رفتن به محتوای اصلی

گره‌گاه کجاست و ما کجا؟

گره‌گاه کجاست و ما کجا؟
دریچه 1

ترامپ نماینده یک سیاست

ابله پنداشتن دونالد ترامپ، ساده‌نگری وخودفریبی است! حرفی در این نیست که او سوادگری است شیاد و آدمی بی‌اخلاق و قسماً روان‌پریش. اما فراموش نباید کرد که او نفر اول سیاست امریکاست! نشسته درجایگاه خدمتگزاری به منافع جناحی از قدرت و توانمند در بسیج بخشی از امریکاییان به منظور پیشبرد سیاست این جناح. به رفتارهایش می‌توان خندید و حتی استیضاح و برکناری‌اش را هم نامنتظر ندانست زیرا مخالف کم ندارد، اما از بازشناسی رویکرد و مشی‌اش نباید بازماند چون مابه ازاء این سیاست مستقلاً موجود است و وجود خواهد داشت. اگر او با ساختارشکنی در سیاست‌های مرسوم امریکا و دست زدن به عرف ستیزی‌ها به پیش‌بینی ناپذیری شهره شده، اما خود همین شگفت‌آفرینی‌ها بیشتر ریشه در خود این سیاست دارد و خصوصیت‌های آن! چون این سیاستی است که می‌خواهد جهت و ریل سیاست‌های چندین دهه‌ای در امریکا را عوض کند! به همین سیاق می‌توان در این سیاست استعداد و آمادگی برای زد و بندهای سیاسی غیرمنتظره را هم دید و مجری‌اش را اهل معامله‌ای دانست در خدمت منافع سیاسی پدیدآورندگانش! خطی که ترامپ پیش می‌برد نه محصول خود او بلکه مشی‌ای است بر فراز شخصیت‌اش و قرار گرفته در فرا فردیت وی. مهم برای ما، فهم جوهر سیاست ترامپ است و نه پشتک واروهای خود او؛ فهم سیاستی که، در "ترامپیسم" چهره نموده است!

انگیزه درنگ بر این نکته هم از این برمی‌خیزد که وضعیت لحظه حاضر سیاست در ایران، گره خورده با خط مشی حاکم بر کاخ سفید به راس‌نشینی ترامپ است. ناشی از همین، تاثیر عامل خارجی بر اوضاع سیاسی کشور نیز فراروئیده به حدی از تعیین‌کنندگی که جا دارد آن را رقم زننده روندهای سرنوشت‌ساز ایران فعلی ارزیابی کرد. رمز ضرورت شناخت نوع ایرانی از ترامپ در همین است!

مشی ترامپ، استراتژی و تاکتیک خاص خود را دارد. راهبردهای این مشی تا آنجا که به خاورمیانه برمی‌گردد معطوف‌اند به تحت کنترل درآوردن آن به سود تمایلات متحدین منطقه‌ای امریکا یعنی اسرائیل و عربستان سعودی و چند شیخ نشین دیگر. این تاکتیک‌ها اما با هر میزان از خورانده شدنش به هیئت حاکمه امریکا توسط همین منابع خاورمیانه‌ای، معنی اصلی خود را باز در بستر استراتژی عمومی امریکا می‌یابند؛ یعنی مرتبط با جهت‌گیری استراتژیک امریکا در قبال خاور دور و مشخصاً هم چین. ترامپ رهایی هر چه سریع یقه امریکا از خاورمیانه پرتنش را تعقیب می‌کند تا عمده انرژی کشورش صرف مواجهه با رقبای اصلی امروزین و بعدی آن شود! پس علیرغم مثلاً سرسختی‌هایش در قبال جمهوری اسلامی باز آماده مذاکره با آن!

چرا چین؟

برای نشان دادن این واقعیت که چرا مسئله اصلی امریکا خاور دور است و در مرکز آن چین، شاخصه‌های کافی در دسترس هستند. از جمله اینکه همین کشور در سال 2017 رقمی معادل 233 میلیارد دلار صرف قدرت نظامی خود کرد، ضمن آنکه او اسلحه را فقط برای خود تولید نمی‌کند بلکه هم اکنون سومین صادر‌کننده آن در جهان است! گرچه آمریکا با فروش اسلحه به صد کشور جهان - 47 درصدش به خاورمیانه!- و داشتن 33 درصد معاملات تسلیحاتی جهان هنوز اول است اما می‌بیند که فاصله‌اش با چین در این عرصه طی چهل سال گذشته تا چه اندازه کاهش یافته و مدام نیز با شتابی شگرف کم و کمتر می‌شود. در اقتصاد هم با توجه به رشد بالا و غیرقابل مقایسه چین با امریکا و هر قدرت اقتصادی دیگر در جهان، جالب است به این نکته خصلت‌نما توجه شود که در برابر شلتاق‌های ترامپ در زمینه وضع تعرفه‌های گمرکی، این چین بود که بیشترین قدرت مانور متقابل را از خود نشان داد! آیا امریکا می‌تواند نگران سبقت جستن این غول جمعیتی در حال جهش با خود نشود؟

به هم خوردن توازن قوای اقتصادی و نظامی بین امریکا و چین، نه موضوعی تازه برای سیاستمداران آمریکا که دست کم از اواخر قرن گذشته به این‌سو دغدغه همه آنها بوده است! موضوع رشد شتابان چین، دل‌مشغولی بوش و شرکای "جمهوریخواه" او بود، نیز به شدت مطرح برای جریان اوبامای "دمکرات" و اکنون هم مسئله‌ای پیشاروی گروهبندی ترامپ! مشی کنونی امریکا برای فرم دادن مد نظر به آرایش جهان کنونی، اساساً معطوف به آن هدف کلانی است که سیاست اوباما به آن نظر داشت و نیز بنیاداً متوجه همانی که جرج بوش پسر در سر می‌پروراند. این بنیان و بنیاد که، امریکا نباید هژمونی خود بر سیاست و اقتصاد جهان را از دست نهد و نباید به هیچ رقیب دیگری اجازه دهد که از او پیشی گیرد. به دیگر سخن، نگذارد که غول چین بر آن سبقت جوید، روسیه در قامت ابر قدرتی تازه نفس دوباره برابرش شاخ شود، ژاپن به وسوسه خروج از سلطه هژمونیک امریکا دچار آید و اتحادیه اروپا هماوردی اقتصادی و سیاسی با امریکا را جایگزین تبعیتی کند نسبت به آنسوی اقیانوس که طی نیم قرن پسا جنگ جهانی دوم به آن خو گرفته بود.

هدف کلان برای هر سه آنها یکی است. اما هم ارزیابی‌ها از وضعیت و سنجش توانمندی‌های خود و حریفان متفاوت‌اند و هم نوع مشیها و سیاست‌گزاری‌های برخاسته از این ارزیابی و سنجش.

خاورمیانه در تلاقی این سه مشی

بوش و موتلفین نئوکان او سودای "خاورمیانه بزرگ" را داشتند و در توهم بازتقسیم جغرافیایی آن بودند. در واقع ادامه سیاست کلاسیک جمهوریخواهان امریکا در طول نیمه دوم قرن بیست مبنی بر تعرضات نظامی امریکا در هر جایی از جهان. این بار ولی در پرتو ایدئولوژِی محافظه‌کاران رادیکال. سیاستی که نتیجه‌اش را بیشتر از هر جا در ساقط کردن صدام حسین به بهای فاجعه فروپاشی عراق و سر برآوردن داعش نشان داد و نیز در به زیر کشیدن طالبان از قدرت در افغانستان بی آنکه تدابیر کلان سیاسی را به پشتوانه داشته باشد! تیرگی امروز افغانستان و بازپرورده شدن طالبان در ابعاد کلان را باید محصول فقد تدابیر امریکا در این زمینه دانست! این مشی در خاورمیانه و آسیای نزدیک باد کاشت که اندکی بعد درویدن طوفان برای امریکا رابار آورد. خاورمیانه درهم ریخت صرفاً برای آنکه پترو دلارهای عربی در گلوی صنایع تسلیحاتی امریکا فرو رود و واریز در خزانه مالیاتی واشنگتن شود. کاخ سفید می‌خواست با تحقق سیادت انحصاری خود بر خاورمیانه از هم گسیخته، آسوده خاطر و با فراغ بال سراغ حل "مسئله" خاور دور و چین برود.

اوباما چرخش سیاسی واشنگتن از خاورمیانه به خاور دور را رسماً به عنوان نقطه عطف استراتژی نوین امریکایی اعلام کرد و البته بر بستر تلاش برای حفظ هژمونی امریکا و مشخصاً جهت سد کردن "جاه‌طلبی"‌های سر برآورده روسیه و مقابله با "اژدها"ی از خواب برخاسته چین. اوباما اما مشی برای تحقق این هدف را در گردن نهادن واقع‌بینانه امریکا به پاره‌ای تغییرات بزرگ ژئوپولیتیکی در سطح جهان و واقعیت‌های مربوط به توازن قوا می‌دید تا بتواند با برخی عقب‌نشینی‌های لازم در متن بی‌نظمی‌های جهانی به توافق بر سر بازتعریف نظم جهانی جایگزین برسد. "برجام" در بعد فرا ایرانی‌اش این معنی را داشت که امریکا جایگاه جهانی اتحادیه اروپا و روسیه و چین را می‌پذیرد اما فقط در حدی که سیادت امریکا از سوی آنان پذیرفته شود. اوباما در رابطه با منطقه ما نه در پی رویای "خاور میانه بزرگ"، بلکه ایجاد خاورمیانه‌ای تعدیل شده بود. در همین رابطه هم بر این شد که افراط‌ها در خاورمیانه و پیرامون افغانستان را مهار زند تا به خاورمیانه‌ای متوازن دست یابد: ایستادگی در برابر فزون‌خواهی دست راستی‌های اسرائیل، مقابله با تندروی‌های سعودی‌ها در منطقه، سخت‌گیری در قبال نظامیان پاکستان طالبان پرور، میدان ندادن به یکه تازی‌های اردوغان در منطقه، و مقدم و جدی‌تر از همه کنترل جمهوری اسلامی در بلندپروازی‌های هسته‌ای آن. این سیاست علیرغم تناقض‌هایش داشت پیش می‌رفت که دوره او سر آمد و جایش را ترامپ میراث‌خوار وی اما بر بستر شکست نمایی‌های راهبردی اوگرفت!

سیاست ترامپ هم در رابطه با خاورمیانه جنبه تاکتیکی در کادر سیاست کلان امریکا دارد. تاکتیکی گرچه تا حد استراتژی، اما باز نهایتاً در خدمت هدف "اول امریکا" و کامیابی آن در میدان رقابت تعیین کننده بین امریکا با رقبایش و در راس آنها چین. اما خاورمیانه‌ای که ترامپ در پی معماری آنست نه منطقه‌ای تعدیل شده و متوجه تامین رضایت نسبی همه قدرت‌های ذینفع در آن، بلکه تثبیت مطالبات حداکثری محور اسرائیل – عربستان در آنست و به تمکین واداشتن جمهوری اسلامی  برای دست کشیدن آن از قدرت‌نمایی‌ها در منطقه. ترامپ بلوف نمی‌زند وقتی می‌گوید خواهان مذاکره بی قید و شرط با جمهوری اسلامی است و این را هم فقط به این خاطر نمی‌گوید که بتواند در منازعه با جمهوری اسلامی، اروپا را کنار خود داشته باشد. او خاورمیانه‌ای می‌خواهد با شکسته شدن شاخ جمهوری اسلامی در آن نه الزاماً درهم شکستن آن. به همین دلیل هم است که سیاست خاورمیانه‌ای او از لابیگری این دو قدرت منطقه‌ای اسرائیل و عربستان تغذیه می‌کند. در رابطه با اسرائیل، جریان "شهرک محور" در لابی "آیپک" است که کاخ سفید را سیاست می‌خوراند و مرتبط با عربستان و شیوخ نیز، مستی ناشی از معاملات هنگفت سلاح عمل می‌کند برای مکیده شدن پترو دلارهای بیشتر. اسرائیل به رانده شدن جمهوری اسلامی از حوالی جولان و برداشتن دست حمایتی او از پشت حزب‌الله لبنان رضایت خواهد داد و دومی‌ها یعنی سعودی و شرکایش راضی به تعدیل رفتار تهاجمی حکومت ایران. جنگ مطرح نیست و حتی نه سرنگونی جمهوری اسلامی آنگونه که خود حکومت در پی القاء آن می‌دود.

مخالفت با ترامپ از مسیر مبارزه با جمهوری اسلامی!

این فهم از فعل و انفعالات در منطقه و چنین شناختی از علت ستیزه‌جویی‌های ترامپ با جمهوری اسلامی، ما را چه می‌گوید و از حزب چپ و همانندهایش در سپهر سیاسی ایران چه می‌طلبد؟ آیا از آنان نمی‌خواهد که در این قطب‌بندی بین امریکا و جمهوری اسلامی، اتخاذ سیاست را بر برنامه‌محوری مشخص قرار دهند و نه برخورد ایدئولوژیک انتزاعی؟ واقعیت آنست که می‌توان سیاست فزون‌خواهانه ترامپ و شرکای منطقه‌ای‌اش را خنثی و حداقل تعدیل کرد و آنها را در پشت میز مذاکره نشاند، اما فقط و فقط به اتکای عقب‌نشینی جمهوری اسلامی از ماجراجویی‌هایش که جز با مبارزه مردم ایران علیه آن به دست نمی‌آید! برای اینکه بتوان شایسته دفاع از منافع و مصالح ملی مردم ایران در قبال ترامپ و شرکایش شد باید که از افتادن به دام هر نوع بازی  ناسیونالیستی از سوی این حکومت اجتناب کرد و به مبارزه علیه ماجراجویی‌های آن شدت بخشید.

توضیح خصوصیت و جهات این رویکرد سیاسی بماند برای "دریچه" بعد.

بهزاد کریمی

دوم شهریور ماه 1397 برابر با 24 اوت 2018

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید