در مطلب قبلی با عنوان "همسو انگاشتن بخشی از نیروهای نظام (اصلاحطلبان) با اکثریت مردم، نادیده گرفتن ذات جنبش کنونی است" به اینجا رسیدم که "چه باید کرد؟". در این جستار پاسخ خودم را با خوانندگان "به پیش" در میان می گذارم.
اولین مسئله به گمان من این است که باید واقع گرایانه و به دور از تصورات و حتی آرمانهای خودمان و بدون دخالت احساسات به این جنبش بنگریم. در این صورت به نظر من این جنبش دارای خواستههایی حداقلی و در عین حال بسیار مهم و حیاتی است. این که این جنبش با شعار "زن، زندگی، آزادی" دنیا را تحت تأثیر قرار داده و بسیاری از اندیشمندان و آزادیخواهان را در گوشه و کنار جهان به تفسیر و تحسین واداشته، برای ما مایۀ افتخار و سربلندی است و فراتر از آن می تواند به مثابۀ پندی اخلاقی، رهبران حکومت آینده را برای سرکوب زنان، محدود کردن آزادیهای فردی و نقض آشکار آزادی سیاسی در تنگنا قرار دهد؛ البته در حد همان پند اخلاقی و نه الزام قانونی. اما فراموش نکنیم که نیروی اصلی این جنبش، یعنی دختران و پسران جوان که شجاعانه در برابر حکومت سرکوبگر سینه سپر کردهاند رؤیایشان یک زندگی طبیعی و معمولی است؛ یعنی همان چیزی که در ترانۀ " برای.." تبلور یافته است. شاید کمی اغراق آمیز باشد اگر بگویم آنها خواستار بازگشت به نقطۀ صفر در دنیای مدرن هستند. واقعیت این است که جمهوری اسلامی از حیث معیارهای زندگی مدرن، کشور ما را قرنها به عقب، به زیر صفر برده است. این که زنان حق انتخاب پوشش خود را نداشته باشند، این که کسی را به خاطر نوشیدن مشروب شلاق بزنند و اگر سه بار تکرار شد ممکن است حکم اعدام برای او صادر شود، این که نشان دادن آلات موسیقی در تلویزیون ممنوع باشد، این که یک عده با حکم و بی حکم جلوی برگزاری یک کنسرت را بگیرند، این که در یک فیلم عاشقانه، حتی در اتاق خواب، بازیگر زن حتما باید دارای پوشش اسلامی باشد، این که در شعر و داستان از واژهای چون سینه و هر واژه ای که سانسورچیها آن را تحریک کننده تشخیص دهند نباید استفاده شود، این که گردش دوستانه و دست در دست یک دختر با یک پسر مصداق جرم و مستوجب مجازات باشد، این که رادیو و تلویزیون کشور به مسجد و محل برگزاری انواع عزاداریو روضهخوانی آخوندها و مداحان تبدیل شود، این که رقص و شادی جرم تلقی شود، این که دارایی و خزانۀ کشور به جیب شخصی آقایان تبدیل شود و به هر که و هرجا که دلشان خواست بی حساب و کتاب حاتمبخشی کنند و ده ها و صدها از این نمونهها، یعنی سقوط ساختار سیاسی و حاکمیتیِ کشور ما به قرون وسطا. اینجا برای رفع سوء برداشت باید روی عبارت "سقوط ساختار سیاسی و حاکمیتی" تأکید کنم؛ زیرا بخش عمده ای از مردم ایران در این چهل سال نه تنها به این سقوط تن ندادهاند بلکه به شکلهای مختلف با آن مبارزه کرده و حریم خصوصی خود را از تجاوز این سقوط در امان نگه داشته اند و این نسل جوان و جدید غالباً همانهایی هستند که در آن حریمهای خصوصی و البته در فضای مجازی و رسانههای نوپدید پرورش یافته اند. بنابراین اگر از دیدگاه قهرمانان اصلی این جنبش به آن نگاه کنیم آنها خواستار حکومتی هستند که ساختار سیاسی و قانون گذاری کشور را به نقطۀ صفر فرهنگ و تمدن دنیای مدرن برساند.
این که بعضیها گرایش جوانان به سبک زندگی غربی را خطری برای این جنبش می دانند به گمان من موضوعیت ندارد. درست است که غرب، به ویژه اکنون که زیر سلطۀ سیاستهای نولیبرالی است، نه تنها "مدینۀ فاضله" نیست، بلکه منشاء بسیاری از نابرابریها، جنگافروزیها و نابسامانیهای جهان است، اما کدام الگوی دیگر در حال حاضر پاسخگوی نیازهای حداقلی این نسل نورسیده است؟ آیا چین و روسیه، این به اصطلاح متحدان استراتژیک جمهوری اسلامی تمایلی به حمایت از خواستهای دموکراتیک و برحق زنان و جوانان ایران دارند؟ آیا این موضوع که در ایران حکومتی بر سر کار است که عموم مردم و به ویژه زنان را از ابتداییترین حقوقشان محروم کردهاست برای آن ها اهمیتی دارد؟ معلوم است که نه. بنابراین، زیر سئوال بردن جنبش کنونی به این دلیل که امریکا و غرب از آن حمایت می کند، معنایی جز تجویز تداوم رنج برای مردم ایران و سکوت در برابر نقض حقوق اولیۀ شهروندان این کشور ندارد. حمایت غرب از این جنبش، خواه ناشی از ادعای آنها در بارۀ پایبندی به موازین حقوق بشری بوده باشد و خواه با نیت جدا کردن جمهوری اسلامی از چین و روسیه، در حال حاضر به نفع این جنبش و همسو با منافع ملی ماست. اگر خواسته های به ظاهر پیشپاافتادۀ این جنبش برآورده شود، جامعۀ ما نه یک گام بلکه گامها به پیش خواهد رفت و امکان نقشآفرینی برای نیروهای مترقی ایجاد خواهد شد. کسانی که نگران تکرار تجربۀ تلخ انقلاب بهمن هستند باید این واقعیت را در نظر داشته باشند که در انقلاب بهمن 57 ، به رغم خواست اکثریت نیروهای مترقی برای عبور از استبداد پهلوی و تحقق بخشیدن به آرمان انقلاب مشروطه، رهبری انقلاب را نیرویی در دست گرفت که ماهیت ارتجاعی آن قابل تشخیص بود. "جمهوری اسلامی" مورد نظر خمینی خلاف آنچه که گاهی برای تسکین خودمان می گوییم هندوانۀ دربسته نبود. از مخالفت خمینی با حق رأی زنان و مخالفت او با اصلاحات ارضی و دفاع او از شیخ فضل الله نوری و ده ها مورد دیگر به راحتی می شد فهمید که منظور او از نظام "جمهوری اسلامی" چیست و این که او در ادامۀ راه شیخ فضل الله کمر به نابودی یکی از بنیادهای انقلاب مشروطه، یعنی "تجدد" بسته است. می شد فهمید که شعارهای ضدامپریالیستی او، نه مخالفت با سرمایه داری و امپریالیسم بلکه مخالفت با مدرنیسم و کل دنیای مدرن است. خیلیها این را می فهمیدند، اما شاید گمان می کردند آنچه را که جامعۀ ما در یک قرنِ پیش از آن در زمینۀ حقوق فردی و اجتماعی به دست آورده است "غیرقابل بازگشت" است و آخوندها چنین قدرتی ندارند. خمینی هم فریبکارانه می گفت روحانیت قصد حکومت کردن ندارد و ادارۀ امور را به اهلش خواهد سپرد. اما دیدیم که شد آنچه نباید می شد و یک حکومت دینی فوق ارتجاعی بر ما مسلط شد. در جنبش کنونی خوشبختانه چنین خطری وجود ندارد. این جنبش به هر نتیجه ای که برسد، دست کم ما را به عقب نخواهد برد. بنابراین با در نظر گرفتن چنین واقعیت هایی باید از این جنبش حمایت کرد.
تا اینجا تأکید من بر بخشی از پتانسیل این جنبش و پیشبرندگان اصلی آن یعنی نسل جوان کشور ما بود که دیگر توان تحمل این حکومت عقبماندۀ دینی را ندارند؛ حکومتی که مادران و پدران آنها را تحقیر کرده است. حکومتی که نه تنها قادر به تأمین شغل و آینده ای روشن برای آنها نیست، بلکه اصرار دارد که آنها را به زور در قالب تنگ ایدئولوژی قرون وسطایی خود بگنجاند. اما به یاد داشته باشیم که این جنبش خیزشی خلقالساعه نیست. این جنبش ادامۀ خیزشهای ۹۶ و ۹۸ است که این بار گسترشی خیرهکننده یافته است. در این جنبش بهجز جوانهای دهۀ هشتادی نیروهای دیگری هم حضور دارند. اولا در میان نسل جوان کشور، به ویژه آنهایی که دورۀ اصلاحات و جنبش سبز را تجربه کردهاند و در این جنبش هم حضور فعال دارند، کم نیستند کسانی که به آرمانهای والاتری می اندیشند. بخشی از این ها همانهایی هستند که در جنبش دانشجویی دهۀ هشتاد با شعار "نان، کار، آزادی" نسل جدید چپ ایران را نمایندگی می کردند. همانهایی که در دو دهۀ اخیر در شکلگیری نهادهای مدنی نقش داشتهاند و در تشکلهای حمایت از کودکان کار، تشکلهای دفاع از محیط زیست، جمعیتهای کمکرسانی به مردم در مواقع بروز زلزله و سیل و همراهی با جنبش زنان و جنبش های کارگری تجربه اندوختهاند. نیروی مهم دیگری که هم اکنون در جامعۀ ما حضور دارد، نیروی تشکلهای مستقل کارگران، معلمان، بازنشستگان، نویسندگان و وکلا است. بخشی از این نیرو در همین یک دهۀ اخیر قوام یافته و نقش بسزایی در رهبری جنبشهای اعتراضی ایفا کرده است. افزون بر اینها باید به نیروی پراکندۀ هواداران جریانهای سرکوب شدۀ چپ در داخل کشور اشاره کرد. از میان انبوه هواداران جریان چپ و بهویژه هواداران جنبش فدایی خوشبختانه هزاران نفر از سرکوب و کشتار خونین دهۀ شصت جان سالم به در بردند و بسیاری از آنها هنوز هم دل در گروِ آرمان عدالت و آزادی دارند و به صورت فردی در فعالیتهای مدنی، فرهنگی، زیستمحیطی و جنبشهای اعتراضی حضور دارند. نیروهای ترقیخواه برای رفع نگرانیِ به بیراهه رفتن این جنبش باید روی این نیروها حساب باز کنند. این نیروها (نسل جدید چپ، تشکلهای مستقل صنفی، هواداران جنبش فدایی و سایر جریانهای چپ) می توانند به تعمیق این جنبش کمک کنند و چنانچه فرصتی برای ارتباط و هماهنگی و همبستگی میان آنها فراهم شود میتوانند به نیرویی تأثیرگذار در ادامۀ روند جنبش کنونی تبدیل شوند.
سخن آخرم در بارۀ موقعیت کنونی نیروهای چپ در صحنۀ سیاسی ایران است. باید بپذیریم که چپ ایران، هم به دلیل سرکوبهای وحشتناک و هم به دلیل اشتباهاتی که خود مرتکب شده است در حال حاضر، در قالب سازمانهای سیاسی خود، دارای موقعیتی مطلوب نیست و نقش تعیین کنندهای در جنبش کنونی ندارد. اما از سوی دیگر مایۀ بسی امیدواری است که آرمانعدالتخواهانۀ سوسیالیسم به زیر پوست جامعۀ ما که هولناکترین شکاف طبقاتی و فقر و نابرابری را تجربه کرده، نفوذ کرده است. بدیهی است که جنبش کنونی به یک انقلاب سوسیالیستی نخواهد انجامید و چنین تصوری جز خیالبافی نیست. اما این به معنای انحلال چپ در جنبش کنونی نیست. چپ میباید از هم اکنون در کنار حمایت قاطع از این جنبش، به نیروهای پراکندۀ خود در داخل و خارج کشور سروسامان دهد. با اعتماد به نفس و با تکیه بر تاریخ صد و اندی سالۀ خویش، فعالانه در این جنبش حضور داشته باشد و در برابر جریاناتی که با استفاده از قدرت رسانهای خود می خواهند نیروی چپ را به حاشیه برانند، بایستد. از هم اکنون باید به تثبیت جایگاه نیروی چپ (به عنوان پیگیرترین مدافع منافع طبقۀ کارگر و سایر مزدبگیران) در آیندۀ کشور اندیشید. نیروی چپ باید به دور از سکتاریسم و فرقهگرایی از حقیقت تاریخی خود دفاع کند.
نیما هدایتی
چه باید کرد؟

افزودن دیدگاه جدید