اینک منم
در صحاریِ غُبار و کینه
گم شدم
در برهوتِ خیالهایِ بیهوده
در میثاقِ جنون و جنگ
کشتارهایِ فجیع وُ دامنه دار
زیر رگبارِ آهن و آتش
و جویبارهایِ خون
و مرگهایِ بی وقفه در اتاقهایِ احتضار
تابوتها با پارچه هایِ سفید
از خیابان به ابدیتِ خاموشی می روند
اینک منم
چشم بر آسمان دارم
صدایم از اعماقِ چاه
در گوشهایم می نشیند
از هیچ پیامبر نجات بخشی
فریاد رسی نیست
رحمان- ا
جنونِ مرگ
افزودن دیدگاه جدید