نتیجهگیری
رسانهها هرروزه حاوی اخباری از نمونههای جدیدی از تکنولوژیهاییاند که – اگرچه هنوز محدود اما فزاینده – کار و وظایف انسان را به عهده میگیرند. واقعیت اما این است که آثار مکمل و جبرانکنندۀ این روند و تقاضائی که برای کار انسانی در عرصههای دیگر برمیانگیزند، چندان قدرتمندتر اند، که گاه حتی وقوعشان ثبت نمیشود. پیشبینی خود من این است که قطبیت در بازار کار و استخدام تا درازمدت ادامه نخواهد یافت. درحالیکه بخشی از وظایف کنونی در مشاغل بامهارت متوسط در معرض اتوماسیون قرار دارند، بسیاری از همین دست مشاغل همچنان نیازمند ترکیبی از وظایف موجود در کل طیف مهارتاند. مثلاً مشاغل امداد پزشکی – از قبیل رادیولوژی، آزمایش خون، پرستاری فنی، ... – از زمره مقوله مشاغل دارای مهارت متوسط اند که به نحوی قابلملاحظه و بهسرعت در حال رشد اند و از دستمزد نسبتاً خوبی هم برخوردار اند. بیشتر این مشاغل مستلزم تسلط به ریاضیات در سطح متوسطه، علوم زیستی، و قوۀ تحلیلی نسبتاً ورزیدهاند. این مشاغل مشخصاً مستلزم طی یک دورۀ دوساله پس از آموزش متوسطه، گاه چهارساله و گاه حتی بیشتر اند. این شرح کلی شامل حال بسیاری مشاغل تجاری و تعمیراتی – از قبیل لولهکشی و برقکاری، کارگران تأسیسات ساختمانی از قبیل گرمایش و تهویه، و تکنیسینهای مکانیک - نیز میشود. برخی از مشاغل مدرن مربوط به مسئولیت فروش نیز - مثل بسیاری از مشاغل در بخش بازاریابی، که کارکردهای هماهنگی و تصمیم سازی، و نه امور سادهای چون ماشیننویسی و بایگانی را ایجاب میکنند - ایضاً وضع مشابهی دارند. مواردی نیز وجود دارند که در آنها تکنولوژی به کمک کارگران با تسلط کم به پیچوخم تکنیک میآید تا بتوانند وظایف اضافی را به انجام رسانند؛ مثل شغل پرستاری متخصص، که به نحو دم افزونی وظیفۀ تشخیص بیماری و حتی تجویز دارو را بهجای پزشک به عهده دارد.
پیشبینی من این است که بخش قابلتوجهی از مشاغل بامهارت متوسط که مستلزم ترکیب مهارتهای شغلی مشخص، سطح آموزش پایهای معین، مهارتهای محاسباتی، تطبیقپذیری، توان حل مسئله، و عقل سلیماند، دردههای آینده هنوز در میدان باشند. حدس من این است که بسیاری از وظایفی که در حال حاضر در قالب این مشاغل به همآمیختهاند، بهسادگی و بدون افت کیفی، قابل جدا کردن از یکدیگر نیستند – جوری که ماشینها فقط وظایف مهارت متوسط را به عهده گیرند و کارگران وظایف سادۀ باقیمانده را. به این دلیل میتوان گفت که بسیاری از مشاغل مهارت متوسط که در آینده نیز باقی خواهند ماند، ترکیبی از وظایف مرسوم تکنیکی و مجموعهای از وظایف نامرسوم خواهند بود که در انجام آنها کارگران از چند مزیت برخوردار اند: تعاملهای بین انسانی، انعطاف، تطبیقپذیری، و توان حل مسئله. بهطورکلی همین تقاضا برای تعامل، اساساً مشوق تعامل چهره به چهره نسبت به اجرای از راه دور است. این نکته به این معنا نیز هست که این دست مشاغل مهارت متوسط ممکن است حساسیت نسبتاً پائین تری به "برونسپاری" داشته باشند.
لورنس کاتز به کارگرانی که فضیلتمآب همزمان وظایف تکنیکی و بین انسانی را به عهده میگیرند، لقب بهیادماندنی "صنعتگران نو" را داده است. هولتز بهگونهای مستند نشان داده است که "مشاغل جدید مستلزم مهارت متوسط"، و حتی مشاغل تولیدی سنتی و فروش، درواقع بهسرعت دارند رشد میکنند.
این پیشبینی حاوی یک نتیجۀ روشن است: قابلیت نظام آموزشی و سیستم آموزش حرفهای در امریکا – خواه خصوصی، خواه دولتی – را برای تربیت کارگرانی که در آینده مشاغل بامهارت متوسط را به عهده خواهند گرفت، باید زیر سؤال برد. موضوع این نیست که کارگران مشاغل مهارت متوسط در اثر اتوماسیون و تکنولوژی به نابودی تهدید میشوند، یا محکومبه نابودیاند، بل موضوع این است که سرمایهگذاری روی سرمایۀ انسانی باید در قلب هر استراتژی بلندمدتی برای تربیت مهارتهای باشد که توسط اتوماسیون و تکنولوژی تکمیل میشوند و نه نابود. در سال 1900 یک جوان آمریکایی تیپیک امریکا به دنیا آمده فقط از آموزش ابتدائی برخوردار میشد؛ معادل 6 یا حداکثر 8 سال. در آن ایام، بسیاری از مردم امریکا تشخیص داده بودند که این میزان تحصیلات ناکافی است. کار در مزارع رو به کاهش داشت و کار در صنایع اوج میگرفت. بنابراین برای گذران زندگی نیاز به مهارتهای بیشتری بود. امریکا، بهعنوان اولین کشور، این چالش را با تأمین آموزش متوسطه برای عموم شهروندان در طی 4 دهۀ نخست قرن بیستم پاسخ گفت. قابلتوجه اینکه جنبش آموزش متوسطه توسط دولتهای متکی به کشاورزان هدایت میشد. انطباقهای اجتماعی قبلی با امواج پیشرفتهای تکنولوژیکی هیچگاه به پرشتاب، نه اتوماتیک و نه ارزان بودند. اما سخاوتمندانه عمل کردند.
نکتۀ پایانی، که معمولاً در پیشگوئیهای غمانگیز ناظر برنشستن ماشین بهجای انسان فراموش میشود، این است که اگر کار انسانی واقعاً در اثر اتوماسیون زائد شود، آنگاه مسئلۀ اصلی اقتصاد ما مسئلۀ توزیع خواهد بود و نه کمیابی. سیستم پایهای توزیع درآمد در اقتصاد بازار مبتنی بر کمیابی کار است؛ شهروندان دارنده (یا خواهان) آمیزۀ ارزشمندی از "سرمایۀ انسانی" اند که در اثر کمیابی درآمدزا است. اگر ماشینها بهواقع هم قادر به زائد کردن کار انسانی باشند، در آن صورت از یک ثروت مشترک برخوردار خواهیم بود و البته همچنین یک چالش بزرگ برای تعیین اینکه کی از این ثروت چقدر سهم میبرد. ممکن است استدلال شود که با داشتن ثروتی چنان عظیم، توزیع آن کار نسبتاً آسانی خواهد بود. اما تاریخ حاکی از آن است که این پیشبینی هرگز واقع نشده است. همواره کمبودها و مجادلاتی بر سر توزیع وجود داشتهاند و انتظار نمیرود که با گسترش اتوماسیون از حدت این مسئله کاسته شود. آیا ما در آستانۀ به دور انداختن یوغ کمیابی هستیم بهنحویکه چالش مقدم پیش رویمان در عرصۀ اقتصاد دیگر توزیع باشد؟ در اینجا از هربرت سیمون - اقتصاددان، عالم کامپیوتر و برندۀ جایزۀ نوبل - کمک میگیرم که در مواجهه با اضطراب ناشی از اتوماسیون در سالهای 1960 نوشت: "جوهر مسائل جهانی نسل حاضر و نسل آینده، تا آنجا که این مسائل صرفاً مسائلی اقتصادیاند، کمیابی است و نه فراوانی مفرط. لولوی اتوماسیون ظرفیت ما را که باید صرف حل مسائل واقعی شود، به هرز میبرد."
نیمقرن پسازاین جملات، صلابتشان همچنان باقی است.
افزودن دیدگاه جدید