موقعیت احزاب سیاسی جاافتاده (سنتی) در اذهان شهروندان جهان غرب ضعیف شده، آن هم در شرایطی که موجِ پوپولیسم هر روز بر بخشی وسیعتر از عرصه سیاسی چیره میشود. تحولی که بسیاری بیم آن دارند که نه تنها اعتماد و باور به احزاب سیاسی را از درون تهی میکند، بلکه تهدیدی برای دمکراسی پارلمانی، بعنوان شکل حکمرانی جاری خواهد بود. چنین تحولی معلول چیست؟ آیا دوران دمکراسی احزاب بهسر رسیده؟ آیا احزاب سیاسی جاافتاده دیگر توان این که صدایی که بیان کننده اراده و خواست شهروندان باشند، را از دست دادهاند؟
دیجیتال دموکراسی؟ تجزیه تحلیل میکند که چگونه دیجیتالی شدن جامعه و رشد و گسترش شبکههای اجتماعی میتوانند به احیای اهمیت یافتن دوباره نقش احزاب سیاسی کمک کنند. شبکههای اجتماعی میتوانند ایجاد و برقراری رابطه سریع بین نمایندگان و رای دهندگان را ممکن سازند. اما، آیا احزاب سیاسی تا چه میزان در استفاده از امکانات نوین خوب عمل میکنند؟
اولف بیرِلد و ماری دمکر پروفسور علوم سیاسی اند که در دانشگاه گوتنبرگ سوئد تدریس میکنند. صوفی بلومبک استاد علوم سیاسی در دانشگاه مید سوئیدن است. لین سندبری دکتر علم رسانه و علوم ارتباطات جمعی در دانشگاه اسلو است.
در این فصل:
- دیجیتالیزم چگونه بر دموکراسی سیاسی تأثیر خواهد گذاشت؟
- دو روایت، یکی خوشبینانه و دیگری بدبینانه.
- کدام یک از این دو روایت میتواند درست باشد؟
- احزاب با چه روشهایی میتوانند از دیجیتالی شدن جامعه و رسانههای اجتماعی جهت تقویت خود با شهروندان استفاده کنند؟
دوم
دیجیتالیزم چگونه بر دموکراسی سیاسی تأثیر خواهد گذاشت؟
دو روایت، یکی خوشبینانه و دیگری بدبینانه
چند محقق آمریکایی در سال ۲۰۰۵ یک آزمایش دموکراسی انجام دادند. ۶۰ نفر از شهروندان بهمنظور بحث در باره موضوعات مشخص سیاسیِ بحثبرانگیز در سیاست آمریکا، به گروههای کوچکی تقسیم شدند. یکی از پرسشها قانونی شدن زندگی مشترک دو همجنس بود. پرسش دیگر این بود که آیا ایالات متحده باید قرارداد بینالمللی جهت تلاش برای جلوگیری از افزایش دمای زمین را امضاء کند؟
آزمایش به اینگونه سازماندهی شده بود که افرادی را که دارای ارزشهای محافظهکارانه بودند در یک گروه در کنار هم نشاندند و افرادی را که به ارزشهای لیبرالی باور داشتند نیز در کنار هم. قبل از شروع و بعد از پایان بحثهای درون گروهی از هر فرد شرکت کننده خواسته شد ناشناس نظراش را در مورد پرسش مشخص بیان کند.
نتیجه آزمایش صریح و روشن بود. تقریباً نظر همه اعضای هر گروه بعد از بحث نسبت به پرسش مشخص سختتر شده بود. افراد با نظرات محافظهکارانه که قبل از شروع بحث موضعی منفی نسبت به قانونی شدن زندگی مشترک دو همجنس داشتند، موضعاشان سختتر از پیش شده بود. لیبرالها که موضعی مثبت نسبت به قانونی شدن زندگی مشترک دو همجنس داشتند، بعد از بحث درون گروهی موضعاشان بسیار معتدلتر و مثبت شده بود.
همین الگو در مورد پرسش افزایش دمای زمین تکرار شده بود. موضع و درک اولیه افراد دارای ارزشهای محافظهکار و نیز افراد لیبرال پس از بحث گروهی با افراد همنظر خود سختتر شده بود. در ضمن درک و موضع هر دو گروه دارای نظرگاه محافظهکار و نیز لیبرالی در باره موضوع مورد پرسش همگنتر شده بودند. این تأثیر تنها نتیجه ۱۵ دقیقه بحث درون گروهی بود.
پروفسور کاس. ار. سونستین* که در دانشکده حقوق هاروارد تدریس میکند از نتیجه این آزمایش در کتاب # جمهوری. دموکراسی تقسیم شده در عصر رسانههای اجتماعی*، چنین استدلال میکند که دیالوگ با همفکران بگونهای شگفتانگیز موجب سختتر شدن درک و برداشت اولیه ما در مسائل پیچیده و بحث انگیز شده، و در نتیجه ما را کمی احمقتر خواهد کرد.
منظور سونستین این است که اینترنت موجب کمک به چنین تحولی، از طریق کنترل و هدایت بحثهای عمومی بسوی تشتت و تکه پاره شدن، قطببندی و حتی افراط گرایی میشود. بازیگران اصلی شبکهها مانند فیسبوک و گوگل نوع استفاده ما از نِت را از طریق الگوریتمها بگونهای تحت تأثیر قرار داده و هدایت میکنند که ما در درجه نخست با فاکتهایی روبرو شویم که تأییدکننده جهان ذهنی ما باشند. بعنوان مثال، چنانچه تو نسبت به مسئله پذیرش پناهندگان ذهنیتی منفی داری، به آن صفحههایی از وب هدایت خواهی شد که در بردارنده اطلاعات منفی در مورد آوارگان و مهاجر پذیری باشند.
نِت همچنین این امکان را برای شهروندان فراهم میکند که در درجه نخست در پی یافتن صفحههایی باشند که در آنجا ارزشهای مورد قبول خودشان جاری باشند. اگر موضع تو نسبت به پذیرش آوارگان منفی است، میتوانی از طریق توئیتر در درجه نخست حساب کاربری را مشترک شوی که دیدگاهی منفی در این مورد را بیان میکند. این پدیدهها حبابهای فیلترینگ و یا اتاقکهای پژواک نامیده میشوند (۴۱).
به باور سونستین آزمایش فوق در ایالات متحده در سال ۲۰۰۵ تصویری از واقعیت دیجیتالیزم است. چنین تحولاتی به دمکراسی آسیب میرسانند و باید با آنها مبارزه کرد.
آیا نگرانیهای سونستین درست اند؟ آیا حضور ما در نِت، حقیقتاً در چنین حد گستردهای، توسط الگوریتمها مدیریت میشوند که آگاهانه و یا ناآگاهانه درک و دریافت ما برخلاف جهت فهم ما سمت داده میشوند؟ آیا ما حقیقتاً تا این حد تحت تأثیر قرار میگیریم که چنین پیآمدهای بلند مدتی برای گفتمان عمومی و دموکراسی سیاسی در پی داشته باشد؟ و در این صورت امکانات کارکرد احزاب سیاسی بعنوان رابط بین شهروندان و نمایندگان انتخابی آنها، چگونه از آن متأثر خواهد شد؟
در عین حال چنین استنباط میشود که انقلابات تکنولوژیکی معاصر اهمیتی دگرگون کننده برای جامعه و روش زندگی کردن انسانها دارند. چنین پیآمدهایی اغلب با ترم مدینه فاسده (ویرانشهر) و یا خیال پردازی (آرمانشهر) توضیح داده میشوند.
یک نمونه کلاسیک از چنین ترمهایی در گفتگوی افلاطون در فایدروس* (حدوداً ۳۷۰ سال قبل از میلاد مسیح) موجود است. سقراط در باره خدای مصر تیوت* که مخترع حروف الفبا بود، حکایتی را تعریف میکند. تیوت اختراع خود را برای خدای خدایان تاموس* معرفی میکند و استدلال میکند که حروف الفبا مردم را عاقلتر خواهد کرد و به آنها کمک خواهد کرد که چیزها را بهتر بهخاطر بسپارند. تاموس با این استدلال مخالفت میکند و توضیح او چنین است که اگر مردم نوشتن را یاد بگیرند بیشتر فراموشکار خواهند شد و دانایی آنها کمتر میشود، چرا که دیگر نیازی ندارند که چیزها را از طریق احساس و قلباشان بشناسند.
یکی از نمونههای معاصر اختراع تلگراف است. در آن زمان تعدادی چنین میپنداشتند که تلگراف به همه جنگها پایان خواهد داد. وجود امکان مبادله اطلاعات از فاصله زیاد در زمانی کوتاه بنفع صلح است، چرا که سوءتفاهمهای دیپلماتیک فیمابین میتوانند قبل از این که به اقدامات جنگی منتهی شوند، برطرف گردند (۴۲).
اگرچه در مورد پیآمدهای اجتماعی تحولات تکنولوژیکی گاهی اغراق میشود، اما نباید از این حقیقت که این تحولات تاثیراتی بر روابط اجتماعی، مناسبات قدرت و شیوه زندگی دارند - و یا حداقل میتوانند داشته باشند – چشمپوشی کرد. پرسش این نیست که اگر، بلکه، کدامین یک از پیآمدها در راستا و همسو با این انقلابات تکنولوژیکی هستند.
شکوفایی و پیشرفت سریع انقلاب دیجیتالی در آغاز دهه اول هزاره سوم تشابه خاصی با روایت مدینه فاسده (ویران شهر) و آرمان شهر دارد. از یک سو داستانهای خوشبینانه زیادی در مورد این که چگونه این انقلاب دیجیتالی موجب تقویت و تجدید حیات دموکراسی سیاسی شده است، وجود دارد. انقلاب دیجیتالی بواسطه سادگی و قابل دسترس بودناش، سقف حضور در سیاست را پائین آورد و گروههای جدیدی توانستند در فرآیندهای سیاسی حضور یابند. مشارکت بیشتر موجب تقویت برابری سیاسی خواهد شد، رابطه بین رأیدهندگان و نمایندگان منتخب آنها را بهبود بخشیده و شرایط را برای تحقق خواستههای آنها بهتر میکند. جنبشهای شبکهای منعطف جایگزین ساختارهای سازمانی خشک و غیرقابل انعطاف که تاریخ مصرفاشان گذشته، شده اند. امر سیاست متأثر از نظرات بیشتری خواهد بود و گروههای حاشیهای امکان بهتری برای سخن گفتن خواهند یافت. بطور کلی انقلاب دیجیتالی بمعنای نوعی توازن قدرت در جامعه و فراهم شدن شرایط برای رشد و تعمیق دموکراسی است (۴۳).
از سوی دیگر نظری کاملاً بدبینانه وجود دارد که انقلاب دیجیتالی را تهدیدی برای دموکراسی میبیند. تکنولوژی نوین ارتباطات موجب مستحکمتر شدن سنگر و حتی تقویت ساختارهای موجود قدرت، بهجای تغییر آنها، خواهد شد. گروههای فرا دست بهترین امکان را در استفاده از این تکنولوژیهای نوین در اختیار خواهند داشت. جنبشهای رشدیابنده شبکههای مجازی بندرت پایدار اند و فاقد منابع و امکانات لازم جهت تکان دادن نظم قدرت موجود اند. دستور کار سیاسی موجود بجای کثرتگرایی، تحت تأثیر پولاریزه شدن قرار خواهد گرفت. شهروندان اسیر حبابهای فیلترینگ (اطلاعات، م) خواهند شد و امر سیاست بدتر میشود. برای نمونه، پروفسور حقوق سیاسی بو روتشن* بخشهایی از شبکههای اجتماعی را با چاه فاضلاب تشبیه کرده است (۴۴). بطور کلی انقلاب دیجیتالی کمکی به توازن قدرت در جامعه و / یا به رشد و تعمیق دموکراسی نخواهد کرد. انقلاب دیجیتالی در بهترین حالت از قدرتمندان حاکم پیروی خواهد کرد، و در بدترین حالت در خدمت انقیاد و بدتر شدن دموکراسی قرار خواهد گرفت (۴۵).
#repubblic Divided Democracy in the Age of Social Media*
Cass R. Sunstein*
Dystopi *
ویرانشهر یا مدینه فاسده جامعهای خیالی در داستانهای علمی–تخیلی است که در آن، ویژگیهای منفی، برتری و چیرگی کامل دارند و زندگی در آنجا دلخواهِ هیچ انسانی نیست. این جوامع معمولاً سیمایی از یک جامعه را نشان میدهند که به نابودی و هرجومرج رسیدهاست. این جوامع در زمانهایی بد و شوم ترسیم میشوند که میتوان آن را دورهٔ بدزمانگی یا دُژگاهی نامید.
با این تعریف، یک «جامعهٔ پاد-آرمانی» نقطهٔ مقابل و وارونهٔ یک جامعهٔ آرمانی آرمانشهر (مدینه فاضله. م) است. آرمانشهرها جوامعی خیالی هستند که در آنها همهچیز مثبت و ایدهآل است. ترسیم یک جامعهٔ پادآرمان و بدزمانه توسط نویسندگان آیندهنگر معمولاً بهمنظور هشدار به مردم در مورد ادامه یا افزایش چیرگی برخی معضلات اجتماعی صورت میگیرد.
برخی از موضوعات ویرانشهری محبوب در داستانها عبارتاند از:
- جامعهای که در آن هیچ آزادیای دیگر وجود ندارد (حتی آزادیهای کوچک شخصی) و حکومتی تمامیتخواه بر همهچیز انسانها حکم میراند.
- جامعهای که توسط رایانهها و ربوتها اداره و کنترل میشود.
- داستانهایی دربارهٔ سرنگونی امپراتوریهای جهان در آینده.
- جامعهای که در آن همهچیز و همهکس همانند و یکسان است و در آن ابراز احساسات و نمایاندن جنبههای فرهنگی ممنوع است.
- جامعهای که در آن انسانها تنها نقش خوراک برای موجودات دیگر را دارند یا این که انسانها را برای برداشت اندام و احشاء آنها پرورش میدهند.
- جهانی که در آن در پی جنگ هستهای، بیماری یا فاجعهای دیگر، نسل بشر تقریباً برافتاده است.
Faidros*
فایدروس: یکی از خطابههای مهم افلاطون است. این رساله که با سه خطابه در وصف عشق آغاز میشود، به بررسی خطابهنویسی در عصر افلاطون میپردازد و در نقطه اوج خود هنگامی به پایان میرسد که اساساً مسئلهٔ نوشتن از سوی افلاطون مورد نقّادی واقع میشود. در ظاهر محتوای رساله خطابهنویسی و نقد نوشتن است، اما در قالب اسطورهای که در سخنرانی سقراط ارائه شدهاست، مسئلهٔ نفس، جهانشناسی، نظریهٔ آنامنسیس، تناسخ و جایگاه عشق در وجودشناسی و معرفتشناسی مطرح گشتهاند.
از سوی دیگر افلاطون در فایدروس به نقد جایگاه خطابه در زمانهٔ خود میپردازد و معنای جدیدی مبتنی بر دیالکتیک عرضه میکند که نتیجه چنین باز تعریفی چیزی جز این نخواهد بود که خطیبان را به فیلسوفان متمسک کند. در نهایت افلاطون عنوان میکند که اساساً مطالب فلسفی باید به روش گفتگوی زنده به جای نگارش منتقل شوند.
Bo Rthstein*
کدام یک از این دو روایت میتواند بیشتر درست باشد؟
آیا روایت آنان که خوشبین اند و یا آنها که بدبین هستند، درستتر است؟ دیجیتالیزم جامعه چه پیآمدهایی در جهت توانمندی سیستم سیاسی برای استفاده و جاری کردن ارزشهای بنیادین مانند برابری سیاسی، جامه عمل پوشاندن به خواستههای مردم و نیز یک دستورکار سیاسی حیاتی در پی خواهد داشت؟ دیجیتالیزم به کدام روش میتواند امکانات احزاب سیاسی را در جهت احیاء دوباره پیوند با شهروندان را بهبود بخشد؟ برای پاسخ دادن به این پرسشها ما باید نخست تشریح کنیم که چه چیز رسانههای اجتماعی را از دیگر کانالهای ارتباطی متمایز میکند. ویژگی رسانههای اجتماعی واقعاً کداماند؟
سرعت: ارتباط و تماس از طریق رسانههای اجتماعی در زمان حقیقی (بلاواسطه – م) صورت میگیرد. نیاز نیست که پیام سیاسی را از طریق پخش اعلامیه، مقالاتی که نیاز به چاپ در روزنامه دارند و یا مصاحبه در رادیو و یا تلویزیون که باید طبق برنامه از پیش تعیین شده انجام و پخش گردند، به مخاطب رسانده شود. امروز دیگر نیاز نیست که مانند بو هولستروِ* خبرنگار که در یکی از کلاسیکهای پخش زنده تلویزیونی در ارتباط با اشغال سفارت آلمان غربی در استکهلم در سال ۱۹۷۵ فریاد زد: "ببر رو آنتن، ببر رو آنتن"، فریاد زد. همه چیز مستقیماً پخش میشود.
توانمندی انتشار: یک پیام از طریق فیسبوک و تویتر مانند دایرههای متحدوالمرکز روی آب سریعاً و بگونهای منتشر میشود که در گذشته هرگز ممکن نبود. از این طریق سازماندهی سریع در واکنش به یک رویداد معین که بناگاه اتفاق میافتد و یا واکنشهای خود بهخودی بسیار آسانتر صورت میگیرد. زمان تلفنهای زنجیرهای برای سازماندهی که اعضای آنها از طریق لیستهایی که از قبل تهیه شدهاند، قطعاً دیگر سپری شده است. میدان شاه در شهر گوتنبرگ سوئد در سال ۱۹۷۶ به ابتکار گروه محیط زیست آن روز گوتنبرگ (امروزه دوستان زمین نامیده میشوند) اشغال شد که مانع ساختن یک پارکینگ زیرزمینی شد. رهبری این حرکت زمانی که قرار بود عمل اشغال صورت گیرد از لیست بلند بالای تلفن استفاده کرد، و قرار بود در شرایط بحرانی و در صورت یورش پلیس به جمع اشغال کنندگان در میدان، از همین لیست نیز استفاده شود. چنین عملی امروز بسیار آسانتر میتواند از طریق رسانههای اجتماعی و پیامک مدیریت گردد.
تعامل درونی: رسانههای اجتماعی تماس مستقیم بین افراد، جدا از موقعیت اجتماعی و حرفهای آنها را ممکن میسازد. یک شهروند میتواند از طریق فیسبوک و یا تویتر مستقیماً از حاکمین پرسش خود را مطرح کرده و در موارد بسیار، مستقیماً پاسخ نیز دریافت کند. در بهترین حالت چنین تعاملی میتواند به درک بهتر و یک گفتگوی پربارتر منجر شود. و بدترین سناریو ممکن اتهام زدن و قفل شدن در مواضع موجود است. اما، در هر صورت چنین امکانی جدید است.
صراحت: دیگر لازم نیست که پیام سیاسی از طریق آکتورهای تحلیگر خبره و یا سردبیران رسانهها از نظر اصول ارزشهای خبری و منطق خبری مدیریت شوند. بهجای آن یک کنشگر شکل دهنده افکار عمومی و یا یک سیاستمدار میتواند پیام خود را، بدون این که از قبل فیلتر شوند، مستقیماً به مخاطبین خود برساند. بدینوسیله قدرت سیاستمداران و فعالین تأثیرگذار بر افکار عمومی با هزینه رسانهها تقویت میشود. یکی از نمونههای موجود، رئیس جمهور ایالات متحده آمریکا پرزیدنت دونالد ترامپ است که با کمال میل از توئیتر برای تماس با ۵۱ میلیون مخاطب خود استفاده میکند. رسانههای سنتی خیلی ساده باید پیگیر حساب تویتری ترامپ باشند که بتوانند اخبار و گزارشات مربوط به رئیس جمهور آمریکا را دریافت کنند.
کم هزینه بودن آن: برای این که در جریان گردش اخبار و در دنیای مجازی بیشتر دیده شد، مسلماً میتوان به فیسبوک هزینه پرداخت و همچنین برای تقویت و تبلیغ برچسب کالا و خرید مخاطب در توئیتر نیز پول پرداخت کرد. اما، در کل رسانههای اجتماعی یک فنآوری فوقالعاده ارزان هستند و در اصول پلاتفرمی را به همه عرضه میکنند که بتوانند بر افکار عمومی تأثیرگذار باشند.
شفافیت: رسانههای اجتماعی شفاف اند. ایجاد سطوح متفاوتی از تمهیدات امنیتی در حساب کاربری شخصی در فیسبوک و تشکیل گروههای بسته و محدود در فیسبوک امکانپذیر است. میتوان یک کاربر خاص را بلوکه کرد، و یا ناشناس ماند و پیامهای مستقیم ارسال کرد تا حدی که هیچ شخص دیگری نتواند آن را در توئیتر ببیند. اما بیشتر فعالیتها عمومی هستند. رسانههای اجتماعی نوعی میدان باز برای بحث و گفتگو و تأثیرگذاری و هدایت افکار عمومی هستند، که در آن هم امکان موفقیت وجود دارد و هم خراب کردن خود.
در این صورت با کدام الگو خصوصیات ویژه رسانههای اجتماعی میتوانند تقویت کننده ارزشهای بنیادی دموکراسی مانند برابری سیاسی، تحقق مطالبات و آرزوهای مردم و تعمیق و پربارتر کردن کیفیت دستورکار سیاسی روز باشد؟ مسلم است که خود فنآوری بهخودی خود نمیتواند تأثیرگذار باشد، بلکه شکل و شرایط استفاده از فنآوری دیجیتالی توسط هر فرد خاص، قدرتمندان و آکتورهای سیاسی از هر نوعاش تأثیرگذار است. سرعت، توانمندی انتشار و هزینه نازل، زیرساختی را بوجود میآورد که سازماندهی در شکل مجازی را فراتر از سازمانها و نهادهای سنتی موجود تقویت میکند.
بهار عربی عموماً بعنوان مثالی که چگونه رسانههای اجتماعی و فنآوریهای دیجیتالی به ابزار مهمی برای جنبش دموکراسی خواهی در سازماندهی و اعتراض برعلیه رژیم اقتدارگرا تبدیل شدند، مورد استفاده قرار میگیرد (۴۶). تعداد بسیار بیشتری از مردم، نسبت به گذشته جرأت یافتند به خیابانها بیایند، چرا که عده زیادی از مردم از این طریق در حال پیوستن به همایشها بودند و احساس امنیت میکردند. صراحت و تعامل درونی و مناسبات بین جنبشهای اعتراضی شبکهمحور در مورد اتخاذ استراتژیها و تاکتیکهای سنجیده در لحظه را ممکن ساخت، و شفافیت موجب تأمین نوعی مشروعیت درونی پیرامون رهبری جنبش اعتراضی شد. یک نمونه دیگر موفقیت برک اوباما در کارزار تبلیغات انتخابات رئیس جمهوری آمریکا در سال ۲۰۰۸ است. در جریان انتخابات شبکههای اجتماعی تنها برای متقاعد و تحریک کردن مخاطبین برای نامزدی اوباما مورد استفاده قرار نگرفتند، بلکه همچنین برای ایجاد نوعی حس مشترک بین نامزد انتخابات و هواداران او مورد بهرهبرداری در رسیدن به رأیدهندگان جوانان و بسیج اعضای عادی حزب، قرار گرفت (۴۷).
یک نمونه کمتر توجه برانگیز، وجود گروههای بحث و گفتگویی و پاتوقهای مجازی از هر نوع و سلیقهای است که به وفور در نِت موجود اند. در این پاتوقها شما میتوانید یک سئوال ساده در هر موردی – تقاضای اطلاع در باره چیزی خاص و یا موضعگیری نسبت به یک پرسش با ارزش بشوید – و بلافاصله با تعداد زیادی پاسخ روبرو شوید. سئوالی به توئیتر و یا هر جمع دیگر در مورد این که چرا معضل اوباشگری در ورزش آمریکایی وجود ندارد، چه گونهای از زنبور را شما اخیراً کشته اید، آیا حقیقت دارد که در انتخابات ایالاتمتحده آمریکا تقریباً همیشه بلندقد ترین نامزد برنده میشود و یا این که آیا حزب محیط زیست (در انتخابات پیشرو) موفق به کسب آرای لازم جهت ورود به پارلمان نخواهد شد – بلافاصله شما بحثی جالب و معقولانه خواهی داشت که موجب دانش بیشتر شرکت کنندگان خواهد شد.
آنهایی که نسبت به رسانههای اجتماعی و فنآوریهای دیجیتالی بدبین هستند نمونههای بالا را بعنوان روایتهای توضیح دهنده، رد میکنند. طبیعتاً ما نمیدانیم که چنان چه رسانههای اجتماعی نبودند، آیا بازهم بهار عربی بوقوع میپیوست و همان مسیری را طی میکرد که اتفاق افتاد، یا نه؟ رژیمهای اقتدارگرا بزودی چگونگی نظارت، کنترل و محدود کردن دسترسی به رسانههای اجتماعی را فرا خواهند گرفت. اَشکال شبکهای در طبیعت خود زودگذر و ناپایدار اند، سازمانهای سنتی معمولاً مقاوم و پایدار اند و دارای چشم اندازهای کلی و جامع اند. روشن است که نمونههایی از گفت و گوهای خوب و با کیفیت در پاتوقهای دنیای مجازی نیز وجود دارند. اما نفرت از نِت به یک معضل اجتماعی تبدیل شده است – ویژگی خود ویژه رسانههای اجتماعی براحتی میتواند، بهجای کمک به بهبود بحث سیاسی، برای لطمه زدن به آن مورد استفاده قرار گیرد. قطبی شدن بحث بین احزاب سیاسی موجب تضعیف توانمندی ما بعنوان شهروند در ارزیابی و تجدید نظر نسبت به باورهایمان خواهد شد (۴۸). سخن از "حبابهای فیلترکننده" است که در آنجا کاربران آن بخش از اطلاعات را دریافت کرده و میپذیرند که تأیید کننده درک و دریافت موجود آنان باشد، تا این که باور آنها را به چالش بکشند. و در "اتاق پژواک*"، این ویروس مخرب، کاربران تنها با کسانی به گفتگو مینشینند که هم نظر آنها هستند و از این طریق باورهایاشان محکمتر میشود. بدبینان و ناباوران هم چنین روی موقعیت و بنیادهای نابرابری اقتصادی و اجتماعی مردم – تقسیم دیجیتالی* – در استفاده از این فنآوری ارتباطات نیز تکیه میکنند (۴۹).
در این صورت، آیا دیجیتالیزم و رشد رسانههای اجتماعی آن هسته مرکزی و پر ارزش دموکراسی برابری سیاسی را بعنوان مثال، از طریق گسترش و توسعه مشارکت و فعالیت شهروندان، تقویت خواهد کرد؟ ما میدانیم که رابطه مثبتی بین فعالیتهای سیاسی مردم در دنیای مجازی و چگونگی کارکرد و مشارکت آنها در خارج از نِت وجود دارد. اما هیچگونه فاکتور واقعی حمایت کننده این نظریه که معتقد است فعالیت مردم در دنیای مجازی موجب رشد علاقهمندی و مشارکت سیاسی آنها میشود، وجود ندارد. در مقابل چنین پنداشته میشود که کسانی که درگیر سیاستاند، وقتی که به پلاتفرم جدیدی در دنیای مجازی دست مییابند، فعالتر میشوند. بهاین اعتبار دلیل معتبری نیز موجود نیست که اثبات کند که دیجیتالیزم و رشد و ظهور رسانههای اجتماعی برابری و عدالت سیاسی و مشارکت بیشتر مردم در سیاست را موجب میگردد (۵۰). با این وجود بنظر می رسد که استفاده از رسانههای دیجیتالی حد معینی، هر چند محدود، از تأثیر مثبت بر دانش سیاسی شهروندان دارد (۵۱).
دیجیتالیزم و ظهور و گسترش رسانههای اجتماعی بهخودی خود موجب مشارکت و یا برابری سیاسی بیشتر نمیشود. اما دیجیتالی شدن شرایط را برای تلاش احزاب سیاسی در جلب حمایت رأیدهندگان، جاری کردن سیاستهای خود در پارلمان و دفاع از وحدت درونیاشان دگرگون میکند (۵۲).
از چه راه و روشی دیجیتالیزم و ظهور و گسترش رسانههای اجتماعی میتوانند شرایط را برای این ارزش مرکزی، تحقق آرزوهای مردم، بهبود بخشد؟ یکی از این راهها میتواند این باشد که دیجیتالیزم و رسانههای اجتماعی به ارتقاء دانش مردم در مورد جامعه و سیاست کمک میکنند، و دیگر این که این گزینهها و بدیلهای سیاسی موجود و نمایندگان هر یک از آنها کداماند. بعنوان مثال، بدین طریق هر فرد این امکان را پیدا میکند که حزب مورد نظر خود را بر پایه فکر و دانش کافی انتخاب کند. باید گفت که هیچگونه رابطه مشخصی که، بعنوان مثال نشان دهد که حضور بیشتر در نِت موجب ارتقاء دانش سیاسی میشود، وجود ندارد. ضمن این که میتواند چنین باشد که افرادی با دانش بالای سیاسی باشند که در نِت حضور فعال دارند.
دیجیتالیزم و ظهور و گسترش رسانههای اجتماعی چگونه بر جایگاه و موقعیت ارزش مرکزی دموکراسی، یک بحث سیاسی خوب و مهم (حیاتی) تأثیر گذار است؟ ما در سطور بالا از حبابهای فیلترینگ (اطلاعات) گفتیم، اما تحقیقات، تصویری خلاف از آن چه که در حبابهای فیلترینگ واقع میشود و پیآمدهای آن را نشان میدهند. بدون شک میتوان تحقیقاتی را نیز یافت که تأثیرات این چنینی حبابهای فیلترینگ و تأثیرات آنها را تا حدودی شناسایی و تأیید میکند. کاس. آر. سونستین* بعنوان نمونه نشان داده که لیبرالها و محافظهکاران در طی انتخابات درونی سال ۲۰۱۰ چگونه از طریق توئیتر پستهایی با نظرات مشابه را در مقیاسی گسترده "ارسال مجدد" کردند، ولی بندرت یا شاید هرگز خود کاربران با یکدیگر مستقیماً رابطه نگرفتند. سونستین نشان میدهد که الگوریتمهای فیسبوک چگونه این امکان را در حدی گسترده که پیش از این هرگز میسر نبود، برای کاربران فراهم میکند که لینکهایی را کلیک کنند که تأیید کننده نظرات آنها است (۵۳).
در ضمن چندان دشوار نیست که پژوهشهای علمی را پیدا کرد که اشاره بر خط مشی مخالف دارند. الگوریتمها، آنگونه که بعضی وقتها توصیف میشوند، چندان صریح و شفاف نیستند، برای مثال آنگونه که محقق رسانه پتر دالگرن* اظهار میدارد. درست است که الگوریتمها لینکهایی را نشان میدهند که در ارتباط با یک موضوع خاصاند، اما این لینکها از منظرهای متفاوت در ارتباط با موضوع هستند. الگوریتمها حتی میتوانند در حبابهای فیلترینگ فردی افراد شکاف ایجاد کنند. میتواند این طور باشد که انسانها حقیقتاً اخباری را ترجیح دهند که تأیید کننده نظرات آنها باشند، اما این بدین معنا نیست که از اخباری که مؤید نظر دیگری است، پرهیز میکنند. حتی اگر کاربران از اخباری که باورهای آنها را زیر سئوال میبرند، اجتناب کنند، در این صورت مطمئن نیستیم که آنها در حد قابل توجهای تحت تأثیر آن اخبار قرار بگیرند.
دالگرن اضافه میکند، بعلاوه اغلب اشخاصی که به سیاست علاقه دارند دارای یک درک قوی سیاسی هستند و با کمال میل نظرات مخالف را برای صیقل دادن بحثها و استدلال خود را میخوانند. آن دسته از کاربران که به سیاست علاقهای ندارند، کلاً به هیچ یک از اخبار، چه مربوط به خود و چه دیگران، در حد قابل توجه اعتناء ندارد (۵۴).
بطور کلی بسیار دشوار است که بتوان تکیهگاه و پایه استوار پژوهشی یافت که نشان دهد دیجیتالیزم و رشد و گسترش رسانههای اجتماعی بهخودی خود ارزشهای مرکزی برابری سیاسی، تحقق آرزوهای مردم و یا یک بحث حیاتی و خوب را تقویت و یا تضعیف میکند. دیجیتالیزم و رسانههای اجتماعی شرایط و جایگاه را برای سیاست تغییر میدهد، اما این که پیآمدهای آن برای دموکراسی مثبت و یا منفی باشد ربطی به آن ندارد، بلکه به چگونگی مدیریت دیجیتالیزم و رسانههای اجتماعی مربوط است.
Bo Holmström*
Ekokammare*
اتاق پژواک (رسانه)
در رسانههای خبری، اتاق پژواک "تمثیلی" از اتاق پژواک صوتی است، که در آن صدا در فضای بسته منعکس میشود. اتاق پژواک کنایه از وضعیتی است که در آن اطلاعات، ایدهها، یا باورها با ارتباطات و تکرار درون یک سامانه تعریف شده "تقویت" میشوند. در یک اتاق پژواک تمثیلی، منابع رسمی غالباً زیر سئوال نمیروند، بلکه دیدگاههای متفاوت یا رقیب سانسور، ممنوع، یا کمتر از حد لازم پوشش داده میشوند.
A digital divide*
تفاوت (تقسیم) دیجیتالی، هر شکل از دسترسی و یا امکان متفاوت از فنآوری ارتباطات و اطلاعاتی را تفاوت دیجیتالی مینامند. منظور از تقسیم دیجیتالی تفاوت بین تعدادی از گروههای اجتماعی است، این گروهها میتوانند براساس معیارهای اجتماعی، جغرافیایی و یا ژئوپلیتیکی و غیره تعریف شوند. چنین تفاوتی حتی میتواند در درون یک کشور (مانند تفاوتهای دیجیتالی در ایالات متحده) موجود باشد، ممکن است به نابرابری افراد، خانوادهها، کسب و کارها و یا مناطق جغرافیایی و معمولاً در سطوح اجتماعی و اقتصادی و یا دیگر گروههای جمعیتی اشاره کند. تفاوت بین امکانات استفاده از فنآوری دیجیتالی در کشورهای مختلف جهان بعنوان تقسیم دیجیتالی اشاره میشود. تقسیم دیجیتالی شکاف دسترسی تکنولوژیکی بین کشورهای درحال توسعه و توسعه یافته در مقیاس بینالمللی را بررسی میکند.
Peter Dahlgren*
سئوال اصلی این است که دیجیتالیزم و ظهور و گسترش رسانههای اجتماعی چگونه میتوانند بر امکانات احزاب سیاسی در تقویت پیوند با شهروندان تأثیر بگذارند که از آن طریق بتوانند نقش دموکراتیک خود بعنوان رابط بین شهروندان و نمایندگان انتخابیاشان را حفظ کنند. رسانههای اجتماعی موجب بهبود امکانات احزاب سیاسی در برقراری رابطه با انتخاب کنندگان خواهند شد. پیام احزاب از طریق رسانههای اجتماعی میتوانند بسیار سریعتر به مخاطبین بیشتری برسد، مخاطبین میتوانند پاسخ بدهند و با نمایندگان احزاب وارد گفتگو شده و دیگر نیازی به فیلتر کردن فرم و محتوای پیام توسط رسانهها و یا دیگر نقشآفرینان نیست. از این طریق رسانههای اجتماعی میتوانند به تقویت قدرت احزاب سیاسی در ارتباط با رسانه کمک کنند.
یک سیاستمدار میتواند حداقل به سه شکل مختلف از رسانههای اجتماعی استفاده کند.
مگافون: بدین معنا که از طریق یک رابطه یک طرفه پیام سیاسیاش را بازاریابی کرده و همچنین طرفداران خود را جذب و بسیج کند.
برای گوش دادن: دنبال کردن و فهمیدن بهتر بحثها که بتواند خود را در رابطه با سمت و سوی افکار عمومی که در جامعه در جریان است، قرار دهد.
دیالوگ: برای این که بتواند از طریق گفتگو و بحث پیوند خود را با رأیدهندگان تقویت کرده و سعی کند که آنها را به درستی و شایستگی نقطه نظرات خود متقاعد نماید (۵۵).
تحقیقاتی که تاکنون صورت گرفته نشاندهندهٔ این است که احزاب سیاسی تا حد قابل ملاحظهای از رسانههای اجتماعی بعنوان بلندگو برای شکلی از ارتباط یک طرفه استفاده کرده اند. و حتی گفتگوهایی که در مواقعی صورت میگیرند، عموماً بصورت سخنان یک نخبه سیاسی هستند که برای جامعه ایراد میشوند، نه گفتگوی یک سیاستمدار با یک فرد رأیدهنده (۵۶). روش است که موارد استثنایی زیادی نیز وجود دارند. بعنوان نمونه تحقیقی در باره رهبران احزاب نروژی نشان میدهد که آنها خیلی بیشتر از آنچه انتظار میرفت در این مورد تعامل (تأثیر گذارند) دارند و حتی با شهروندان "عادی" نیز ارتباط دارند (۵۷).
در این صورت دیجیتالیزم و ظهور و گسترش رسانههای اجتماعی چه تأثیری بر شرایط کار درونی احزاب سیاسی در پی دارد؟ از یک طرف این تحولات در بردارنده امکانات بهتر برای احزاب جهت گسترش ارتباطات درونی و ترغیب اعضای خود در مشارکت فعال در کار سیاسی است. از سوی دیگر رسانههای اجتماعی همچنین میتوانند توسط اعضای خاصی برای جوسازی فکری برعلیه رهبری حزب و پیشبرد نظریاتی که در دستور کار حزب نیستند، مورد استفاده قرار گیرند. از این طریق یکپارچگی حزب مورد تهدید قرار میگیرد و حفظ وحدت حزبی برای رهبری حزب دشوارتر میشود. رسانههای اجتماعی از جمله میتوانند توسط اعضای خاصی بمنظور ایجاد پلاتفرم در خارج از ساختار سنتی حزب، مورد استفاده قرار گیرند. چنین پلاتفرمهایی از جمله میتوانند برای تبلیغ جهت نامزد شدن شخصی مورد بهرهبرداری قرار گیرند و فرآیندهای کاندیداتوری را که ارگانهای حزبی قبلاً کنترل کردهاند را بهچالش بکشانند. ادامه چنین تحولی میتواند فضا را برای نوعی جعل هویت و شخصی کردن سیاست فراهم کرده و گسترش دهد.
در این صورت رسانههای اجتماعی میتوانند به تضعیف قدرت مرکزی حزب کمک کنند و موقعیت نامزدهایی که وابستگی نسبتاً کمتری به رهبری حزب دارند، تقویت شود. حزب در برخورد با این گرایشات میتواند بطور مثال از طریق ایجاد الگوها و طرحهای عمومی و اسنادی که در مرکزیت حزب تهیه شدهاند، استفاده کند و کلیه کسانی که حزب را نمایندگی میکنند موظف باشند و یا ترغیب کند که از آنها استفاده کنند. بدین ترتیب نقش هیرارشی رهبری حزبی را تا حدودی کاهش دهند(۵۸). نیلس گوستافسون* کارشناس حقوق سیاسی برای نمونه چنین استدلال میکند که دیجیتالیزم و گسترش رسانههای اجتماعی ممکن است موجب بوجود آمدن پدیدهای که او آن را "الیتهای موقتی" مینامد، بشوند. آکتورهایی که موفق میشوند با استفاده از رسانههای اجتماعی در یک زمان معین و پیرامون موضوعی مشخص موقعیتی در دستگاه قدرت کسب کنند (۵۹).
Nils Gustafsson *
آیا همه احزاب سیاسی شرایطی خوب برای استفاده از رسانههای اجتماعی برای تقویت رابطهاشان با رأیدهندگان و یا بهبود یکپارچگی درون حزبی دارند؟ آیا رسانههای اجتماعی به احزاب تازه تأسیس شده با منابع کم و یک دستور کار سیاسی آلترناتیو کمک خواهند کرد؟ و یا این که رسانههای اجتماعی به پلاتفرم جدیدی تنها برای احزاب سنتی، با امکانات و تشکیلات خوب تبدیل خواهند شد؟
بررسیها نشان میدهند که تنها تعداد کمی از تحقیقات رابطه بین احزاب سیاسی مختلف و اشکال گوناگون استفاده از رسانههای اجتماعی را بررسی کردهاند. تحقیقاتی که صورت گرفته تاکنون بیانگر این است که احزاب جاافتاده سنتی کوچک با منابع کمتر در ابتدا میتوانند موقعیت خود را از طریق استفاده از رسانههای اجتماعی تقویت کنند. پلاتفرمهای دیجیتالی ارزانتر هستند و امکان دور زدن رسانههای سنتی را بوجود میآورند. با این حال، در بلند مدت روند چنین خواهد شد که احزاب سنتی با منابع زیاد برتری خواهند یافت. نظارت و بروزرسانی حساب کاربری رسانههای اجتماعی حزب به وقت و پرسنل نیاز دارد، که در این زمنیه احزاب بزرگ و جاافتاده برتری دارند (۶۰).
احزاب اپوزیسیون و احزاب جدید با اشکال سازمانی کمی معتدلتر تمایل بیشتری در بکارگیری ابتکار بیشتر برای استفاده از رسانههای اجتماعی جهت بسیجهای سیاسی دارند. علت آن بهاحتمال زیاد این است که احزاب اپوزیسیون و نیز احزاب جدید انگیزهای قویتر در محک زدن استراتژی تبلیغاتی مختلف دارند و نیز دسترسی این احزاب به رسانههای سنتی برای بیان نقطه نظراتاشان دشوارتر است (۶۱).
نشانههای معینی نیز موجود است که نشان میدهند موقعیت ایدئولوژیکی حزب در استفاده از رسانههای اجتماعی اهمیت دارد. احزابی که ایدئولوژی آنها متأثر از ارزشهای پسا - مادی (معنوی، پسا ماتریالیستی) است (مانند حزب سبزها و حزب محیط زیست) با توجه به اندازه آنها، در رسانههای اجتماعی بیشتر فعال هستند. چنین موردی در مورد احزاب پوپولیستی و شاید، بویژه، نیز صادق است. رسانههای اجتماعی برای ویژگیهای تعامل نظریههای پسا – مادی (معنوی)، شکل دموکراسی و ارزشهای گفتگوهای مشورتی آنها بسیار مناسب اند. پوپولیسم رویکرد به "مردم عادی" و تماس بیواسطه را باور دارد. خواهان تجدید نظر است. با این استدلال که مقصر شکل پیامرسانی رسانهها است، آنها را سپربلا کرده و گرایش به این دارد که رأیدهندگان را تحت تأثیر قرار داده و به احزابی که پیام پوپولیستی دارند، کمک کند (۶۲). برخلاف (چنین ادعایی) خود احزاب پوپولیستی اغلب توسط ساختار هیرارشی اداره میشوند و بیشتر از دیگر احزاب در بالا متمرکز اند (۶۳).
در حال حاضر تحقیقات زیادی در مورد جنبههای مختلف چگونگی استفاده احزاب سیاسی از رسانههای اجتماعی موجود است. اما، بخش زیادی از این تحقیقات بر کارکرد احزاب در فعالیتهای آنها در زمان تبلیغات انتخاباتی متمرکز شدهاند، و یک بررسی سیستماتیک پیرامون استفاده و یا عدم استفاده احزاب سیاسی از رسانههای اجتماعی در مورد استفاده ثابت و دیرپا بر کارکرد آنها بعنوان رابط بین رأیدهندگان و نمایندگان منتخباشان وجود ندارد.
احزاب با چه روشهایی میتوانند از دیجیتالی شدن جامعه و رسانههای اجتماعی جهت تقویت پیوند خود با شهروندان استفاده کنند؟
دیجیتالی شدن جامعه و ظهور و گسترش رسانههای اجتماعی تنها یک امکان نیست، بلکه میتواند دام و تلهای نیز برای احزاب سیاسی باشد. یک اشتباه معین در رسانههای اجتماعی میتواند پیآمدهای بلندمدتی، جدا از این که یک سیاستمدار برای مگافون، گوش دادن و یا برای گفتگو از رسانههای اجتماعی استفاده کرده باشد، در پی داشته باشد.
یکی از نمونههای اشتباه هنگام استفاده از رسانههای اجتماعی در شکل مگافون (یکطرفه) غفلت در پیگیری بازخورد پیامهای منتشر شده توسط یک سیاستمدار و از دست دادن کنترل بر تحولات بعدی است. یکی از این موارد، اظهار نظری است که رهبر حزب سوسیال دموکرات (سوئد) استفان لوفن غروب روز شنبه در تابستان ۲۰۱۴، دو ماه قبل از انتخابات، در صفحه کاربری فیسبوکی خود در مورد جنگ در غزه کرد. طبق برداشت تعداد زیادی از مخاطبین، اظهار نظر او در این مورد خاص نسبت به عملکرد اسرائیل بیش از حد ملایم و مسالمتآمیز و تخطی از سیاست حزب بود. همان شب ۲۵۰۰ نفر نسبت به اظهار نظر لوفن عکسالعمل نشان دادند. چنین بنظر میرسد که نه لوفن و نه هیچ یک از همکاران او نظارتی بر جریان تحولات در فیسبوک نداشتند و بدین ترتیب لوفن کنترل بحث را از دست داده بود. بسیاری از بازخوردها کینهتوزانه و بعضا بخشی از آنها یهودی ستیزانه بود. مخاطبی چنین اظهار نظر کرده بود:
"فاک یهودیها! فلسطینیها حق دارند که همه آنها را یکی بعد از دیگری اعدام کنند!"
کاربر دیگری چنین نوشته بود:
"دوران آشویتس را بکُن تو کُونت، برای هیچکی مهم نیست" (۶۴).
در بعضی از شهرها در دفاع از فلسطینیها و برعلیه سوسیال دموکراتها، بصورتی خودجوش تظاهرات براه افتاد. در نهایت استفان لوفن اظهار نظر خود را توضیح داد و بدین ترتیب پُستهای کینهتوزانه و راسیستی فروکش کردند. چنین اتفاقی نشاندهنده اهمیت و ضرورت نظارت بر فعالیتها و حضور در رسانههای اجتماعی است.
اما، چنان چه سیاستمداری بهجای آن از رسانههای اجتماعی با هدف گوش کردن به آنچه که در جبهه رأیدهندگان در جریان است، استفاده کند، ریسک مرتکب شدن این اشتباه وجود دارد که سیاستمدار جریان نظرات در حساب کاربری توئیتر و فیسبوک خود را بعنوان منعکس کننده نظر کل جبهه رأیدهندگان تصور کند. بویژه موضوعاتی که موجب قطببندی رأیدهندگان میشوند و به گزینههای شدید (مفرط، افراطی) تمایل نشان میدهند که بتوانند از کانال رسانههای اجتماعی بیشتر تأثیرگذار باشند. اگرچه در مورد معضل حبابهای فیلترینگ تا حدودی غلّو شده، ولی این تمایل در همه ما وجود دارد که بیشتر نظرات دوستان سیاسی خود را جستجو کنیم تا رقبای سیاسیامان را. این مورد نیز بسیار معمول است که فعالان سیاسی همزمان با چند حساب مختلف با اسامی متفاوت کاربری حضور داشته باشند. از این طریق افراد میتوانند تحت نامهای مختلف نسبت به نظرات و پستهای خود اظهار علاقهمندی کرده و یا کامنت بگذارند.
حتی در صورتی که کسی از رسانههای اجتماعی بهمنظور برقراری دیالوگ استفاده کند، بازهم امکان اشتباه وجود دارد. یک اشتباه این است که فراموش کند که این دیالوگ در یک اتاق دربسته صورت نمیگیرد، بلکه عمومی است و یا حداقل این که دیگران آن را پخش خواهند کرد. خطر دیگر این است که در چنین دیالوگی ممکن است که فرد نقش و موقعیت سیاسی خود را با اتفاقات (زندگی) خصوصی خود قاطی کند. بارگذاری یک پُست در فیسبوک از جانب منشی مطبوعاتی نخست وزیر سابق سوئد فردریک راینفلد*، ادوارد نسگارد*، در سال ۲۰۱۰ جنجال سیاسی زیادی را موجب شد. ادوارد نسگارد در مرخصی نگهداری از فرزند بود و در یک پُست فیسبوکی که به احتمال زیاد در حالی که با دوستان خود خوش و بش و شوخی میکرد، اتفاقی را که شب قبل در راه پلههای منتهی به آپارتمان او رخ داده بود، نوشته بود. ادوارد برای دوستانش چنین تعریف کرده بود:
"کار مهاجرین و شرکتهای آنها واقعاً عجیب و غریب است. دیشب یک احمقی در راه پلههای ما کار بزرگاش را انجام داده بود (و حولهاش را روی آن گذاشته بود . . .) من به شرکت مسئول نظافت راه پله که مدیر آن یک نفر مهاجر است، زنگ زدم که بعد از نیم ساعت یک نظافتچی روس را فرستاد که راه پله تمیز و ضدعفونی کرد. به این میگن یک کار زنجیرهای که در یک روز یکشنبه، ظرف نیم ساعت یک نظافتچی باهوش که بتواند وظیفهٔ فوقالعادهای را انجام دهد، در محل حاظر کند!"
طی چند ساعت پُست نسکار بهصورتی گسترده در دنیای مجازی منعکس شد و با انتقاد شدید مواجه شد و به موضوعی بحثانگیز تبدیل شد. مارتین گلین* در توئیتری نوشت:
"منشی مطبوعاتی راینفلد، ادوارد نسگارد خط تولید را چنین تعریف میکند؛ ٬مهاجری٬ که مدفوع را در یک غروب یکشنبه پاک میکند".
خبر با این عنوان در صفحه اول روزنامه روز سوئد*، روزنامه غروب* و روزنامه اکسپرسن* درج شد.
یک خطای بحث برانگیز دیگر که پیآمدهای زیادی داشت، وقتی بود که دلمون هافو* کارمند دبیرخانه و سیاستمدار محلی حزب محافظه کار در پائیز سال ۲۰۱۶ در طی یک گفتگوی درون حزبی آنیکا استرندهل* وزیر بیمههای اجتماعی از حزب سوسیال دموکرات را "فاحشه" خطاب کرد. تعدادی از کارمندان همکار حزبی او مشغول پخش مستقیم اینترنتی برای یک کانال یوتیوب بودند. یکی از همکاران از دلمون هافو خواست که در مقابل دوربین بایستد. دلمون هافو در مورد آنیکا استرندهل که به شوخی حق رأی مردان در ایالات متحده آمریکا را مورد سئوال قرار داده بود (بخاطر این که در حوزه و گروه انتخاباتی دونالد ترامپ تعداد مردان بگونهای قابل توجه دست بالا را داشتند):
"آنیکا استرندهل، شوخی کردن با حق رأی مردان کار درستی نبود. برو به جهنم، جنده!"
در اصل قرار نبود که این قسمت از برنامه پخش شود، ولی بر اثر یک اشتباه برای چند لحظه روی نِت قرار گرفت و لطمه را وارد کرد. دلمون هافو که شدیداً مورد انتقاد واقع شده بود ناچار به عذرخواهی شد و از شغل خود استعفا داد. این اتفاق موجب براه افتادن بحثی گسترده در مورد فرهنگ حزبی غالب در حزب محافظه کار شد، چرا که در هنگام ضبط آن کلیپ یوتیوب صدای قهقهه و خنده بلند افراد زیادی که در اتاق حضور داشتند، شنیده میشد. همچنین یکی از اعضای حزب سوسیال دموکرات در پارلمان اروپا ماریتا اولواسکوگ* بهدلیل این که از کلمات سکسیستی نسبت به رقیب سیاسی خود استفاده کرده بود، شدیداً مورد انتقاد قرار گرفت. وی در طی سخنرانی رهبر حزب مرکز آنی لوف* در آلمدان* در سال ۲۰۱۲ توئیت کرده بود:
"نوشتن یک متن جدید سخنرانی برای آنی لوف؟ متأسفانه کمکی به او نمیکند. اعتباراش صفر است. او تنها بهدرد تاپ مُدل میخورد، نه زندگی واقعی" (تاپ مُدل یک برنامه تلویزیونی است که در آن شرکت کنندگان با هدف دست یافتن به یک قرارداد بعنوان مُدل عکاسی با یکدیگر رقابت میکنند).
بعضی وقتها موضوع به اشتباه یک سیاستمدار در رسانههای اجتماعی مربوط نیست، بلکه بهجای آن سیاستمداری آگاهانه نمایهای (پروفایلی) از خود بنمایش میگذارد که بسیاری آن را تهاجمی و تکبرآمیز نسبت به مخالفان برداشت میکنند. یکی از این افراد خاص عضو پارلمان سوئد که بیشتر از دیگران با چنین انتقادی روبرو شده حنیف بالی* (از حزب محافظه کار) است که رفتار او در مورد سیاست پناهنده و مهاجر پذیری سوئد بنظر بسیاری نوعی طعنه زدن، توهینآمیز و سوءظن برانگیز نسبت به انسانهای گریختهای که در پی پناهگاهی در کشور بودند، است. حنیف بالی در بهار ۲۰۱۸ بعد از این که مطالبی را توئیت کرد که مبداء، مأخذ و فرستنده آنها یک روزنامه راست افراطی بود، توئیتر را ناچاراً (حداقل برای مدت کوتاهی) ترک کرد. انتشار مطالب توسط بالی با انتقاد قوی و گسترده، حتی در درون خود حزب محافظه کار، روبرو شد چرا که از مطالب منتشر شده چنین استنباط میشد که توئیت تلاشی در جهت بهخطر انداختن جان یک سرمقاله نویس لیبرال روسی بود.
در ژانویه ۲۰۱۸ فاش شد که دو کارمند که در استخدام حزب سوسیال دموکرات سوئد بودند، یک حساب کاربری که به "حساب کاربری با هویت جعلی*" معروف است، در توئیتر باز کردهاند که در آن تحت نامهای کاربری جعلی فعالیت میکنند. وظایف شغلی و شرایط استخدامی هر دو کارمند تغییر و به آن ها تذکر داده شد.
در رسانه های اجتماعی رقابت برای جلب توجه نیز بسیار حاد است. یک کاربر باهوش و زرنگ تلاش خواهد کرد حتی در بحثهای عمومی نیز بخاطر فعالیتاش "با سر و صدا بیشتر شنیده بشه" در توئیتر و یا فیسبوک نیز مورد توجه قرار گرفته شود. کارل بیلد* و حضور فعالاش از همان سالهای نخستین در توئیتر نمونهای است که نشان میدهد که چگونه یک سیاستمدار توانست پلاتفرمی را بوجود بیاورد که بشکلی در حیات سیاسی سوئد و نیز گستره بینالمللی بیشتر مورد توجه قرار گیرد – او یکی از چنین نمونههایی است.
شیوه دونالد ترامپ در استفاده از توئیتر با هدف برقراری ارتباط مستقیم با شهروندان نمونه قانع کنندهای است که نشان میدهد که چگونه یک سیاستمدار میتواند از رسانههای اجتماعی برای رساندن پیام خود به شهروندان استفاده کند. ترامپ از طریق خطابههای مستقیم طرفداران خود را بسیج میکند. پیامهای او دیگر نمیتوانند توسط خبرنگاران و یا اتاقهای خبر فیلتر شوند.
Ett trollkonto*
حساب کاربری با هویت جعلی، نوعی حساب کاربری است که میتواند توسط افراد، سازمانهای ذینفع، سازمانهای اطلاعاتی و یا دولتها اداره میشوند. این حسابها مردم را با شامرتی بازی به جیغ کشیدن احمقانه در دستههای کُر به همصدایی و سرگردانی گلهوار میکشانند تا حدی که فکر میکنند اخباری که از رسانههای خبری رسمی پخش میشوند دروغ اند و ما باید دست یافتن دگر باره به حقوق محدود کردنهایی که پدران ما برای آن مبارزه کردهاند و حتی در مواردی جان خود را در کودتا فدا کردهاند، مبارزه کنیم. این دسته از شهروندان عمدتاً کشورهای ثروتمند، بگونهای جدی فکر میکنند که روز قضاوت نهایی نزدیک است، چرا که کشورهای ثروتمند دیگر جا و مقامی در رهبری بینالمللی ندارند و بلکه در سیاق و وزن زبالههایی مانند ونزوئلا و کنگو هستند. باورمندان به چنین ادعاهای واهی اجازه میدهند که ذهن و افکار آنها توسط این نوع از حسابهای کاربری جادوگرانه مدیریت شوند، تا حدی که بشکلی غیرعادی بدبین اند و حاضر نیستند که آن چه را که در جلو چشماشان در جریان است، قبل از این که به گور روند، ببینند. این دسته از شهروندان به اعتبار چنین باوری فکر میکنند که باید از آزادیهایمان چشم پوشی کرده و آن را قربانی سیاستمردانی از قماش پوتین، شی جین پینگ، اردوغان، نایجل فراژ و دونالد ترامپ کنند.
Fredrik Reinfeldt*
Edvard Unsgaard*
Martin Gelin*
Svenska Dagbladet*
Aftonbladet*
Expressen*
Delmon Haffo*
Annika Strandhäll*
Marita Ulvskog*
Annie Lööf*
Almedalen*
Hamid Bali*
Ett trollkonto*
Karl Bildt*
Spin*
در روابط عمومی و سیاست "اسپین" نوعی تاکتیک تبلیغاتی است که آگاهانه سعی در ارائه تصویری غلط از یک رویداد و یا مبارزه انتخاباتی و یا یک نهاد جهت ترغیب و متقاعد کردن افکار عمومی به نفع و یا علیه برخی از سازمانها و یا نهادهای اجتماعی و دولتی دارد. در حالی که تبلیغات سنتی (پی. ار) بر ارائه فاکتهای واقعی تکیه دارد. "اسپین" اغلب بر استفاده از تاکتیکهای بیرحمانه و فریبنده و دستکاری شده استوار است.
در این صورت احزاب سیاسی پس چگونه باید از دیجیتالیزم و ظهور و رشد رسانههای اجتماعی استفاده نمایند که بتوانند پیوند خود با شهروندان را تقویت کنند؟ بر پایه درکی سنتی یک حزب سیاسی باید منافع طبقاتی معین تعریف شدهای را نمایندگی کند. دیجیتالی شدن جامعه برای شهروندان از مناطق مختلف جغرافیایی و محیطهای اجتماعی تماس و ارتباط و شناختن منافع مشترک را سهلتر کرده است. با توجه به چنین چشماندازی حفظ و حراست از نمایندگی کردن یک منافع معین تعریف شده باید آسانتر از قبل و تأثیرات دیجیتالیزم شده باشد. همزمان دیجیتالیزم بهمعنای این نیز هست که این تحول ناهمگونی و عدم تجانس درونی گروههایی که پایه اجتماعی احزاب را تشکیل میدهند را نیز آشکار میکند. گفتگوی مردم عادی با نمایندگان انتخابیاشان آسانتر شده. بسیاری از آنان عضو گروههای فیسبوکی و شبکههاییِ هستند که در اعتراض به عملکرد و بیتوجهی احزاب نسبت به نظرات اعضا و حامیان آنها تشکیل شدهاند. برای رهبری یک حزب حال دیگر بسیار دشوارتر است که از یک بیانیه مسئله آفرین که اعضا و حامیان حزب آشکاراً با آن مخالف اند، دفاع نماید.
پیوند احزاب با شهروندان همچنین دربردارنده تصریح و بیان منافع معینی که تعریف شده هستند، نیز میباشد. پیش از این یک فرآیند مشخص برای برگزاری جلسات حزبی، گروههای بحث و بازخورد از سوی حوزههای و نمایندگان و مرکزیت حزبی وجود داشت. در شرایط امروز فشار کمبود وقت بر اغلب احزاب زیاد است و بهجای آن فرآیند تصریح و بیان نظرات با کمک گروههای متمرکز، مسئولین ارتباطات و گروههای ویژهای که سئولات و موضوعات معین را مورد بحث قرار میدهند، صورت میگیرد. چفت و بست با اعضا و شهروندان در اغلب موارد ضعیف است. در جامعه دیجیتالی شده فرآیند تأثیرگذاری و مدیریت افکار عمومی خیلی سریع انجام میشود و آنچه که اصطلاحاً "اسپنت*" یا اتصالهای کوانتمی و ذرهای نامیده میشوند - اغلب برای این که چگونه یک موضوع معین مورد قبول واقع گردد - نقشی تعیین کننده دارند. احزاب باید بتوانند گروههای دیجیتالی با پایگاههای بسیار وسیعتر از امروز بوجود بیاورند، و باید بتوانند تعداد بسیار بیشتری از امروز جهت مشارکت را فرا بخوانند، بدون این که با کمترین شکلی از معضل بلحاظ وقت روبرو شوند. این یک فرآیند شفاف و سریع است و میتواند تنها توسط یک عضو مورد اعتماد و یا کارمند استخدامی حزب مدیریت شود – چنانچه بخواهند. با این حال، احزاب بندرت علاقهٔ چندانی در تصریح نظرات و منافع اعضا دارند، آن چه که امروز بیشتر در مرکز توجه است و برای آنها حائز اهمیت است در رابطه با موقعیت احزاب دیگر است. وضعیت رسانهها شرایطی را خلق کرده که اصطلاحاً بازی در صحنه سیاسی نامیده میشود، این وضعیت موجب میگردد که اعضا به دانش نظری کمتری نسبت به اعضای مورد اعتماد استخدام شده از طرف حزب مجهز باشند که بدانند کدام پیام میتواند تأثیر سیاسی بیشتری داشته باشد (۶۵).
قبل از این که قرار باشد تصمیمی گرفته شود، موضع حزب باید به سازمان و تشکیلات سیاسی کانالیزه شود – چه در سطح شهرداری (کمون) باشد، چه شورای استان – یا کشوری. دیجیتالی شدن راههای بسیاری را بوجود آورده – اعضا و گروههای ذینفعِ حول و حوش حزب آسانتر از گذشته میتوانند فشار وارد کرده و نظرسازی کنند. امکان بمباران کردن اعضای انتخابی (ارگانها)، انجام دادن تحقیقات که بعداً بتوانند در خدمت رهبری و یا خیلی ساده بتوانند آن مجرا و یا کانالی را که خود حزب انتخاب کرده تغییر دهند، برای مثال گروه پارلمانی. چنین امکانی امروز بسیار بیشتر از قبل از دیجیتالی شدن است. در عین حال کانالیزه کردن یک پیشنهاد در سیستم سیاسی، آن بخش از کارکرد واسطه بودن احزاب است که بیشتر قوانین و مقررات ناظر بر آن بوده و مطابق مقررات انجام میشوند. پیشنهاد باید بهشیوه خاصی مطرح و تصمیمگیری نیز باید با روش خاصی اتخاذ گردد. این روشها بجز جنبه فنی تأثیرپذیری چندانی از دیجیتالیزم ندارند. از آن جا که ارائه و عرضه یک تصمیمگیری (چه در مورد ترغیب کردن و چه در مورد رأیگیری مجدد) میتواند بهرحال، بر کانالیزه کردن تأثیرگذار باشد، بدین معنا که باید نسبت به موضوعات بحثانگیز توجه بیشتری صورت گیرد یا قویاً در گروه خود صورت گیرند – چرا که کناره گرفتن (پرهیز) از بحث و یا این که در یک فضای رسانهای سریع و یا رسانهای فردی و اجتماعی ریسک بحثهای مزوّرانه زیاد است. از سوی دیگر حالا احزاب امکانات بهتری در تأثیرگذاری ترجمان یک تصمیم گرفته شده را توسط لشکری از کارمندان و نمایندگان مورد اعتماد خود دارند که بتوانند در بحثهایی که در دنیای مجازی بشکل مستقیم صورت میگیرند، نقش آفرین باشند.
دیجیتالیزم امکانی است که احزاب به کمک آن میتوانند به دموکراسی حزبی حیاتی دوباره بخشیده، سیمای نوینی از خود ارائه کرده و منافع مشترک جدید کشف کنند که بتوانند به شرایط جهت موفقیت در نمایندگی کردن منافع شهروندان کمک نمایند.
اما، درعین حال دیجیتالیزم آسیبپذیرترین جنبه احزاب در رابطهاشان با شهروندان را نیز تهدید میکند، و آن تصریح و بیان کردن منافع گروههایی از مردم در جامعه که در تضاد و مقابل یکدیگر اند، است. فشار وقت، نیاز به کنترل، شفافیت و تمرکز روی بازی در صحنه سیاسی تمایل به کسب موقعیت برتر نسبت به احزاب دیگر و کانال ارتباطی اسپینت، چیزی که شهروندان را از موقعیت تصریح شده نظرات توسط احزاب را دور میکند.
در این صورت احزاب سیاسی سوئدی چگونه باید از امکاناتی که دیجیتالیزم و ظهور و گسترش رسانههای اجتماعی در پی داشتهاند، استفاده کنند که بتوانند حزب خود را برای شهروندان مناسبتر جلوه دهند و نقش و کارکرد خود را بعنوان واسطه بین انتخاب کنندگان و نمایندگان منتخب آنها تقویت کنند؟ برای این که بتوان از این امکانات بشکلی خلاق و مؤثر استفاده کرد، لازم است که احزاب بگونهای موفق شوند که یک نوع تفکر استراتژیک پیرامون دیجیتالیزم و رسانههای اجتماعی تنظیم کنند. در فصل سوم بررسی خواهیم کرد که آیا واقعاً چنین است و احزاب در این مورد موفق عمل کردهاند. احزاب سیاسی حقیقتاً به امکانات حاصل از رسانههای اجتماعی، چگونه نگاه میکنند؟ آیا استراتژی مناسبی دارند و اگر دارند، کدامند؟ آیا تفاوتی بین نوع نگاه و تفکر احزاب مختلف نسبت به رسانههای اجتماعی وجود دارد؟
اما، حتی اگر احزاب سیاسی یک استراتژی خردمندانه و درست برای استفاده از رسانههای اجتماعی تدوین و تنظیم کنند، چنانچه پیگیر چنین استراتژی نباشند، فایده ندارد. در فصل چهارم بررسی خواهیم کرد که در عمل احزاب سیاسی چگونه از رسانههای اجتماعی استفاده میکنند – برای مثال، بعنوان مگافون که پیام خود را به گوش دیگران برسانند، بمنظور گوش دادن این که رأیدهندگان چه میگویند و چه فکر میکنند و یا این که با هدف برقراری دیالوگ با شهروندان؟ آیا احزاب پیگیر استراتژی خود هستند؟ کدام تفاوتها را میتوانیم بین احزاب در این مورد مشخص شناسایی کنیم؟ احزاب بسیار فراتر از دستگاه رهبریاشان هستند. رسانههای اجتماعی برای فعالیتهای فردی و حضور شخصی بویژه بسیار مهم هستند. در فصل پنجم ما کارکرد سیاستمداران مشخص، فعالین احزاب و حضور گروههای رأیدهندگان و عملکرد آنها در رسانههای اجتماعی را بررسی خواهیم کرد. در پایان فصل ششم برخی نتایج کلی در مورد بحران احزاب و انقلاب دیجیتالی را فرمولبندی خواهیم کرد. آیا احزاب سیاسی میتوانند از تسهیلات دیجیتالیزم برای تقویت موقعیت خود در برقراری رابطه با شهروندان و از آن طریق تحکیم مشروعیت دموکراسی پارلمانی دفاع کنند؟ اگر نه، مابازای آن چه خواهد بود؟
دیدگاهها
دریک کشورمفروض باده ملیون…
دریک کشورمفروض باده ملیون جمعیت اولین نفری که راه علمی سعادت کشورش راپیدامیکندیکنفراست وحداکثرچندنفرازدور وبری های خودرامیتواند همفکرخودش کندامادرتئوری وقتی نصف به اضافه یک شدعملا میتواندکشوررابارای خودش به پیش ببردحال احزاب چپ هم همین وضعیت رادارنداگرزودترازنصف به اضافه یک مثلا بادوملیون قدرت رابدست گیرندصددرصدتااکثریت رابدست گیرنددچارمشکل میشوندونمی توانندحرفشان رابه پیش برندضعف اکتبرهمین بودبا رهبری کاملاحرفه ای قدرت رابدست گرفتند امانیروی مادی که همان گسترش تئوری درتوده مردم باشدرانداشتندوبه سرعت به سرمایه داری دولتی عقب گردکردند حتی اگرلنین زنده بودبازنمی توانست با موفقیت ادامه دهدواکثراحزاب این اصل ساده که تئوری وقتی درتوده رسوخ کند تبدیل به نیروی مادی خواهدشدرافراموش میکنندحال فرض نوددرصدمردم به تئوری مجهزشدندآنگاه انقلاب معنی نداردچنان ساده به سوسیالیزم میغلطندکه شایدبرای پیداکردن تاریخ روزی که واردسوسیالزم شدندرانتوانندپیداکنندهرقدرتعدادبیشتری ازمردم به تئوری چپ آراسته باشندطبیعتاکاراحزاب چپ راحت ترخواهدبودوبرعکس هرچه کمتربامشکلات فراوانتربایددستو پنجه نرم کننددفت کنید کارگریقه سفید یاکارگرگول خورده یا کارگربورژواویا هرکلمه دیگرکه بخواهدضعف حزبی که قدرت را به دست گرفته معنی نمی دهد وتمام این کلمات فرارازواقعیت است .مدال به کارگری که بیشترین کارراد کشورسوسیالیستی کرده باکارگرتحت ستم سرمایه هیچ فرقی ندارد.حال تبلیغ غلظت شدت آن به همین تعدادبستگی دارد
ضمن عرض خسته…
ضمن عرض خسته نباشیدوتشکرازارائه مقالاتی ازاین دست یک راه میان برنظرانداختن بررسانه های اجتماعی بنگاه های بزرگی مانند بی بی سی است چراکه آنان ازصدها متخصص دراین زمینه استفاده میکنندجهت تغییرافکارونه رساندن خبر.این بنگاه ها الگوهای خوبی برای میان برزدن هستندراه دیگرمقالات ورفرنس های تبلیغات است ود ست آخر وموثرترازهمه صداقت درگفتاراگردردنیای سرمایه هستیم نه تنها پابه پای آنان ازاین قوانین بایداطلاع داشته باشیم بلکه اندکی جلوتر،زیرااندیشه مترقی تری راتبلیغ میکنیم
افزودن دیدگاه جدید