زنی با دستی کوچک در دست'
وشکمی بر امده '
زیرکوبش لگد های شیرین '
می کشد پا های برهنه اش'
بر مسیری تلخ.
اکنون که آرمیده است مردش'
زیر اوار خانه'
.مقصد همان کپراشنا.
وهمان ماسه ها.
آنجا که پدری تور می بافت'
واواز ش سوار بر امواج'
می رفت تا کرانه های دور.
زن 'مسافر جایی تا بپیچد'
نخستین گریه های طفلش'
زیرسقفی نور ریزان'
پر از نفس های پدر'
تا گم شود'
فریاد های نا خواسته زایش'
در غرش دریا.
خسته بود وهراسان از اسمان'
می کشید کودکی بهت زده'
به دنبال خود.
نمی دید هیچ چیز'
از جهان خرابه ها.
ونمی شنید جز'
صدای لغزش های گاه به گاه'
بار زنده خویش.
وزید نسیمی مرطوب بر گیسوانش.
چهره گشود به روی دریا.
درخشید اما ناگهان نوری.
جهید غباری سیاه'
تاعمق چشمانش.
رها شدان دست کوچک.
گسیخت تار های بی رنگ'
یک حنجره.
دریغ از یک زار.
رفت به اوج جیغی مادرانه'
وانگاه درد.
وشتاب ضرب آهنگ لگد ها.
وسقوط زن.
غبار نشست.
دیدند رهگذران'
پاره هایی ازیک تن کوچک.
زنی مرده بر ماسه های خونین.
نوزادی چسبیده به او'
که می گریست.
وکپری که سوخته بود.
.............................
س_خرم
۱۴۰۳/۹/۹
افزودن دیدگاه جدید