رفتن به محتوای اصلی

میان کاریزما و کرامت جمعی: چرا بیعت‌گرایی تهدیدی برای دموکراسی است؟ »

میان کاریزما و کرامت جمعی: چرا بیعت‌گرایی تهدیدی برای دموکراسی است؟ »

 

انتشار مقاله "میهمانی اشباح در مونیخ؛ صنعت بیعت‌گیری پهلویسم و تمنای آینده‌ای ناممکن؟"  در سایت اخبار روز 

https://akhbar-rooz.com/1404/05/07/24413/?fbclid=IwY2xjawMAA5lleHRuA2FlbQIxMQABHghwGqrXhWlvLMzV3fCApuv47lL8NxkApbcBxsuBn2NVMn_5Obumbe6UFy4B_aem_aleIKvB4WGUDsj8xoHugVw

بازتاب نسبتا گسترده ای در برخی رسانه های تصویری و نوشتاری و صفحات مجازی یافت. تنها چند روز پس از این همایش، دامنه و عمق انتقادات و حوزه های آن یکی پس از دیگری بالا گرفت. به گونه ای که حتی تعداد هر چه بیشتری از سلطنت طلبان و پهلوی طلبان شناخته شده نیز به نقد و فاصله گیری هرچه بیشتر از آن پرداختند.

برخی از مدافعین همایش مونیخ که خود را سلطنت طلب هم نمی دانند اما -گویی نگران از رسوایی حاصل از شرکت شان در مونیخ - به جای هرگونه درنگی یا نقد جدی به مخالفان به توجیه حضور خود پرداخته و برخی نیز با ناسزا گویی به مقابله با منتقدان پرداختند. دو تن از این افراد نیز "نقدی" بر مفاهیم "میهمانی اشباح" و "بیعت گیری" در مقاله من پرداختند. من اما همچون گذشته با بی اعتنایی به هرگونه افترا و توهین و ناسزاگویی و حفظ حرمت کلام، با توضیح بیشتر این دو مفهوم می کوشم راه روشنگری، گفتگوی عقلانی و تفکر انتقادی بسته نشود. این یادداشت نیز تنها در این راستا نوشته شده است.

یکی از این منتقدان در نقد استعاره "میهمانی اشباح" در صفحه فیس بوک خود از جمله نوشت: "وقتی فردی در نقد یک جریان سیاسی انسان‌های کنشگر آن را "اشباح" می‌نامد، در واقع آنان را از جایگاه انسانی‌شان ساقط کرده و به موجوداتی فاقد اراده، هویت و شعور فردی فروکاسته است. این نوع زبان مصداق روشن غیرانسانی‌سازی است؛ روشی که در نظام‌های فاشیستی برای مشروعیت‌بخشی به حذف، خشونت و سرکوب به کار گرفته می‌شود."

یکی دیگر (اسمائیل نوری علا) نیز که نسبت این واژه را به همایش تحقیرآمیز خواند، در مقاله "آقای درویش پور، من یکی از آن اشباح ایران مدار هستم!"  در سایت گویا 

https://news.gooya.com/2025/08/post-100333.php

 ضمن نقد خوانش من از مفهوم بیعت، با افتخار از بیعت خود با رضا پهلوی همچون انتخابی آگاهانه نام برد. اما آن را نه جلوه ای از خودسپاری، بلکه انتخابی برپایه "آزادی اراده" خواند.

مقاله "میهمانی اشباح" که پس از انتشار اولیه آن در فیس بوک به تشویق و با مشورت با دو تن از برجسته ترین فرزانگان اهل قلم در تبعید ، با ویرایشی تازه در اخبار روز منتشر شد، عامدانه از ایجاز خاصی برخوردار است. امری که مجال بیشتر به بسط مفاهیم کلیدی آن نداد.

مفهوم میهمانی اشباح و بیعت گیری 

نخست آن که استعاره "میهمانی اشباح" و "صنعت بیعت گیری" نه برای تحقیر و یا همچون برچسپ بلکه به قصد تصویر سازی ادبی - طنزآلود اما هولناک - فضای حاکم بر آن همایش در تلاش برای شکل بخشیدن به ظهور یک اقتدار کاریزماتیک نوین و هشدار نسبت به آن به کاررفته است. گرچه در متن هم تاکید شده است که "حضور چند چهره‌ی «مستقل» در این مراسم، خللی در این نمایش ایجاد نمی‌کند؛ بلکه به زینتِ آن بدل می‌شود".

در ایران - همان طور که در یادداشت اولیه فیس بوکی "میهمانی اشباح..." اشاره کردم - این استعاره نخستین بار توسط گروه "وحدت کمونیستی در نقد یکی از سازمان های اپوزیسیون در دهه شصت به کارگرفته شد؛ که بررسی صحت و سقم آن ادعا موضوع این مقاله نبود و نیست.

در جهان، واژه شبح در ادبیات سیاسی نخستین بار توسط مارکس – آنهم نه به قصد توهین بلکه در توصیف اصلی ترین چالشگر کاپیتالیسم در مانیفست به کار گرفته شد و نوشت: «شبحی در حال پرسه زدن در اروپاست – شبح کمونیسم...». این جمله‌ی آغازین، بعدها الهام‌بخش بسیاری از نویسندگان و فیلسوفان برای بازی با مفهوم «شبح» در زمینه‌های اجتماعی، تاریخی و سیاسی شد.

درحوزه فلسفی نیز -همان طور که در مقاله به آن اشاره کردم- ژاک دریدا فیلسوف فرانسوی متعارف واژه‌ی «میهمانی اشباح» را به شکلی بسیار تأثیرگذار در ادبیات فلسفه‌ی سیاسی مدرن به کار برد. او در کتاب مشهورش

(اشباح مارکس) با بهره‌گیری از استعاره‌ی شبح، به نقد سرمایه‌داری و بازگشت روح مارکسیسم در جهان پس از فروپاشی شوروی پرداخت. هرچند دریدا مستقیماً اصطلاح «میهمانی اشباح» را در عنوان نیاورد، اما در متن کتاب با لحنی شاعرانه به حضور اشباح در صحنه سیاست جهانی و گفت‌وگوی ما با آن‌ها اشاره می‌کند که الهام‌بخش برداشت‌های مشابه بوده است.

در عرصه ادبیات نیز استعاره «میهمانی اشباح» یا «ضیافت ارواح» سابقه‌ای دیرینه دارد: در آثار ویلیام شکسپیر (مانند مکبث)، ضیافت اشباح به عنوان لحظه‌ای از فروپاشی روانی و ظهور گذشته در اکنون تصویر می‌شود. در ادبیات گوتیک قرن ۱۹، نیز «میهمانی اشباح» استعاره‌ای از مواجهه با گذشته، تاریخ، یا وجدان جمعی در فضایی رازآلود، عاطفی و وهم انگیز بود.

من نیز با الهام از این استعاره - بی آن که که در پی همسان سازی از جلوه های گوناگون آن باشم- از آن برای توصیف فضای حاکم و پیام پهلوی طلبان در مونیخ سود جستم. به عبارت روشن تر، برخلاف نظر منتقد اولی این نه من بلکه آن همایش بود که با زنده باد مرده باد های خود، ابراز بندگی، سجده و خود سپاری "در واقع آنان را از جایگاه انسانی‌شان ساقط کرده و به موجوداتی فاقد اراده، هویت و شعور فردی فروکاسته است". 

با علم شدن پرچم ساواک، شعارهای جاوید شاه، سرود شاهنشاهی، سجده یکی از حضار، ابراز بیعت و وفاداری پی درپی به رضا پهلوی در مونیخ  -در فضایی عاطفی، راز آلود و وهم انگیز همراه با اشک و شادی و تخریب مخالفان 

و تهدید به اعدام خیابانی توسط برخی از سخنرانان - شاهد "احضار گذشته در اکنون" و رهبر سازی کاریزماتیک در آن همایش بودیم که من نسبت به آن و به قصد گسترش گفتمان دمکراتیک هشدار دادم. از قضا همین تلاش برای گذار از اقتدار سنتی (موروثی به کاریزماتیک) موضوع نقد و مخالفت بخشی از سلطنت طلبان سنتی نیز شده است. 

 برای گسترش آگاهی انتقادی و تقویت گفتمان دمکرتیک دامن زدن به نقد و بحث جدی در این باره - به جای ناسزاگویی و نسبت های ناروا – نیازی مبرم است. امری که بدون مطالعه ریشه های تاریخی این مفاهیم، امکان سنجش صحت و سقم آنها در تصویر پردازی از همایش مونیخ میسر نیست.

در مورد استعاره "صنعت بیعت گیری" نیز، اسمائیل نوری علا در مقاله پرخاشگرانه و پر از دشنام خود – که قبل از هرچیز گویای شان اواست- با اشاره به آن که خود را یکی از این اشباح می داند به خوانش من از "بیعت" ایراد گرفته است که چرا نوشته ام:

««مفهوم "صنعت بیعت‌گیری" در توصیف روابط عاطفی و اقتدارگرایانه کاربرد دارد؛ جایی که پیروی از رهبر نه بر مبنای عقلانیت، بلکه بر پایه‌ی تسلیم و امید شکل می‌گیرد... مدل وفاداری در اینجا ترکیبی است از خودصغیرپنداری، اطاعت‌طلبی، و تمنای نجات. خطرناک‌تر آن‌که این الگو به بخشی از اپوزیسیون مدعی مدرنیسم و سکولاریسم نیز سرایت کرده است».»

او با به زیر پرسش کشیدن تعریف من ار بیعت آن را نوعی داد و ستد و معامله آگاهانه در پذیرش رهبری می داند. مفهوم "صنعت بیعت گیری" و پیوند آن با مشروعیت کاریزماتیک که ماکس وبر از آن نام می برد را البته من از دیرباز در نقد برخی انتخابات جمهوری اسلامی و همچنین در مقاله کمپین "خود صغیر پنداری" و صنعت "بیعت گیری":گامی در تحکیم اقتدار فردی به کار برده و به توضیح آن پرداخته ام.

https://www.radiozamaneh.com/750952/

نوری علا البته مشکلی با ادعای من درباره بیعت با "پدر ملت" در آن همایش ندارد. اما او با یکی خواندن بیعت و انتخاب، می کوشد به جای خود سپاری و تمکین به رهبری رضا پهلوی آن را انتخابی آگاهانه، بر پایه‌ی «آزادی اراده»، «اهلیت قانونی» و «شفافیت و صداقت»، مشروعیت بخشد و می نویسد:

«من، اسماعیل نوری‌علا، ۸۲ ساله، با تدقیق در سخنان شاهزاده رضا پهلوی (که بر اساس آن پیش‌تر ایشان را به‌عنوان وکیل خود برگزیده بودم) و با آگاهی کافی از برنامه‌هایی که ایشان و تیم‌شان برای ایران پس از رژیم اسلامی دارند، در روز شنبه ۴ امرداد ۱۴۰۴ در شهر مونیخ، در سلامت کامل، در قامت واقعی و مادی خود، به ایشان دست بیعت دادم. تا زمانی که ایشان به گفتار و کردار و پنداری که در ۴۵ سال اخیر به‌صورت مستمر از خود نشان داده‌اند پای‌بند باشند، ایشان را رهبر جریانی به نام «آلترناتیو سکولار دموکراسی» می‌شناسم و خود را عضوی از این جریان مبارزه‌گر با رژیم اسلامی تحت رهبری ایشان می‌دانم و بر عهد خود با ایشان وفادار خواهم ماند».

تا آنجا که من دیده‌ام، کسی در آن همایش، رضا پهلوی را از طریق انتخاباتی آزاد، با رأی نمایندگان شرکت‌کننده به رهبری برنگزید؛ بلکه او «معرفی» شد و دیگران به او «پیوستند»؛ یا به بیان دقیق‌تر، به او گرویدند. نقش رضا پهلوی نه تنها به عنوان دعوت کننده این همایش، بلکه بنا - دفترچه مدیریت دوران گذار - به عنوان تعیین کننده و هماهنگ کننده ولو موقت سه قوه، به اندازه کافی گویای تلاش برای ارتقای او به رهبری فردی کاریزماتیک و جایگاه بیعت کنندگان با او درهمایش نیز می باشد. هرچند میزان و عمق گرویدن به او - از خودسپاری احساسی تا پیروی مصلحت‌جویانه یا از سر ایمان و اعتقاد - در افراد مختلف یکسان نیست. اما آن چه من در "رونق صنعت بیعت گیری" نقد کردم اصل جایگزینی امر تبعیت و خود سپاری به‌جای انتخاب و گزینش بود که فضای حاکم بر همایش - و نه الزاما رفتار تک تک شرکت کنندگان در آن - بود. به عبارت روشن تر من بیعت را اساساً همچون نوعی از گرویدن و اظهار وفاداری و پیمان تبعیت از رهبری امری ضد دمکراتیک به‌جای انتخاب دمکراتیک خواندم.

بیعت گیری و پیوند آن با مفهوم اقتدار کاریزماتیک ماکس وبر

بیعت در سنت اسلامی، به‌ویژه در فرهنگ شیعی، مفهومی دیرپا و ریشه‌دار است که در سیر تاریخی خود به یکی از مهم‌ترین شیوه‌های مشروعیت‌بخشی به قدرت سیاسی بدل شده است. بیعت، در معنای لغوی، به عقد پیمانی میان امت و رهبر اطلاق می‌شود که به‌موجب آن، فرد یا گروهی از مردم، با سوگند یا اظهار وفاداری، اطاعت از رهبر یا حاکمی را پذیرفته و سلطه او را بر خود به رسمیت می‌شناسند..

در سنت شیعه، هرچند اصل امامت و رهبری انتخابی نیست، اما بیعت به‌تدریج نقشی تعیین‌کننده در تعامل میان توده مؤمنان و مدعیان رهبری یافته است. بیعت در این بستر، نه صرفاً عملی سیاسی، بلکه کنشی آیینی، دینی و عاطفی تلقی می‌شود؛ تجلی نوعی پیوند معنوی و التزام وجودی به رهبری که فراتر از قراردادهای حقوقی یا عقلانی صرف است. در سنت شیعه بیعت، نوعی تعهد مقدس است که به مشروعیت رهبری اعتبار می‌بخشد.

این تلقی از بیعت، شباهت‌های قابل‌تأملی با آنچه ماکس وبر در نظریه‌ی «اقتدار کاریزماتیک» طرح کرده است، دارد. وبر، جامعه‌شناس آلمانی، در تقسیم‌بندی اشکال اقتدار، کاریزما (فره مندی) را به‌عنوان یکی از منابع سه‌گانه‌ی مشروعیت (در کنار اقتدار سنتی و قانونی ـ عقلانی) معرفی می‌کند. اقتدار کاریزماتیک، مبتنی بر ویژگی‌های خارق‌العاده یا فرهمند رهبر و نیز بر ایمان پیروان به آن ویژگی‌ها است. در این الگو، پیروان نه از سر الزام حقوقی یا عرفی، بلکه با نوعی «خودسپاری عاطفی» و ایمان شخصی، به اطاعت از رهبر می‌پردازند. رابطه‌ای استوار بر شور، باور، و اغلب بی‌واسطه.

بیعت‌ورزی در فضای فرهنگی شیعه، به‌ویژه در مواردی که حول شخصیت‌هایی کاریزماتیک یا نمادین شکل می‌گیرد ـ خواه در دوره‌ی صدر اسلام، خواه در مبارزات سیاسی معاصر ـ نمودی از همین «خودسپاری کاریزماتیک» است. در چنین زمینه‌ای، رهبر نه محصول نهادهای انتخابی یا عرف سیاسی، بلکه تجلی نوعی قداست یا فرهمندی تلقی می‌شود که پیروان به او ایمان می‌آورند، نه صرفاً او را برمی‌گزینند.

از این منظر، بیعت بیش از آن‌که کنشی عقلانی در چهارچوب نهادهای مدرن باشد، نوعی «گرویدن» است؛ یعنی پذیرش داوطلبانه اما مبتنی بر شور و تعهد، نه انتخاب مبتنی بر نقد، ارزیابی و عقلانیت گفت‌وگویی. این تمایز، تمایز میان انتخاب آزاد در چهارچوب نظام‌های دموکراتیک و مدرن، و اطاعت عاطفی ـ فرهمند در ساختارهای کاریزماتیک ـ سنتی است.

امکان انتخاب آزاد، امکان نقد رهبری را ـ به‌ویژه از منظر دموکراسی‌خواهی و سیاست مدرن ـ فراهم می‌کند: در دنیای مدرن، مشروعیت سیاسی باید مبتنی بر سازوکارهای شفاف، عقلانی، و بازخواست‌پذیر باشد، نه بر خودسپاری‌های کاریزماتیک یا آیین‌های بیعت‌ورزانه که راه را برای استبداد یا بازتولید مناسبات پیشامدرن می‌گشایند. ولو آن که این بیعت و آئین بیعت گیری نظیر آنچه در مونیخ مشاهده شد رنگ سکولار به خود گیرد. 

ماکس وبر، جامعه‌شناس آلمانی، اقتدار را به سه نوع تقسیم می‌کند: 

اقتدار سنتی: مشروعیت بر پایه رسوم و سنت‌های تاریخی نظیر اقتدار موروثی

اقتدار قانونی–عقلانی: مشروعیت از طریق نهادها، قوانین و فرایندهای عقلانی (مانند انتخابات در دمکراسی ها)

اقتدار کاریزماتیک: مشروعیت از طریق شخصیت استثنایی یک فرد، ایمان و شیفتگی مردم به او

به زعم وبر در اقتدار کاریزماتیک پیروان نه به قانون یا سنت، بلکه خود را به فردی کاریزما می سپارند. یعنی وفاداری در این نوع اقتدار، شخص‌محور است، نه نهاد‌محور و در آن رابطه، عاطفی، دینی یا حتی شبه‌مذهبی است. اگر چه بیعت ریشه در سنت دینی دارد و وبر اقتدار کاریزماتیک را بیشتر در بافت سکولار یا جامعه‌شناختی تحلیل می‌کند، اما در عمل بیعت را می‌توان یکی از نمونه‌های عالی و کلاسیک مشروعیت کاریزماتیک  دانست. در هر دو، اطاعت و فداکاری نه به خاطر قانون، بلکه به خاطر عظمت و فره رهبر (چه امام باشد، چه پیشوای کاریزماتیک) صورت می‌گیرد

هم از این رو رواج صنعت «بیعت گیری» در عصر مدرن را  را نه نشانه‌ای از دموکراسی، بلکه نشانه‌ای از فرهنگ اقتدارگرایی سنتی–کاریزماتیک خواندم. نوع بیعت‌گیری در همایش مونیخ، و ستایش‌های غیرنقادانه از «شخص او» به جای نقد و تحلیل برنامه را  تلاشی برای شکل بخشیدن به اقتدار از نوع کاریزماتیک مورد نظر وبر دسته بندی کردم. یعنی وفاداری بر پایه جاذبه‌ی شخصی و عاطفی، نه برنامه یا ساختار. در واقع این همایش شکل پیچیده ای از گذار از اقتدار موروثی که دیگر وجود خارجی ندارد به یک اقتدار کاریزماتیک و توتالیتر -به جای رهبری دمکراتیک که گزینشی، قابل نقد و تعویض و برپایه عقلانیت است- را به نمایش گذاشت.

 نمونه  کلاسیک اقتدار کاریزماتیک از نوع سیاسی/دینی در انقلاب ۵۷ نیز رخ داده است. هیچ‌گاه کسی آیت‌الله خمینی را به‌عنوان رهبر برنگزید؛ بلکه مردم – از سر ایمان دینی، تعصب عقیدتی، احساسات انقلابی یا باورمندی یا ترکیبی از این عوامل – به او گرویدند و فرمان‌برداری کردند. امروز نیز بازگشت به همین منطق تبعیت، ولو با نام و لباسی دیگر، تکرار چرخه‌ای است که روزگاری به جمهوری اسلامی ختم شد.

طنز تلخ تاریخ در آنجا است که نوری علا نه تنها امروز منکر گرویدن خود و دیگر شرکت کنندگان در مونیخ به رضا پهلوی است، بلکه در گذشته نیز گرویدن خود به خمینی را قبول نداشته و آن بیعت را نیز یک "انتخاب" می خواند. شاید از این رو در همان زمان انقلاب در مطلبی  با نام "اسلام واقعی که بت می شکند، نه آنکه بت می آفریند" در هفته نامه ایرانشهر، ۲۳ آذرماه ۱۳۵۷  نوشت 

«"امام خمینی پدیده‌ای تازه و دلگرم کننده در تاریخ تشیع است. او رهبر سیاسی جنبش است، جنبشی که تعریفی جز برانداختن ظلم و تقلید کورکورانه و شکستن بت‌های دیکتاتوری سیاسی و مذهبی ندارد. چه کسی امتحان کرده تا بداند آیا از همه علما به علم و دین واقف‌تر است یا نه؟ و چگونه این اعلمیت، در نتیجه، رهبری غیر انتخابی و تحمیلی، مردم را به تقلید از او کشانده است؟...نه! امام خمینی را مردم «انتخاب» کرده‌اند، به جهت آن‌که در عین علم به احکام شرع به مقام ارشدیت نیز رسیده است. او در پی آن نیست تا قشر روحانیت را حاکم بر سرنوشت ما کند، بلکه در پی آن است تا ما را از دیکتاتوری همه اقشار حاکم و خواستار اطاعت کورکورانه برهاند". (به نقل از لینک زیر)

https://ehterameazadi.blogspot.com/2012/05/blog-post_8727.html 

ذکر نقل قول سخنان نوری علا در مدح خمینی نه به قصد اعتبار زدایی از او، بلکه یادآوری دو اشتباه تاریخی است که گویی او و هم مسلکان از این دست از آن هیچ نیاموخته اند:

 1 . داوری درباره افراد و نظرشان نه بر پایه آنچه خود ادعا می اندیشند، بلکه بر مبنای نشانه شناسی و بررسی پیامد و مصداق کردار اجتماعی شان صورت می گیرد.

2 آنچه ایشان چه دیروز و چه امروز همچون "انتخابی آگاهانه و آزادانه" از آن نام برده اند، در ادبیات سیاسی و جامعه شناسی، خودسپاری و گرویدن که بیعت نیز نوعی از آن است نام دارد و نه چیز دیگری!

من اگر جای روشنفکران و کنشگرانی از این دست بودم - به جای دشنام گویی و دفاع تعصب آلود از بیعت با رضا پهلوی همچون انتخابی آزاد و آگاهانه - از تاریخ عبرت آموزی می کردم تا دوباره همان خطای گذشته را تکرار نکنم.

از نقد سلطنت تا مداحی پهلوی: سرنوشت یک سرگشتگی سیاسی

در سال‌های اخیر، ما شاهد پدیده‌ای قابل تأمل در دگردیسی بخشی از روشنفکران، کنشگران سیاسی و حتی زندانیان سیاسی پیشین هستیم: افرادی که در گذشته به صراحت با نظام سلطنتی پهلوی مخالفت می‌کردند و در این راه حتی از خمینی و جمهوری اسلامی نیز حمایت می کردند، اما امروز در مقابله با جمهوری اسلامی به حمایت آشکار از رضا پهلوی روی آورده‌اند یا دست‌کم با او ابراز همدلی می‌کنند. شاید در تبین این پدیده بتوان از روانشناسی "گوش کن آدمک» اثر ویهلم رایش بهره برد که ما را به تأمل در همدستی ناخودآگاه با نظام‌های سرکوبگر دعوت کرده و به بازاندیشی در رابطه‌ی میان آزادی درونی و آزادی بیرونی فرا می‌خواند. اما موضوع به مراتب پیجیده تر است.

 این چرخش سیاسی، چه از منظر فردی و چه در بستر تحولات سیاسی و اجتماعی ایران، نیازمند واکاوی جدی است. پدیده‌ای چندوجهی، پیچیده و مهم در سپهر سیاست و فرهنگ اپوزیسیون ایران که نمی‌توان آن را تنها با برچسپ «فرصت‌طلبی» یا «توابی» توضیح داد، همان‌طور که نمی‌توان آن را با ادعای «بازگشت عقلانی» یا «تصحیح تاریخی» موجه دانست. در این فرآیند، ترکیبی از چند عامل مؤثر است که در فرصتی باید به آن مفصل تر پرداخت. در زیرتنها به چند عامل موثر در این چرخش اشاره می کنم:

نوستالژی گرایی: پس از چهار دهه و نیم سرکوب، بی‌ثباتی، فساد و بحران‌های اقتصادی در جمهوری اسلامی، برای بسیاری از ایرانیان، دوره پهلوی در حافظه تاریخی به عنوان دوران توسعه و ثبات جلوه می‌کند. حتی اگر این تصویر دقیقی نباشد و همه آن با واقعیت تاریخی هم‌خوانی کامل نداشته باشد، احساسات جمعی به آن گرایش یافته است.

یأس از اپوزیسیون پراکنده: برای بسیاری از ایرانیان و از جمله این افراد، نه اصلاح‌طلبان، نه چپ‌گرایان و نه جمهوری خواهان و دیگر گروه های اپوزیسیون و نهادهای مدنی، قادر به ساختن آلترناتیوی قدرتمند نیستند. در نگاه آن‌ها، تنها چهره‌ای شناخته شده ای مانند رضا پهلوی توان هم‌افزایی و ایجاد وحدت دارد. جامعه ای که در متن گیرکردگی سیاسی افقی برای آینده نمی یابد و از نکبت حالی که جمهوری اسلامی به بار آورده منزجر است، راهی برای عبور از جمهوری اسلامی جز تکیه بر نمادهای گذشته همچون رضا پهلوی نمی یابد.

فشار رسانه‌ای و میدان نابرابر: در سال‌های اخیر، بخش قابل توجهی از رسانه‌های فارسی‌زبان خارج ازکشور، میدان را یک‌سویه به نفع گفتمان سلطنت‌طلبی باز کرده‌اند. در چنین شرایطی، چهره‌هایی که پیش‌تر از پهلوی انتقاد می‌کردند، حال یا سکوت کرده یا به نوعی با این گفتمان هم‌نوا شده‌اند. برخی از این رسانه ها که از حمله اسرائیل و آمریکا به ایران نیز حمایت کرده اند، این جریان را متحد اصلی آنها دانسته و به تبلیغ دائمی این جریان می پردازند.

تحمیل گفتمان سکوت از سوی راست افراطی: در فضای  قطبی‌شده‌ی سیاست ایران، بسیاری از مدافعان گفتمان پهلوی‌گرایی، هرگونه نقد و مخالفت را نه با استدلال و گفت‌وگو، بلکه با تهمت، افترا، پرونده‌سازی، مرعوب‌سازی و ترور شخصیت منتقدان پاسخ می‌دهند. آنان می‌کوشند با القای هراس و تحمیل سکوت، صدای روشنفکران و ناقدان را خاموش کنند تا مسیر تحمیل یک‌سویه و اقتدارگرایانه‌ی «پروژه‌ی بازگشت پهلوی» را هموار سازند.

در این چارچوب، تمامی مخالفان سیاسی پهلوی، صرف‌نظر از مواضع یا پیشینه‌شان، به نحوی شگفت‌انگیز به «جمهوری اسلامی» نسبت داده می‌شوند و در فضای آشفته و مبهم «عصر پساحقیقت»، با حیرت‌انگیزترین برچسب‌ها مورد اتهام و هجمه قرار می‌گیرند. گذشته‌ی افراد، به‌ویژه اگر منتقد باشند، با ذره‌بین کنکاش شده و لغزش‌ها یا خطاهای احتمالی‌شان، بهانه‌ای برای بی‌اعتبارسازی کامل مواضع کنونی آن‌ها می‌شود.

و در این میان، طنز تلخ تاریخ آنجاست که همین جریان، هنگامی که مدافعان پیشین حکومت – حتی اگر از سردبیران پیشین روزنامه‌ی کیهان در دوران جمهوری اسلامی باشد – یا یکی از چپ‌گرایان سابق، به جبهه‌ی مدافعان رضا پهلوی بپیوندد، نه‌تنها هیچ اشاره‌ای به گذشته‌ی وی نمی‌کند، بلکه او را با آغوشی گشوده می‌پذیرد و تمجید می‌کند. 

در چنین مواردی، نیازی به پرسش، بازخوانی گذشته، یا سنجش صادقانه نمی‌بینند؛ زیرا هدف نه نقد منصفانه‌ی پیشینه‌ی افراد، بلکه فرایند «تواب‌سازی سیاسی» و ترویج عبودیت مطلق نسبت به رضا پهلوی و بیعت گیری است.

در نتیجه، گفتمان غالب این جریان، نه بر پایه‌ی نقد عقلانی یا تساهل سیاسی، بلکه بر نوعی مرکزگرایی اقتدارطلبانه و حذف‌گرایانه استوار است که در آن، هر صدای متفاوتی یا باید خاموش شود، یا توبه کند و بی‌قید و شرط به رهبر خودخوانده‌ی آلترناتیو بپیوندد. 

چرخش گفتمانی و بازنویسی گذشته 

برخی از این افراد، نه‌تنها از مواضع پیشین خود عدول کرده‌اند، بلکه آن را ناشی از "اشتباه تاریخی" دانسته و اکنون در نوعی بازنگری احساسی یا سیاسی، دوران سلطنت را تطهیر می‌کنند. واکاوی انتقادی گذشته البته یک فضیلت است که نگارنده از دهه هشتاد به این سو به سهم خود – چه در ارزیابی از انقلاب پنجاه و هفت و چه در نقد پیشینه خود به تفضیل نوشته است (از جمله نگاه کنید به لینک دو مقاله زیر) https://www.radiozamaneh.com/753098/

chrome-extension://efaidnbmnnnibpcajpcglclefindmkaj/https://pecritique.com/wp-content/uploads/2025/05/M-Darvishpour-The-Lef…

اما ویژگی این افراد عموما نه در واکاوی انتقادی گذشته خود یا جامعه، بلکه تلاش برای کتمان گذشته خود و کینه ورزی به مخالفانی است که به اردوی تازه آنان نپیوسته اند. در این میان، برخی از افرادی که از سپهر منتقدان یا حتی مخالفان پیشین پهلوی به جرگه هواداران سلطنت پیوسته‌اند، گویی برای اثبات خلوص ایمان سیاسی خود، ناگزیرند در مسابقه‌ای نانوشته از عبودیت و وفاداری افراطی شرکت جویند. آنان، به‌جای تبیین عقلانی تغییر مواضع خود یا دعوت به گفت‌وگوی سازنده، اغلب به پیشقراولان هتاکی، کینه‌توزی و افترا علیه منتقدان سلطنت بدل می‌شوند تا هرچه بیشتر پذیرش خود را در درون این گفتمان اقتدارگرا تضمین کنند.

حضور پاداش‌گونه در صنعت بیعت‌گیری

حضور معنادار برخی ازاین چهره‌ها در این همایش – آن هم در شرایطی که حتی شماری از سلطنت‌طلبانِ سنتی، به‌رغم همسویی سیاسی، حاضر به شرکت در نمایش بیعت‌ نشدند – خود گویای آن است که پذیرش در این نمایش، پاداشی است برای تخطئه‌ی دگراندیشان و همراهی با گفتمان عبودیت‌طلبانه. در واقع، در فرآیند شکل‌گیری آنچه می‌توان از آن با عنوان «صنعت بیعت‌گیری» یاد کرد، کسانی پذیرفته شده‌اند که وفاداری خود را نه از طریق تعهد عقلانی یا باور سیاسی، بلکه از راه حمله، افترا و تحقیرِ منتقدان نظام سلطنتی به نمایش گذاشته‌اند.

در عصری که فروپاشی اخلاق سیاسی به امری عادی بدل شده است، این فرایند – هرچند از بیرون شاید آزارنده و تحقیرآمیز بنماید – برای بسیاری از این افراد نه تنها دردآور نیست، بلکه بهای ناچیزی‌ست در برابر کسب جایگاهی نمادین در ساختار قدرت بدیلِ مطلوب‌شان.Formulärets nederkant

حضور برجسته‌ی برخی از این چهره‌ها در این همایش، که مهارت اصلی‌شان نه تحلیل سیاسی، بلکه هجمه‌ی بی‌پروا به مخالفان و تحقیر آنان با زبانی تند و گاه توهین‌آمیز است، بیش از پیش بر این نمایش رنگ باخته مهر تأیید می‌زند. در چنین فضایی، توهین و تخریب دگر اندیشان، به نشانه‌ای از «وفاداری» تعبیر می‌شود، و هرکه بلندتر فریاد زند و خشن‌تر بتازد، گویا «شایسته‌تر» برای پذیرفته شدن در حلقه‌ی داخلی این جریان است.

Formulärets överkant

امید به حمله خارجی: از استیصال تا فرصت‌طلبی

در وضعیتی که نه چشم‌انداز روشنی از اصلاح‌پذیری نظام سیاسی حاکم در دسترس است، و نه جنبش‌های توده‌ای از توان کافی برای به زیر کشیدن آن برخوردارند، بسیاری چشم امید به نظامی دوباره اسرائیل و آمریکا دوخته‌اند.

چنین نگرشی، در نگاه بسیاری -به‌ویژه در فضای تبعید- وسوسه‌انگیزترین راه گذار از جمهوری اسلامی است. اگر در میان لایه‌هایی از مردم، چنین گرایشی بازتابی از استیصال، خشم یا سرخوردگی عمیق است، برای برخی از نخبگان سیاسی، این رویکرد مجالی‌ است برای جبران ناکامی‌های گذشته و بازگشت به صحنه‌ی سیاست. برای شماری از این افراد، پیوستن به پروژه‌ی پهلوی - ولو با نفی آشکار گذشته‌ی خویش  و حمله به منتقدان پهلوی– نه صرفاً یک تصمیم سیاسی  بلکه نوعی بازتعریف هویت سیاسی و آزمون بختی دوباره در ساختار قدرت آینده تلقی می‌شود. 

بسیاری امید بسته‌اند که با شکست مسیرهای دیپلماتیک و احتمال حمله‌ی مجدد اسرائیل و ایالات متحده به ایران، بخت خود را در سایه‌ی رهبری رضا پهلوی و در قالب نسخه‌ای ایرانی از «چلبیسم»، بیازمایند. این‌که برخی از این افراد، در گذشته خود از منتقدان چلبیسم و مداخلات خارجی بوده‌اند، گویا دیگر اعتباری ندارد و در برابر جذابیت بازگشت به میدان قدرت، به فراموشی سپرده شده است. 

کلام پایانی:
چنان‌که پیش‌تر نیز آوردم، نقد پروژه‌ی پهلوی، همایش مونیخ و راست افراطی، به‌هیچ‌رو نافی حق وجود یا خواست حذف این جریان‌ها نیست. این نقد نه صرفاً مداخله‌ای در عرصه‌ی سیاسی برای تقویت گفتمان دموکراتیک در برابر پروژه‌های اقتدارگرایانه، بلکه کوششی است در قلمرو اندیشه و فرهنگ برای آفرینش افقی دیگر از زیست فکری و سیاسی. افقی که نه بر مدار تخریب و تقدیس، بلکه بر پایه‌ی رواداری، چون‌وچرا، چندصدایی، نگاه انتقادی و قدرت چالش - در عین پذیرش ضرورت گفت‌وگو و توافق اجتماعی - استوار است. چرا که دموکراسی، پیش از آن‌که ساختاری سیاسی باشد، فرهنگی است مبتنی بر حق انتخاب، گفت‌وگو، تفاوت و رقابت سالم. تنها با نهادینه‌ ساختن این ارزش‌ها در گفتمان مسلط فرهنگی ایرانیان، می‌توان چشم‌ به افقی گشود که در آن، آزادی و عقلانیت، جایگزین عبودیت و سلطه شود. ایران ملک مشاع همه ایرانیان است، برای همزیستی و رقابت مسالمت آمیز همه گرایشات سیاسی و عقیدتی و نهادینه کردن چندگانگی درآن باید راه دیگری جست! 

 

 

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید