این واقعیت که استعفای ظریف سفر بشار اسد به ایران و دیدار او با مقامات جمهوری اسلامی، خاصه دیدار با خامنه ای، را تحت الشعاع خود قرار داد، قطعاً یک پیروزی برای ظریف بود؛ اما پیروزیای که از یک پیروزی "نرم رسانهای" چندان فراتر نرفت و به یک پیروزی "سخت میدانی" برای گسترش اختیار وزارت امور خارجه در امور مربوط به خاورمیانه نیانجامید؛ پیروزیای که در تداوم خود - به دلیل استفاده از سلاح استعفا، که تنها یک بار برد مؤثر دارد - حتی میتواند به یک شکست بیانجامد. کافی است در نظر داشته باشیم تا آنجا که موضوع گسترش میدان عمل وزارت امورخارجه در خاورمیانه در میان بوده است، قاسم سلیمانی ظاهراً در دلداری از ظریف فراتر از این نگفت که "آقای ظریف مسئول اصلی سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران است و طی مدت مسئولیت در وزارت امور خارجه کشورمان همواره مورد حمایت و تائید مقامات عالیرتبه نظام بهویژه مقام معظم رهبری بوده و هستند". گوئیا موضوع بر سر مسئولیت است و نه اختیار، و بر سر برخورداری از حمایت "رهبر" است و نه میدان عمل در خاورمیانه.
پیروزی رسانهای ظریف و مواجهۀ صوری برخی محافل سیاسی با آن از یک سو، و از سوی دیگر وجود تمایل سنگینی در سپهر سیاسی ایران برای "حاکمیت دوگانه تراشی در جمهوری اسلامی" این نتیجۀ تبعی را هم داشت که بر دلیل یا دلایل احتمالی دیدار بشار اسد با مقامات ایران و روندهائی که محتملاً در اعماق در حال شکل گیریاند، چندان مکثی نشود. این دیدار با دقت بسیاری "زمانگزاری" شده بود؛ به این اعتبار که:
- تنها چندی پس از کنفرانس ورشو - با سمت و سوی محسوس این کنفرانس علیه جمهوری اسلامی، انجام شد،
- و در زمانی که آخرین سنگر متمرکز داعش در سوریه به محاصره نیروهای اسد درآمده و گزارشها همگی حاکی از عدم توانائی مقاومت سنگین داعشاند و "جنگ داخلی" سوریه با پیروزی اسد در آن، به انتها میرسد،
- و نیز در زمانی که کشورهای اروپائی اقدام برای حفظ برجام و فراهم آورن مجرائی برای مقابله با تحریمهای امریکا علیه ایران را با فشار بر جمهوری اسلامی در زمینۀ سیاست منطقهای، برنامۀ موشکی و شواهد حمایت از ترور و اقدام به ترور همراه کردهاند.
به این زمانگزاری باید سخنان پوتین در فردای سفر اسد به ایران را افزود که از لزوم خروج تمام نیروهای خارجی از سوریه و طرح نیروئی بینالمللی به این منظور خبر میداد. با توجه به ابراز این سخنان پس از دیدار پوتین با نتانیاهو، تردیدی در این باره نمیماند که مخاطب اصلی آنها جمهوری اسلامی است. هم از این رو بود که علی شمخانی، دبیر شورای عالی امنیت ملی ایران، فقط کمی پس از پوتین اعلام کرد که "مادام که دولت سوریه بخواهد، ما در سوریه خواهیم ماند".
سؤال مرکزی منبعث از این مجموعه رویدادها این است که آیا دیدار بشار اسد با مقامات جمهوری اسلامی نمایشی از دوستی و نزدیکی بوده است، برای دوستی و نزدیکی بیشتر، یا برای دوری؟ آیا همۀ واقعیتهای مناسبات بین جمهوری اسلامی و حاکمیت سوریه در اظهارات مودتآمیز طرفین نسبت به یکدیگر خلاصه میشوند یا دیدار اسد از ایران توأماً دیداری برای وداع نیز بوده است؟
طبعاً پاسخ منطبق بر ظاهر رویدادها به این سؤال، پاسخ نخست یعنی "... برای دوستی و نزدیکی بیشتر" است. صرف نظر از بیانات اعلام شدۀ طرفهای دیدار، خاصه اظهارات خامنهای خطاب به بشار اسد، که همگی حاکی از اتحاد استراتژیک بین آنهاست، تلاش جمهوری اسلامی برای ادامۀ حضور مؤثر در سوریه و تلاش بشار اسد برای ماندن در قدرت، در اوضاعی که هیچ یک از این دو تضمین شده نیست، میتواند توضیح نیاز متقابلی باشد که طرفین را به نزدیکی بیشتر به هم میکشاند. از سوئی بشار اسد سخت وامدار جمهوری اسلامی است و در کشاکشهای آتی بر سر قدرت متحدی مطمئنتر از جمهوری اسلامی نخواهد داشت، و از سوی دیگر ادامۀ موقعیت کنونی جمهوری اسلامی در سوریه در راستای تحقق "عمق استراتژیک" مورد نظرش، بدون بقای اسد در تحول قدرت در سوریه، یا حتی با بقای او اما بدون حمایت او، بدون تردید منتفی است.
اما آیا به راستی موجبی برای نگرانی بشار اسد از آیندۀ خویش وجود دارد و اگر آری، این نگرانی چیست و برای رفع آن از جمهوری اسلامی چه برمیآید؟ واقعیت تلخ دیگری که اکنون پس از هشت سال جنگ در میدان سیاست سوریه رخ نموده است، ابهام تمام در وجود چشمانداز سیاسی باثباتی برای سوریه در غیاب بشار اسد است. صدها هزار کشته، میلیونها آواره و صدها میلیارد ویرانی، آلترناتیو باثباتی را برای سوریه به بار نیاوردهاند. به علاوه حال که سخن از آینده است، آیندۀ سوریه دیگر در گرو برتری نظامی این یا آن طرف نیست. خواه در ابعاد محدود به سوریه، خواه در بعد جهانی متحقق درسوریه، تعادل نظامی به نفع بشار اسد قطعی شده است. نگرانی بشار اسد دیگر از یک عدم تعادل نظامی به زیان او نیست؛ خواه مستقیماً در برابر مخالفان مسلحاش، خواه در چارچوب یک جنگ نیابتی.
آیندۀ سوریه و به میزان بسیاری آیندۀ اسد، مقدمتاً در گرو تعادل سیاسی – دیپلماتیک، و سپس توان بازسازی ویرانۀ عظیم بجامانده از جنگ است. جمهوری اسلامی در هیچ یک از این دو عرصه نمیتواند کمک مؤثری برای بشار اسد باشد. در جنگ سیاسی – دیپلماتیک آینده بر سر سوریه، این نه جمهوری اسلامی بلکه روسیه است که میتواند به کمک اسد بیاید و در کار بازسازی سوریه، نه مطلقاً جمهوری اسلامی و نه روسیه – که هر دو به درجات متفاوتی فاقد توان اقتصادی برای مشارکت مؤثر در بازسازی سوریهاند – بلکه کشورهای ثروتمند عرب و نیز اروپائیاند که میتوانند از عهدۀ تأمین هزینههای بازسازی که تخمیناً نیازمند به 400 تا 500 میلیارد دلار است، برآیند. هم اکنون تلاش برخی از کشورهای عرب برای پذیرش مجدد سوریه به "جامعۀ کشورهای عرب" و نیز تلاش متقابل بشار اسد در این جهت آغاز شده است.
این بسیار بعید به نظر میرسد که بشار اسد الزامات لحظۀ کنونی برای آیندۀ خود و برای سوریه را درنیافته باشد و برای عقد اتحادی استراتژیک با جمهوری اسلامی و در راستای سیاست خارجی کنونی جمهوری اسلامی در خاورمیانه، که تنشها و اصطکاکهایش – از امریکا و اروپا گذشته - تدریجاً با روسیه نیز بروز مییابند، به سفر به ایران اقدام کرده باشد.
افزودن دیدگاه جدید