تشکیلات سازمان چریک های فدائی خلق ایران در خوزستان یکی از مهمترین و نیرومندترین ستون هائی بود که سازمان بعد از انقلاب بدان تکیه داشت. جدا از اینکه طرفدار طبقه کارگر بودیم و خود را در چارچوب گردان سیاسی این طبقه تعریف می کردیم، خوزستان استانی کارگری بود که فقط کارگران نفت اش با اعتصاب کمر رژیم شاه را شکسته بودند. تشکیل ستاد آبادان در همان روزهای اول انقلاب به همین دلیل در دستور قرار گرفت. در این استان تشکیلات سازمان، پس از حکومت، حرف اول را می زد. حتی در برخی از مراکز کارگری و دانشگاهی این سازمان از حکومت هم نیرومندتر بود. شاید نقش "سازمان چریکهای فدائی خلق ایران (شاخه خوزستان)" در ماجرای سیل خوزستان در بهمن ماه سال ۱۳٥٨ روشنگر باشد. در آن ماجرا سازمان توانست پیش از حکومت نیروی کمکی به روستاهای سیل زده اعزام کند. اوج سیل در فاصله ۲۲ تا ۲٨ بهمن ماه رخ داد. پیش از جاری شدن سیل وقوع آن پیشبینی شده بود و با تراکتی با تیتر «هم میهنان! خشم طبیعت خانه و کاشانه مردم را درهم کوبید، به یاری زحمتکشان بشتابیم»، همزمان با شروع و تشدید بارندگی، توسط اعضا و هواداران سازمان فدائی در سطح شهر توزیع شد. به محض جاری شدن سیل کمک های مردمی به ستادی که در پیشگام دانشگاه اهواز ایجاد کرده بودیم، سرازیر شد. مجموعه این کمک ها به سرعت راهی مناطق سیل زده شدند. حکومت تا دو سه روز قدرت تحرک نداشت و مات و مبهوت شده بود. وسایل و امکانات جمع آوری شده توسط دانشجویان، کارگران و کارکنان نفت، حفاری، مجتمع فولاد، کارخانه نورد لوله و ... به دور افتاده ترین روستاها و مناطق سیل زده رسانده شد. در بسیاری از روستاها که در محاصره سیل قرار داشتند هواداران سازمان در کنار مردم حضور داشتند و به آنان یاری می رساندند. در جریان فیلمبرداری تلویزیون حکومت با هلیکوپتر از مناطق سیل زدهٍ، که زنده پخش می شد، برافراشته شدن پرچم با آرم سازمان بر بالای برخی از بامها در صفحه تلویزیون نگرانی مسولان اداری و نظامی و مذهبی حکومت را تا بدان اندازه فراهم کرد که امام جمعه متحجر اهواز در رادیو اعلام کرد که چریکهای فدائی در آب رودخانه کارون زهر ریخته اند و از این طریق علیه سازمان سمپاشی نمود.
تشکیلات خوزستان تا آستانه انشعاب اقلیت و اکثریت از هر لحاظ در حال رشد بود. به رغم اینکه تفاوت نظر در سازمان پس از پلنوم وسیع ٥٨ آشکار شده بود اما مسئولان شاخه خوزستان که عموم مسائل و مشکلات منطقه خود را بدون مراجعه به کمیته مرکزی حل و فصل می کردند، حتی از اخبار درونی تشکیلات چندان اطلاعی نداشتند و در جریان مسائل کل سازمان قرار نمی گرفتند. کار زیاد و وظایف سنگین، فرصتی هم برای مکث روی مسائل سازمان خارج از محدوده خوزستان، به ما نمی داد. چند ماه پیش از انشعاب اقلیت و اکثریت، یار جانباخته، هیبت معینی چاغروند از خوزستان به تهران منتقل شد. پس از او، ترکیب اعضای هیئت سیاسی شاخه خوزستان در مقطع انشعاب چنین تعیین شده بود: ناصر رحیم خانی، منصور خاکسار، کورش برجیان، من(محمد اعظمی) و اکبر صنایع دوستدار. اکبر را به عنوان مسئول و رابط شاخه خوزستان با کمیته مرکزی تعیین کرده بودند. در آن زمان در نشریه کار گاهی مواضعی منعکس می شد که برای ما پرسش انگیز بود و با مواضع مورد قبول ما تفاوت داشت. بحث ها در هیئت سیاسی شاخه خوزستان پیرامون مسائل سیاسی چندان به نتیجه نمی رسید. دلایل انتشار این یا آن مقاله و پاسخ به پرسش ها به سفر رفیق مسئول شاخه به تهران موکول می شد.
در اوایل ٥۹ برای اولین بار اخباری دست و پا شکسته به ما رسید که در سازمان بحث با رفقای اقلیت حاد شده و قرار است در نشریه کار ضمیمه ای برای مبارزه ایدئولوژیک، سازماندهی شود. هر چند از کم و کیف گرایش اقلیت اطلاع دقیقی نداشتیم اما بحث علنی در نشریه را به فال نیک گرفتیم. در انتظار دیدن استدلالات رفقای اقلیت در نشریه کار بودیم که خبر انشعاب غافلگیر مان کرد. از آنجا که به اخبار کانال رسمی تشکیلات باورمان کمی سست شده بود، از مجاری غیر رسمی اقدام کردیم تا اخبار درست را بشنویم. شنیدیم که در ضمیمه نشریه کار مختص مباحث نظری، در تیتر آن به جای نوشتن مبارزه نظری "اقلیت و اکثریت"، نوشته شده بود "سازمان و اقلیت". (تیتر دقیقا در ذهنم نیست اما مضمونا همین مفهوم را داشت) که در اثر اعتراض برخی رفقا، بلافاصله توزیع آن متوقف و آن نشریه حتی المقدور جمع آوری می شود و نشریه کار با تیتر اصلاح شده منتشر می گردد. اما اقلیت در این فاصله اعلامیه انشعاب خود را منتشر می کند. این موضوع بدل به بحرانی نسبتا حاد در سطح اعضای هیئت سیاسی شاخه خوزستان شد. مخالفت با انشعاب و انتقاد به کمیته مرکزی چنان تند بود که اولا تا آنجا که در خاطرم مانده است، به رغم اینکه در آن زمان همه اعضای هیئت سیاسی شاخه خوزستان هم به لحاظ نگاه به مشی گذشته و هم در ارتباط با حاکمیت، که تا آن زمان سازمان مواضع رادیکالی داشت، در بلوک اکثریت قرار داشتند، اما هیچکدام از پنج عضو هیئت سیاسی شاخه خوزستان، با صراحت از کمیته مرکزی دفاع نمی کردند. و دوم اینکه اعلام کردیم که اعلامیه ای برای حمایت از سازمان و در رد نظرات اقلیت و محکوم کردن آن نمی دهیم. با انشعاب مخالف بودیم و هر چند اقلیت را هم در این انشعاب بی تقصر نمی دیدیم، اما اساس انتقاد را متوجه کمیته مرکزی می دانستیم.
اعتراض و انتقاد ما تداوم یافت. فشار کمیته مرکزی سازمان برای حمایت شاخه خوزستان از "اکثریت" هر لحظه بیشتر می شد. به خاطرم نمانده که در چند جلسه پیرامون این موضوع بحث کردیم. اما به تدریج و با افزایش فشار، رفقا اکبر صنایع دوستدار و کورش برجیان به دادن اعلامیه حمایتی متمایل شدند و ناصر رحیم خانی، منصور خاکسار و من مخالف دادن اعلامیه بودیم. در نهایت و در آخرین جلسه پذیرفتیم به دو شرط اعلامیه بدهیم. اول اینکه در اعلامیه انتقاد به حزب توده و به زبان آن موقع "اپورتونیسم راست" با صراحت منعکس شود(با توجه به نشانه هائی که از نرمش به طرف راست دیده بودیم، نمی خواستیم برخورد با اقلیت یا با همان زبان گذشته "اپورتونیسم چپ" یکجانبه شود) و دومین شرط ما انتشار بدون سانسور اعلامیه بود. این شروط پذیرفته شد اعلامیه را ناصر رحیم خانی بر اساس جمعبندی هیئت سیاسی شاخه خوزستان نوشت. برای سرعت عمل قرار شد من و ناصر در سفری که به بروجرد داشتیم آن را به رفقائی از کمیته مرکزی که از تهران به لرستان برای یک ماموریت می آمدند، تحویل بدهیم. اعلامیه بالاخره با حدود یکماه و نیم تاخیر نوشته شد. رفقای کمیته مرکزی نیز در متن دست نبردند، اما به نظر میرسد تاریخ اعلامیه شاخه خوزستان را تغییر دادند تا فاصله موضع گیری شاخه خوزستان با انشعاب کم شود. (1)
در آن مقطع که بحث ما در هیئت سیاسی شاخه خوزستان بالا گرفته بود، خونریزی معده ناصر رحیم خانی هم حاد و چهره اش زرد و رنجور شده بود. شدت بیماری چنان بود که حال حرف زدن هم نداشت. ما و به خصوص من آن زمان نمی دانم چرا اینقدر به سلامت خودم و عزیزانم بی توجه بودم. با ناصر رابطه عمیقی داشتم. جدا از یک رگه فامیلی که با همدیگر داشتیم، از زندان قصر که او را برای نخستین بار دیدم مهرش به دلم نشسته بود. و با گذشت زمان بیشتر و عمیق تر هم شده بود. با تمام پیوند و عاطفه ای که به او داشتم، اما رفتارم با او بسیار خشک بود. به یاد ندارم که هیچوقت ملاحظه بیماری او را کرده باشم. همانطور که به جسم خودم بی توجه بودم، او را هم از این بی توجهی محروم نمی کردم.
با ناصر راهی بروجرد شدیم. به جز اعلامیه مربوط به انشعاب، نوشتجات دیگری نیز همراهمان بود. من پشت رل نشستم و از اهواز بدون لحظه ای توقف و استراحت تا بروجرد راندم. ناصر جلو ماشین بی رمق نشسته بود. فضای سیاسی جامعه هم به تدریج بسته تر می شد. با اعلام انشعاب در سطح جامعه، حکومت نسبت به چریکهای فدائی حساس تر شده بود. در جاده اهواز به بروجرد و در چهل کیلومتری شهر بروجرد بر سر دو راهی شهر درود، پاسگاهی برای بازرسی وجود داشت که ماشین ها را کنترل می کرد. شنیده بودیم که کنترل در این ایستگاه تشدید شده است. به نزدیکی پاسگاه که رسیدیم می خواستم در پناه یک کامیون از ایستگاه ایست بارزسی پاسگاه، بدون توقف بگذرم. نوع حرکتم در یک لحظه به چشمشان خورد و ما را متوقف کردند. همین حالت ما، شک آنها را بیشتر کرد. نگران اعلامیه و نوشته ها بودم. ناصر چند روزی صورت خود را اصلاح نکرده بود. ته ریشش بیرون زده و چهره تکیده و رنگ پریده اش نظر جلب می کرد. علاوه بر نوشته هائی که همراه داشتیم، ما را در لرستان می شناختند. این، هم می توانست یاری دهنده باشد و هم، بلای جانم شود. بسته به اینکه دست کدام مامور بیفتیم سرنوشت مان متفاوت رقم می خورد. ماشین را که پارک کردیم همه حواسم به اعلامیه و نوشته ها بود. به شکلی جاسازی کرده بودیم که معنای جاسازی ندهد ولی دم دست هم نباشد. مامور بازرسی، ماشین را حسابی جستجو کرد و بالاخره پاکت حاوی اعلامیه را کشف کرد. هر چند آن زمان فکر نمی کردم که حاکمان بتوانند اینهمه جنایتکار باشند و با این نگاه نگرانیم زیاد نبود، اما می دانستم به دردسر و مشکل خواهیم افتاد و برنامه مان بهم خواهد خورد. در آن پاکت زرد رنگ بزرگ، چند برگ کاغذ اعلامیه را تا زده بودیم. مامور اعلامیه ها را بیرون کشید و دستش را دوباره درون پاکت برد. گیج شدیم که چه می خواهد و دیگر دنبال چیست. دلهره و هیجان تا لحظاتی قدرت درست فکر کردن را از ما گرفته بود. بالاخره با گشتن پاکت و نوع تجسس او، فهمیدیم به دنبال مواد مخدر است. اعلامیه و نوشته ها را پس داد و به تجسس ادامه داد. پس از اینکه فهمیدیم بازرسی ما سیاسی نیست و برای قاچاق مواد مخدر به ما شک کرده اند، نفس راحتی کشیدیم و خیالمان آسوده شد. هیچ فکر نمی کردم زمانی برسد که قاچاقچی تصور کردنم برایم اینهمه خوش آیند شود. جمهوری اسلامی چنان بلائی بر سرمان آورده است که در موقعیت قاچاقچی قرار دادنمان هم می تواند دلپذیر و خوشحال کننده شود. نمی دانم چقدر معطل شدیم. بازرسی که تمام شد با خیال آسوده به راهمان ادامه دادیم و گشت این پاسگاه سوژه ای شد برای کلکل با ناصر و در وصف چهره رنجور، اما نجاتبخشش. برای قیافه بیمار او چه داستان ها که سرهم نکردم....
******
- انشعاب اواسط خرداد صورت گرفت. اعلامیه شاخه حوزستان، با تاریخ ۱۶ تیر ماه در نشریه کار شماره ۱٥۹ به تاریخ ٨ مردادماه درج شد. آنزمان هر هفته نشریه در چهارشنبه ها منتشر می شد. دلیلی نداشت که اعلامیه شاخه خوزستان که این همه عجله و فشار برای دادن آن وجود داشت، بعد از نوشته شدن در تاریخ ۱۶ تیر، با سه هفته تاخیر در ٨ مرداد منتشر شود.
دیدگاهها
ببخشیدرفیق اعظمی میدانم جای…
ببخشیدرفیق اعظمی میدانم جای این حرف اینجانیست ولی چنان مهم است که به نظرم همینجا بگویم .به نظرمن حزب بایدراجع به محیط زیست بیشترمقاله بگذارد.این حزب تنها حزب واولین حزبی درایران است که رسما به علم اهمیت میدهدوکاش مقالاتی پی گیرچه درحوزه علم وچه درمحیط زیست داشته باشیم .مطمئنم رفقا به اهمیت آن واقفندامابایدنمودهم بیابد.
افزودن دیدگاه جدید