چکیده
این رساله زیربنای تئوریک طرحهای مختلف ناظر بر تضمین اشتغال، و تجربیات عملی حاصل از سیاستهای اشتغال کامل در امریکا، سوئد، هند، آرژانتین و فرانسه را بررسی می کند. تحولات نظری و سیاسی این تجربیات بر زمینۀ تاریخی شان ترسیم شده اند. رساله با طرح برخی سؤالات در زمینۀ اقتصاد سیاسی جهانی، که هنوز باید به آنها پرداخته شود، به پایان می رسد.
مقدمه
ایدۀ دولت به عنوان ضامن اشتغال یا "کارفرمای آخرین راه حل" (از این پس ک.ا.ر. (Employer of Last Resort از قرن هفدهم در ادبیات اقتصادی به میان آمده است. نیاز به برنامه تضمین اشتغال یا ک.ا.ر. بعد از انقلاب صنعتی ضرورت بیشتری یافت. اقتصاد سرمایه داری فاقد مکانیزم درونی برای ایجاد اشتغال کامل است. رکود بزرگ دهۀ سوم قرن گذشته بدترین دورۀ شکست سیستم سرمایه داری در تأمین اشتغال کامل بود. در آن زمان، جان مینارد کینز یکی از معدود اقتصاددانانی بود که خرد متعارف را با این استدلال که اگر سرمایه داری به حال خود رها شود، به سمت اشتغال کامل کشیده نخواهد شد، به چالش کشید و تأکید کرد که مداخلۀ دولت برای راه انداختن جهشی اقتصاد و کمک به تضمین اشتغال و حفظ آن ضرورت دارد.
در دورۀ رکود بزرگ، بیکاری اثرات اجتماعی، سیاسی و انسانی مخربی به بار آورد. وضع در ایالات متحده تنها هنگامی رو به بهبود گذاشت که دولت هزینه های هنگفتی را برای حمایت از تلاشهای جنگی آغاز کرد. اما حتی پیش از پایان جنگ جهانی دوم هم این بحث در میان اقتصاددانان آغاز شد که آیا اقتصاد سرمایه داری دوباره به رکود دیگری سقوط خواهد کرد یا خیر. سر ویلیام اچ. بیوریج (Sir William H. Beveridge) در کتاب تأثیرگذار خود، اشتغال کامل در یک جامعۀ آزاد، از دولت خواست تا اشتغال کامل را، که برای او به معنای "داشتن آگهی استخدام همیشه بیشتر، و نه کمی کمتر، از شمار بیکاران" بود، تضمین کند. به زعم او تضمین اشتغال به معنای "وجود مشاغل با دستمزدهای منصفانه، با چنان کیفیتی و در چنان جائی بود که بتوان انتظار داشت انسانهای بیکار آنها را بپذیرند"؛ به عبارت دیگر، به این معنا که "فاصلۀ بین از دست دادن شغل و یافتن شغل بعدی – چه به لحاظ زمانی و چه مکانی – علی القاعده باید بسیار کوتاه باشد".
ویلیام پتی (William Petty) - 1623 تا 1687، اقتصاددان و فیلسوف انگلیسی و از خدمتگزاران کرامول – در همان دوره های آغازین سرمایه داری تشخیص داد بیکاری یک مشکل جدی است که باید توسط جامعه حل شود. پتی برخلاف بسیاری از بازرگانان و متفکران انگلیسی زمان خود، معتقد بود که بیکاران "نه باید گرسنگی بکشند، نه به دار آویخته یا طرد شوند". البته فکر نکنیم پتی یک انساندوست مورد پسند ما بود! خیر، او صرفاً معتقد بود که "ذخیرۀ بیکاری منبع سرشار و دست نخورده ای برای کشور است و بیکاران می توانند برای ایجاد زیرساختها عموماً به کار گرفته شوند. در بدترین حالت، این امر آنها را ذهناً به انضباط و اطاعت، و جسماً به تحمل بیشتر برای کارهای سودآورتر در زمان لازم، آماده نگه می دارد".
دیوید ریکاردو ویرایش سوم کتاب خود، اصول اقتصاد سیاسی و مالیات، را در سال 1821 منتشر کرد. شیوه تولید سرمایه داری پیشتر از آن به بخش جدائی ناپذیری از اقتصاد تبدیل شده بود؛ چنان که ریکاردو افزودن فصل جدیدی زیر عنوان "درباره ماشین آلات" به آن ویرایش لازم دید. او در آن فصل تصدیق می کند که "جایگزین کردن کار انسانی با ماشین آلات غالباً موجب آسیب بسیاری به منافع کارگران می شود". او افزود: "همانچه که ممکن است درآمد خالص یک کشور را افزایش دهد، در عین حال می تواند موجب بیکاری در جامعه شود و وضع کارگران را بدتر کند".
دو سال بعد از آن ریکاردو درگذشت و از این رو نتوانست دیدگاههای "جدید" خود را در مورد سرمایهداری و بیکاری به طور کامل ارائه دهد. اما متفکر بزرگ دیگری، کارل مارکس، در مورد ماهیت مزمن بیکاری در اقتصاد سرمایه داری به نتایج مشابهی رسید. برای مارکس، ارتش ذخیره بیکاران بخش حیاتی سرمایه داری است، که به سیستم اجازه می دهد در دورۀ رونق گسترش یابد و در دورۀ رکود، با پایین نگه داشتن دستمزدها و تهدید اخراج کارگران و اعزام آنان به ارتش ذخیرۀ بیکاران، سود را بالا نگه دارد.
افزودن دیدگاه جدید