دور از واقعيت نگفتند. در چند ماهه اخير ايشان يک بار بر سر کره شمالی، دنيا را تا لبه جنگ جهانی سوم سوق دادند و يک بار هم بر سر تعرفه های واردات چين احتمال جنگ تجاری بين امريکا و چين را به وجود آوردند و بالاخره هم با لغو برجام، خطر جنگ سرتاسری در خاورميانه را تقويت کردند.

نتيجه نهائی هيچ کدام از اين ماجراهای آقای ترامپ هنوزمعلوم نيست ( و ممکن است تا چندماه ديگر هم طول بکشد. مطابق قرارداد اوليه، در مورد برجام فقط 180 روز طول می کشد ) ولی مسلم است که نتيجه کار در هر کدام از اين موارد، بر روی دو ماجرای ديگر تاثير چشمگيری خواهد داشت.

سئوالات زيادی مطرح شده اند که – برای ما ايرانيان – مهمترين آنها احتمال برخورد نظامی ايران و امريکا، و مسلما تشديد فشارهای اقتصادی و تحريم هاست. در نوشته حاضر به همين جنبه مناقشه توجه دارم.

نظم جديد خاورميانه

يک واقعيت اينست که با رشد سريع چين، توازن قوای جديدی در عرصه جهانی پديد آمده است. همه دنيا از اين موضوع خبردارند و هر کس از زاويه منافع خود، بدان می نگرد و برنامه (ناگفته ولی دراز مدت) می ريزد.

امريکا مجبور است که حداکثر قوای خود را برای مقابله با چين به شرق آسيا سوق دهد. از طرف ديگر امريکا نمی خواهد هيچ کدام از منافع خود را در خاورميانه ازدست بدهد و حاضر است که با تمام قوا از اين منافع دفاع کند. می بايد نظم نوينی در خاورميانه برقرار شود که نيروهای ديگری – به نمايندگی امريکا – نقش ژاندارم محلی را به عهده گيرند.

از طرف ديگر روی کار آمدن جمهوری اسلامی و سياست های ماجراجويانه اش نگرانی امر يکا ( غرب ) را بالا برد. اين سياست ها که اکثرا در حد شعار باقی ميمانند و برای خوراک داخلی برپا می شوند بهترين بهانه را به دست امريکا ( و اسرائيل) داده اند که بتوانند اهداف واقعی خود را در پس هاله مقابله دفاعی (در مقابل شعارهای توخالی جمهوری اسلامی ) بپوشانند. اين سياستهای ضد ايرانی مخصوصا در دوره آقای احمدی نژاد صدمات فراوانی به موقعيت ايران زدند و ايران را -در عرصه اروپای غربی- کاملا ايزوله کردند.

افزايش نفوذ ايران در منطقه و تبليغات وسيع غرب عليه اين نفوذ، اين تصور را به وجود آورد که سر بر آوردن جمهوری اسلامی نقش مهمی در ضرورت نظم نوين در خاورميانه داشته است؛ اينچنين نبود.

نگاهی به تاريخ تحولات روشن کننده است که هر چند جمهوری اسلامی بهره فراوانی از اين نفوذ برده است ولی جمهوری سلامی در هيچ موردی آغاز کننده اين فرايند نبوده است.

اسرائيل به لبنان حمله کرد و شرايطی به وجود آورد که حزب الله لبنان اعتبار و قدرت بگيرد. امريکا به عراق تجاوز کرد و فرصتهای فراوانی برای رشد نيروهای شيعه به وجود آمدند. قطر، عربستان و غرب در سوريه به جنگ داخلی ميدان دادند و فرصت مناسبی برای دخالت ايران به دست سران جمهوری اسلامی دادند. بالاخره عربستان و امارات به يمن حمله کردند و فرياد زدند که يمن در دامان تهران افتاده است و باز هم فرصتی به تهران دادند که با هزينه نسبتا کوچکی ( در قياس با هزينه های رقبايش) صاحب نفوذ شود.

به اين ترتيب، با اينکه ايران در تحولات مربوط به تغيير نظام در خاورميانه نقش داشته ولی موتور اوليه اين فرايند نبوده است.

در يک سال اخير، تحرک جديدی از طرف اسرائيل و عربستان سعودی نشان داده شده اند. البته اين تحرک همزمان با روی کار آمدن آقای ترامپ است ولی در همان حال نشان دهنده اينست که سران اسرائيل و عربستان تصميم گرفته اند جای خالی امريکا را پر کنند. اطلاعات کافی برای روشن شدن بيشتر در دسترس نيست و نمی دانيم که آيا آين برنامه ای بوده که از مدتها پيش طراحی شده بود و يا برنامه ايست که با توجه به تحولات اخير بدان رسيده اند. مهم اينست که می دانيم در حال حاضر اين برنامه را دارند. می بايد تمام خاورميانه آنچنان ساکت شود که تخليه نيروی امريکا به تکانی ناخواسته منجر نشود.

در اين چارچوب می شود فجايعی را که در خاورميانه به راه انداخته اند توضيح داد. پس از چند پاره شدن (عملا) عراق ( به سه پاره) و سوريه (به نظر می رسد حداقل چهار پاره) حالا نوبت يمن رسيده است که اقلا به پنج پاره تقسيم شده است( شمال در دست حوثی ها، عدن در دست جدائی طلبان، بخشهای ميانه در دست نيروهای "دولتی ای که "رئيس جمهور"شان در عربستان سعودی بسر می برد، شرق يمن که در دست داعشی ها و القاعده است و بالاخره مجمع الجزاير سوکوترا که بدست نظاميان امارات افتاده است ). معلوم نيست برای ترکيه و ايران چه برنامه ای در سر دارند ولی مسلما اگر زورشان برسد از اهرمهائی که خطر چند پارگی اين کشورها را در بر دارد استفاده می کنند.

می بايد خاورميانه به مجموعه ای از کشورها و دولتهای ضعيف تبديل شود که -حتی اگر رهبرانش هوا و هوسی کردند آنها نتوانند به سادگی از کنترل نظم جديد حرکتی بکنند.برای درک بهتر اين مقوله، يادمان باشد که تا همين اواخر، سوريه و عراق دو کشوری بودند که هر کدام نيروی نظامی جدی ای داشتند و از درجه آی از استقلال برخوردار بودند. حالا اينها به کشورهائی تبديل شده اند که در هر صورت بايد از ديگران تمکين کنند .

حمله به يمن از اين نظردرس آموزست که هيچ بهانه دنيا پسندی برای حمله بدان نداشتند. دليل دنيا پسند حمله عربستان به يمن چه بود؟ اگر خبردار شديد به من هم خبر دهيد. همچنان که زير فشار گذاشتن قطر بدون دليل موجه و معقول بود. تنها گناه قطر اينست که قطر حکومتی ناسيوناليست (ناسيوناليت عربی) دارد.در هر شرايط ديگری، به مثابه متحد امريکا و غرب از قطر بهره برداری می شد.

می خواهند خاورميانه را ساکت کنند و سياستهای جاری به مذاق آقای ترامپ خوشايند است.

 

حمله به ايران

در اين شرايط است که لغو يک جانبه برجام بسياری از ايرانيان وطن دوست را نگران کرده است. اميدوارند که عقب نشينی ايران از سوريه، بهانه را از جنگ طلبان می گيرد. اين چنين گرايشی، فرض را بر اين می گذارد که اگر نيروهای ايران از سوريه خارج شوند خطر حمله به ايران رفع شده است.

ما مسلما دورانی زجرآورتر در پيش داريم. سالهائی که فشار اقتصادی و کابوس حنگ زندگی مردم عادی را بر آنها حرام می کند.

اگر امريکا و متحدينش واقعا نگران صلح خاورميانه بودند، من با اين تاکتيک موافق بودم. ولی اينچنين نيست. در شرايطی که بدون هيچ بهانه ای قطر را تهديد نظامی می کنند و خلبانان شجاع سعودی مردم بی دفاع يمن را بمباران می کنند، چگونه می توان نتيجه ديگری گرفت؟

 

روند صلح در خاورميانه

ما خواهان صلح هستيم. بازهم ما خواهان عدم مداخله ديگران در امور داخلی هر کشوری هستيم. ولی اين پرنسيپهای انسانی گرفتار محاسبات ژئو پولتيک شده اند. شعار ما بايد بر مبنای صلح، عدم دخالت در کشورهای خاورميانه و منطقه خالی از سلاحهای هسته ای باشد.

اما مشکلات خاورميانه بر مبنای توازن قوادر ميدان‌های گوناگون نظامی و اقتصادی بدست خواهد آمد. در واقع، در دورانی که جنگ منطقه ای درگير شده است، رفتن بسوی "تخليه" يک جانبه به نيروی مهاجم امکان می دهد که سياستهای تجاوزگرانه اش را با دست بازتر و قدرت بيشتر به جلو برد.

بايد برای خاورميانه صلح آميز مبارزه کرد و در حد امکان نيروهای مختلف و متضاد را به پای ميز مذاکره کشاند.

 

سرنوشت سوريه

سرنوشت سوريه به مسئله گرهی در تلاش بری تعيين ابعاد نظم نوين خاورميانه تبديل شده است. طرفين دعوا – رژيم اسد، ايران و روسيه، در مقابل امريکا، قطر و عربستان – استراتژی پيروزی نظامی داشتند.

به نظر می رسد که جنگ سوريه کمابيش به اتمام رسيده و رژيم اسد از اين جنگ پيروز در آمده است. همين موضوع يکی از عوامل مهم افزايش تنش در خاورميانه شده است.

در اين شرايط ما بايد برای صلح و برای کوتاه کردن دوران تلاطم خاورميانه مبارزه کنيم. ما بايد خواهان خروج همه نيروهای خارجی از سوريه باشيم.ما بايد خواهان برقراری صلح و احترام به حقوق بشری تمام سوريان – هم آنها که در صفوف اسد بودند و هم آنها که در صف مخالف بودند – باشيم.

اما نگرانم که سرنوشت سوريه به سرنوشت نوع نظم نوين خاورميانه گره خورده و تا زمانی که نظم جديد خاورميانه مورد توافق کلی قرار نگرفته ما بايد منتظر تنشها و جنگهای بيشتر باشيم.

 

سياست ترامپ

آيا آقای ترامپ بدنبال سرنگونی جمهوری اسلامی است؟ فکر نمی کنم چنين باشد. آقای ترامپ با حکومتهای ديکتاتور هيچ مسئله ای ندارد. بسياری از متحدين نزديکش دولتهای ديکتاتور هستند. در واقع اگر حکومت ايران حکومتی دموکرات بود دشمنی ترامپ با آن حکومت بيشتر و بدتر می بود.

آقای ترامپ با سياست شمشير آخته به ميدان می آيد و طرف مقابل را می ترساند. ولی در عمل برخوردی می بينيم که بايد به حساب مشاورين نظاميش گذاشت. تا کنون دو بار در سوريه دست به اقدام نظامی زده است. بار اول تنها چند آشيانه (خالی) هواپيماهای سوری را هدف گرفت و در بار دوم هم تنها اقدام به حمله به مراکزی داشت که قرار بوده انبارسلاحهای شيميائی باشند. پس از حمله دومی، آقای لاوروف اعلام کرد که امريکا از خط قرمزهای ما عبور نکرده است. به اين ترتيب هر دو بار به اقداماتی سمبوليک محدود می شدند. ترامپ فرصت کرد که هر دوباربه ظاهر نشان دهد که رهبر سرسختی است ولی در عمل کار چندانی انجام تداد.

آيا لغو برجام هم يکی ديگر از اقدامات پرصدای ترامپ است که در عمل خوراک داخلی است؟ جواب اين سئوال هنوز روشن نيست. در محافل اروپائی اين شبهه به وجود آمده که ممکن است اين بار هم نحوه عمل چنان باشد که تاثير عملی لغو برجام را کاهش دهد. گفته می شود که شايد فرانسه (و البته بعد از آن، بقيه اروپا) نوعی "بيمه" برای شرکتهای کشورشان به وجود بياورند که آنها را از يک طرف تشويق می کند در پروژه های ايران شرکت کنند و از طرف ديگر در مقابل جريمه های امريکائی بيمه می کند.

اگر چنين شود و البته اگر در اين مدت ايران همچنان به تعهداتش در برجام وفادار بماند، اين قرارداد قابل دوام خواهد بود.

به هيچ وجه روشن نيست که چه پيش می آيد ولی هنوز هم بايد جنگ نظامی ايران و امريکا را بيشتر به مثابه برنامه مشترک اسرائيل و عربستان ديد. اسراديل ، آتش بيار معرکه و عربستان ، پشتوانه مالی هزينه های مربوطه.

تجربه پر خرج و جانکاه امريکا در فاجعه تجاوز به عراق، امريکا را به سوی احتراز از درگيری نظامی سوق داده است . ولی همچنانکه تجربه دوران اوباما به آنها آموخته، تحريم اقتصادی می تواند حربه موثری باشد که برای امريکا از درگيری نظامی کم هزينه تر و در عين حال – به جای خود – کاراتر و براتر باشد.

 

سياست جمهوری اسلامی

شاخصهای بين المللی سياست جمهوری اسلامی شعار مرگ بر امريکا و مرگ بر اسرائيل است. اين دو شعار لطمه های فراوان به ايران زده اند. ما را در سطح افکار عمومی اروپای غربی و امريکای شمالی ايزوله کرده اند و توجيه ساده ای برای خصومت غرب نسبت به ايران فرهم آورده اند.

مردم ايران زير فشار قرار گرفته اند. اگر ما دچار جنگ نظامی نشويم ما بايد منتظر فشارهای سنگين -به خاطر تحريم اقتصادی – باشيم. انتظار دارم که رژيم اسلامی به "اقتصاد مقاومتی" رو بياورد.

در شرايطی که سران جمهوری اسلامی ميلياردها دلار از سرمايه ايران را به جيب ميريزند، آيا باز هم شعارهای اقتصاد مقاومتی توخالی و زدن به صحرای کربلا نخواهند بود؟

ولی اگر برخورد نظامی پيش بيايد اين سئوال مطرح می شود که در شرايطی که انواع حقوق بشری مردم زير پا گذاشته می شو ند آيا واقعا می شود از مردم انتظار داشت که باز هم برای ايران از خود گذشتگی کنند؟ تنها راه باور کردنی،از بين بردن دزديها و جا نشينی حکومتی مردم سالار به جای حکومت زور است.

 

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید