نمی توانی شب آسوده سر بر بالین بگذاری بی آن که بفکر هم وطن بهائی خود نباشی که هرشب را در هراس از توطئه حکومتی که دشمنی وکینه دیرینه با وی دارد دیده بر هم نمی نهد!
نمی توانی به فکر کودکانی نباشی که با صدای هر کوبشی بر در دلهره ریختن مشتی اجامر واوباش ،ضرب وشتم پدر ومادر وبردن آنها قلب های کوچکشان را لبریز از ترس می سازد!
کودکانی که از لحظه گشودن چشم فضای سنگین ساخته شده توسط حکومت وبخشی از متعصبین مذهبی هاله ای از ترس بر فراز سر آن ها می کشد.فضائی ترسناک که دنیای کودکانه شان را با دلهره ای دائم توام می کند.ازدلهره رفتن به مدرسه وترس از آشکار شدن هویت بهائی بودنشان، ترس ازهم بازیهای خردسالی که ندانسته فضای مسموم جامعه ای بس خشن وبی رحم را در برخورد با آن ها منعکس می کنند. ترس از دیدن نوشته های توهین آمیز، تهدید کننده بر سر در و دیوار خانه! که امنیت چهاردیواری خانه را از خانواده می گیرد وآن ها راعریان در برابر تیرهای رها شده مشتی مزدور حکومتی و مشتی خشک مغر متعصب دینی که نمی دانند ریشه این دشمنی کجاست ؟ چگونه بوجود آمده ؟ قرار میدهد.
براستی چگونه می توانیم لبخند رضایت وشادی بر لب بنشانیم؟ زمانی که فرزندمان ،نوه مان به شادمانی پای در مدرسه و دانشگاه می گذارد اما همزمان کودک بهائی همسایه مان ، هم شهری و هموطنمان در هراس رفتن بمدرسه است و وجود کوچکش ناگزیر از کتمان هویت خویش!
احساس درد نکنیم ونبینم درد دنیای کودکانه ای که ناگزیر ازفرو خوردن شادی های کودکیش در جمع هم سالان است.کودکانی درحسرت نوازش دست معلم بر سر خویش.
آیا می توانیم رنج ودلهره این کودکان را در محیط خشن ونامهربانی که حکومت دینی وتعصب بی ریشه مذهبی در جامعه بوجود آورده برای لحظه ای در مقایسه با کودکان خود درک کنیم ؟
طی این چهل سال حکومت نکبت جمهوری اسلامی رنج عظیمی بر مردم تحمیل کرده است. اما رنج جامعه بهائی ایران رنجی نه مضائف بل چندین وچند برابر بوده است .
همیشه فکر می کنم این کودکان بهائی ،این مردان وزنان بهائی چگونه این همه فشار وبیعدالتی حکومتیان و متاسفانه بخشی از جامعه را تحمل می کنند؟ هم وطنانی با هوش ،سخت کوش که نقش سازنده آن ها در حیات اقتصادی ،اجتماعی و فرهنگی ایران کم نبوده است.از معماری تا پزشکی تا استادان برجسته دانشگاهی از کار آفرینان بزرگ واحد های صنعتی تا هنرمندان.
هر کجا که نشانی از خلاقیت و پیشرفت می بینی جای پای این هموطنان بهائی را نیز مشاهده می کنی .پس چرا این همه جفا ؟
چگونه است با وجود نفرت دامن گستر مردم از حکومت هنوز افکارعمومی قادر به دفاعی روشن و فراگیر در مقابل این همه ظلم وفشار حکومت نسبت به جامعه خوشنام ،سخت کوش، صلح خواه و سلیم نفس بهائی نمی باشد؟ ما نمی توانیم از آزادی ،دموکراسی وعدالت سخن بگوئیم مگر آن که با تمام توان خود از حقوق هموطنان بهائی خود دفاع نمایئم.
سخن از سکولاریسم می گوئیم اما سکولار ترین بخش جامعه و ستم رفته بر آن ها را نمی بینیم!
شهروندی آزاده و باور مند به کرامت انسانی و حقوق دمکراتیک در جامعه شمرده نمی شویم زمانی که شب آرام وبی دغذغه از رنج وهراس آن پیرزن روستائی نود ساله بهائی که فریاد زنان عصا بر زمین می کوبد، از درون وجود آتش گرفته خود فریاد می زند. سر بر بالین بگذاریم !
بکدام گناه بایداز زمینی که نسل در نسل اجداد او، خود او ،فرزندان او بر روی آن زحمت کشیده با خون دل آن را سیراب کرده اند رانده شوند ؟
او دراین خاک در این چهار دیواری پای به حیات نهاده !کودکی کرده .همراه این درختان بر بالیده . گاه بشادی وگاه به غم زندگی کرده واطفال خود بزرگ نموده است ! حال در این پیرانه سری که باید بخاطر این همه سال کار وزحمت قدر ببیند و بر صدر نشیند خانه اش را ویران می کنند !
کجا برود ؟ بر در چه کسی بنشیند ؟
این خانه او است! خانه ای که حکومت و قانون باید از آن دفاع کند!"حساب حکومت جمهوری اسلامی جدا از هر حکومتی است. "
در صورت عدم حمایت دولت وقانون از حقوق شهر وندی هر شهروند این مردم هستند این تشکل های مختلف سیاسی ،اجتماعی و فرهنگی هستند که باید از این پاره تن خود و از حقوق او و چهار دیواری خانه او دفاع کنند.
خانه ای که هر آجر آن نشانی از تلاش یک انسان است.
پیرزنی غریبانه مردم را بداد خواهی از ستمی که بر او می رود فرا میخواند. من ومن نوعی چگونه می توانیم از انسانیت وکرامت انسانی سخن گوئیم و درد بر خاسته از جان این زن نود ساله را که تمام زندگیش یک خانه گلی روستائی با چند درخت میوه است که دزدان قانونی در حال مصادره آن هستند نبینیم ! دردی تلخ ومشترک را در وجود خود احساس نکنیم ؟
براستی زمانی که جوان سخت کوش بهائی با هزاران امید با ترس و دلهره نمره قبولی دانشگاه می گیرد اما از ورود بدانشگاه که از اصلی ترین حقوق اولیه شهروندی اوست محروم می شود چه حسی بما که جوانمان بشادی وارد دانشگاه می شود دست می دهد؟
جلوتر نمی روم از زندان واعدام بهائیان نمی گویم! از دردی که هنوز با گذشت چهل سال از اعدام دکتر سمندری متخصص گوش ،حلق وبینی در تبریزبا من است. خاطره محبت او با فرشباف کوچک "مشهدی احمد"پسر صاحب خانه من که ده سال بیشتر نداشت و از ناراحتی گلو وبینی گرفته تا ناراحتی چشم رنج می برد. اورا بخش به بخش چرخانید تا کامل معالجه اش کند.از اعدام دکتر ربانی استاد روانشناسی کودکان عقب مانده نمی گویم که زخم کهنه نشسته بر دل دهان باز می کند.چهره سید حسین موسوی تبریزی اصلاح طلب امروزی که حکم بر اعدام بسیاری از رفیقانم در تبریز داد در مقابل چشمانم زنده می شود.
براستی چگونه می توانیم چشم بر این همه بی عدالتی ببندیم و دم از حقوقق شهروندی بزنیم؟
تنها زمانی می توان از شهر وندی ،حقوق شهر وندی و شهروند آزاد سخن گفت! که به مسئولیت فردی خود در قبال دیگر شهروندان عمل نمائیم. تلاش کنیم تا حد توان خود این دیوار تحجر و سخت جان کشیده شده توسط ارتجاع مذهبی راسست کنیم و با شهامت بدون ترس از انگ خوردن از حقوق هم وطن بهائی خود دفاع نمائیم.
باید از حقوق فردی واجتماعی و قوانین ناظر بر دفاع از حقوق انسانی هر شهر وند و اجرای به تساوی و بی تنزل قانون در قبال تک تک افراد جامعه دفاع کرد و عمل نمود.
هیچ حزب و سازمان مترقی نمی تواند بدون دفاع از حقوق تک تک مردمی که باشندگان یک سرزمین را تشکیل می دهند از آزادی خواهی، عدالت جوئی و مترقی بودن خود سخن گوید.
ملاک و سنجش منزلت هر فرد و سازمان ارتباط مستقیم با میزان پای بندی آنها به دفاع از حقوق هر فرد در جامعه دارد.وجدان فردی ،وجدان سازمانی وحزبی تنها زمانی معنی ومفهوم می یابد که با صراحت و روشنی بدفاع از حقوق شهروندی تمامی شهروندان کشور یپردازد.
هیچ امر انسانی نیست که مربوط به تک تک ما نباشد! هیچ عذری نمی تواندعدم دفاع از حق یک انسان را از جانب ما توجیه نماید ولو آن که هم عقیده با وی نباشیم.جز در مورد تفکری که به" راسیسم، خشونت و تروریسم" کشیده شود.
من که خود رانده شده از خانه، شهر و سرزمین خود هستم درد و اندوه عمیق هر فرد بهائی رانده شده از خانه را حس می کنم. همدرد با پیرزن بهائی دردمند فریاد میکشم وجدان های انسانی را به داوری و دفاع از حق پایمال شده او فرا می خوانم باشد که این نوشته کوتاه همدلی بر انگیزد و پژواک فریاد دردناک تومادر بزرگ عزیز بهائی باشد.
افزودن دیدگاه جدید