صنعتی شدن در حالیکه از طریق انتقال تکنولوژی جدید به روستاها به افزایش بهره وری در تولیدات کشاورزی کمک میکرد، در عین حالیکه به ثروتمندتر شدن اربابان و ملاکان می افزود، موجب بیکاری بیشتر رعایا شده و بخش عظیمی از رعیت ها را از روستاها کنده و مجبور میکرد تا به حاشیه های شهر ها کوچک کرده و دنبال کار بگردند. این موضوع از یک طرف موجب ارزانی نیروی کار شده و میزان قدرت بورژوازی را در استخدام، اخراج و میزان دستمزد و شرایط کار افزایش می داد. آنارشیستها و سوسیالیستها بر بستر شرایط سخت کار طاقت فرسای هفت روز در هفته و روزانه دوازه ساعت کارگران و خانواده هایشان در کارخانه ها، در حالیکه بورژوازی تازه به دوران رسیده و اربابان و ملاکان سابق همچنان بر پایه های استثمار زحمتکشان هر روز ثروتمندتر میشدند، پایه های نظری آینده سوسیالیستی و آنارشیستی را فورمولبندی میکردند. آنارشیستها معتقد بودند که بعد از متلاشی کردن ساختارهای قدرتمداری بورژواژی، میتوان مستقیما جامعه بدون طبقاتی را سازمان داد.
لشکر کشی بیسمارک به فرانسه و محاصره پاریس
از طرف دیگر، ملاکان، اربابان دست در دست کلیسا بطور غالب همراه و همگام با امپراطوری فرانسه، سلطنت لوئی بناپارت سوم بودند، که حکومت آن غرق در فساد و دزدی و اختلاس و بی کفایتی بود. لوئی سوم با وجود اینکه از نظر کفایت در مدیریت، قدرت و انسجام نیروهای نظامی در شرایط خوبی نبود، با بیسمارک، صدر اعظم "پراشا" که در هوشمندی و انسجام قدرت نظامی و کفایت مدیریت به مراتب در موقعیت ارجح تری قرار داشت، خود را در گیر میکرد. این در شرایطی بود که، بیسمارک در تلاش بود تا تکه پارچه های پراکنده شده آلمان را به همدیگر چسبانده و آلمان واحد و بزرگ را تشکیل دهد. بخش هایی از آلمان هم تجت سلطه فرانسه بود، که بیسمارک در تدارک پس گرفتن آنها بود.
در چنین شرایطی، لوئی بناپارت سوم، به اندازه کافی به بیسمارک بهانه میدهد، تا او به فرانسه لشکر کشی نماید. نبرد بین ارتش لوی بناپارک سوم و ارتش بیسمارک آغاز میشود. در حالیکه نیروهای لوئی سوم در جنگ شکست میخورد، خودش به انگلستان فرار میکند، ارتش بیسمارک به سمت پاریس حرکت کرده و پاریس را محاصره می نماید.
تلاش های بورژوازی در شرایط خلا قدرت ایجاد شده بخاطر فرار لوئی سوم، برای تشکیل حکومت جمهوری به نتیجه نمیرسد. نیروهای نظامی دولتی هم که از امکانات و پشتیبانی مالی آنچنانی دولتی برخوردار نبودند، انگیزه آنچنانی برای جنگ نداشتند، فرار را بر قرار ترجیح میدادند. در حالیکه هر چه بیشتر باقیمانده مسئولین و نیروهای دولتی خود را در کاخ ورسای جمع میکردند، توجهی به وضعیت مردم نداشتند. در حالیکه مردم دو میلیون نفری پاریس، احتیاج با آذوقه و دیگر نیازهای معیشتی داشتند، بصورت بلاتکلیف به حال خود راها شده بودند.
تشکیل کمون پاریس- مارس تا می 1871 به مدت هفتاد و سه روز
مردمی که اکثریت آنها را کارگران و زحمتکشان بودند، بطور خود جوش به حرکت درآمدند. آنها شروع به تشکیل دادن اجتماعاتی پرداختند تا خود برای وضعیت اسفبار خویش به چاره جویی بپردازند. در حالیکه سوسیالیستهای مارکسیست، آنارشیستها، بخش هایی از بورژوازی و پیشه وران به این حرکت خودجوش میپیوستند، تلاش در مدیریت و هدایت آن نمودند. آنها نیروی میلیشای داخلی محلی منطقه ای ویژه خود را تشکیل داده و اقدام به تسخیر ادارات و ساختمان های مهم شهری نمودند. از جمله اولین کارهایی که آنها کردند، به راه انداختن انتخابات و تعیین نمایندگان محلی بود. به دنبال آن، به سرعت اقدام به انجام یکسری کارهای اساسی و بنیادی نمودند.
از جمله کارهای و تصمیمات کمون پاریس، اقدام به تنظیم قانون اساسی، اعلام جدائی دین از سیاست و عدم دخالت کلیسا در امور سیاسی اداری کشور، تعیین مقرری برای بیکاران، بازنشستگان و نیروهای ویژه انتظامی، اعلام برابری زن و مرد، فراهم کردن امکانات تحصیل و هنر برای همگان، آزادی اجتماعات و بیان و قلم برای همگان، و فراهم کردن امکانات برابر برای همه جهت استفاده از حاصل دسترنج کارگران و زحمتکشان. آنها مجازات اعدام را ملغی کرده و بصورت سمبولیک، یک گیلوتین را آورده و آتش میزنند. آنها دفتر ثبت املاک را آتش زده و سمبل های قدرت حکومت قبلی را ویران کردند. آنها از نقطه صفر، با خلاقیت به آفرینش و ساختمان ساختار نظام اجتماعی بر پایه های مدیریت "کمون" ها پرداخته بودند.
در حالیکه دولتی ها از صحنه فرار کرده و در کاخ ورسای قائم شده بودند، ارتش بیسمارک وارد شهر شده و پس از رژه نظامی و تقدیم خسارت جنگی به دولتیان که باید به دولت آلمان پرداخت میشد، به دنبال کار خویش میرود. در چنین شرایطی در خارج از پاریس و در مناطق دیگر فرانسه، اربابان، ملاک، کلیسا و بورژوازی بزرگ که تعدادی از آنها شامل برده داران بزرگ سابق بودند، در تدارک حمله و فتح پاریس بودند.
با توجه با نقش قابل توجه آنارشیستها در کمون پاریس، و با توجه به اینکه آنها خود مخالف هر گونه قدرتمداری سیاسی بودند، از طرف آنها نه تنها اقدامی جدی برای تشکیل و تقویت نیروهای نظامی لازم جهت مدافعه از کمون شکل نگرفت، بلکه عدم حمایت لازم آنها از میلیشیای تشکیل شده، موجب گردیدن تا همین نیروی موجود میلیشا تشکیل شده نیز رفته رفته از همدیگر بپاشند. محدود کردن تدارکات کمون به تامین نیازهای روزمره مردم در شرایط عادلانه و برابر، به هیچ وجه کفایت لازم جهت مدافعه از آن در مقابل احتمال حمله خارجی بورژواژی، سلطنت و کلیسا را نمیداد. بالاخره بعد از هفتاد و سه روز؛ دروازه های پاریس از طرف افراد نفوذی دولتی به روی ارتش باز شد، و سرکوب کمونارها آغاز گردید.
سبعیت و وحشیگری در سرکوب و کشتار کمونارها به اندازه ای بود که با سلاح های ابتدائی آن موقع، بیش از بیست هزار نفر در عرض یک هفته در شهر قتل عام میگردند، طوری که جویبارها و فاضلاب شهر از خون و جسد کشته شدگان کمونارها پر میشود. پس از پایان کشتار و قتل عام، کلیسا اعلام میکند که جهت آرامش خاطر عمومی مردم میتوانند به کلیسا بیایند، تا آنجا تسلی یافته و مورد مرحمت و آرامش الهی قرار بگیرند.
زنان
همانطور که در جنبش سوسیالیستی آلمان نقش انقلابیونی مانند روزا لوگزامبورگ و کلارا تزتکین بصورت تابانی خود نمایی میکند، در جنبش های انقلابی فرانسه نیز زنانی مانند لوئیز میشل را میتوان نام برد که نقش اساسی در رهبری کمون پاریس و جنبش آنارشیستها داشت.
مارکس و کمون پاریس
کارل مارکس گزارش خود را در مورد کمون پاریس برای انترناسیونال پنجم به سال 1972 آماده کرده و تحویل داد. در عین حالیکه اخراج باکونین و آنارشیستها جزو اولین تصمیمات اجلاس انترناسیونال بود و هم مارکس و هم انگلس در این مورد سخنرانی کردند، او بر لزوم اعمال دیکتاتوری پرولتاریا جهت محافظت از قدرتمداری پرولتاریا در صورت کسب قدرت سیاسی و حیاتی بودن این امر جهت تضمین امکان ساختن ساختارهای سوسیالیستی و تحکیم ادامه حیات آنها تاکید نمود. این اموزه حیاتی توسط لنین، مائو تسه دونگ، و حتی انقلاب کوبا بصورت یک امر حیاتی در انقلاب های کشورشان مورد استفاده قرار گرفت.
آنارشیستها بعد از متلاشی شدن کمون پاریس
کمون پاریس با قتل عام و به راه اندختن جویبارهای خون در خیابان ها از هم پاشید، و حاکمیت قدرتمداری بورژوازی، ملاک و کلیسا دوباره دست در دست همدیگر بر کشور حاکم شد. بخش هایی از کمونارها و آنارشیستها، از جمله میخائیل باکونین توانستند جان سالم به در برده و به خارج از فرانسه مهاجرت نمایند. میخائیل باکونین، با چهارده نفر دیگر از آنارشیستها در سویس گرد آمده و در حالی که از انترناسیونال سوسیالیست ها اخراج شده بودند، به تشکیل انترناسیونال موازی خویش پرداخته و همچنان به پالایش و تکمیل منشور برنامه ای خویش پرداختند.
موارد مطرح شده در منشور آنها را میتوان به شرح زیر خلاصه بندی نمود. ضدیت با هر گونه قدرتمداری حاکمه ( اقتصادی – سیاسی و دینی )، متلاشی کردن قدرتمداری سیاسی، خواهان ساختاربندی افقی اجتماعی، رادیکالیسم، انترناسیونالیسم، خداناباوری ، آزادی بیان، آزادی اندیشه، آزادی اجتماعات، مخالفت با تشکیل احزاب سیاسی، عدالت و برابری سوسیالیستی.
مرحله بعدی مبارزات آنارشیستها
درس بزرگی که آنارشیستها از تجربه کمون پاریس آموختند، این بود که اگر چه آنها با شیوه های مسالمت آمیز و مدنی هم بخواهند با ساختاربندی جامعه ایده آل سوسیالیستی خویش اقدام نمایند، یا حتی به اعتراضات و اعتصابات مسالمت آمیز جهت دست یافتن به خواسته های خویش دست بزنند، با خشن ترین شیوه های کشتار و سرکوب قدرتمداری های حاکمه مواجه خواهند بود. بنابراین، چرا جهت متلاشی کردن قدرتمداری های حاکمه سلطنتی، دینی و قدرتمداری سیاسی حاکمه، آنها شیوه های مبارزه خویش را بصورت متناسب تغییر نداده و با شیوه های سرکوب قدرتمداری های حاکمه همگون ننمایند.
با شکست کمون پاریس، مرکز اصلی فعالیت جنبش آنارشیستی به آمریکا و بخصوص به شهر شیکاگو کشیده میشود. در شرایطی که همچنان مبارزات آنارشیستها و کارگران و زحمتکشان، به انواع مختلف در اروپا و دیگر نقاط دنیا همچنان ادامه داشت.
ادامه دارد
افزودن دیدگاه جدید