در جمهوری اسلامی سیاست وادار کردن زندانیان سیاسی برای اعتراف به کارهای کرده و یا ناکرده خود، عمری به درازی عمر حکومت دارد. از آن اوایل انقلاب که قطب زاده و آیت اله شریعتمداری را به اعتراف واداشتند، تا امروز که احمد رضا جلالی را به تلویزیون کشاندند، گر چه سیاست اعترافات تلویزیونی در جمهوری اسلامی پیگیرانه استمرار داشته، اما هدف آن تغییر نموده است.
پیش از این، در زمان حکومت شاه نیز، اعترافات رسانه ای، مدت کوتاهی وجود داشت. از جریانات سیاسی پرویز نیکخواه و از روشنفکران رضا براهنی و غلامسین ساعدی را حکومت شاه به اعترافات تلویزیونی کشاند، اما این رویه پس از اعتراضات نهادهای دموکراتیک بین المللی و مطبوعات آزاد جهانی نظیر: عفو بین الملل، صلیب سرخ جهانی و مطبوعات پر تیراژی چون واشنگتن پست و نیویوریک تایمز و تایمز و.... عملا از سیاست های ساواک شاه کنار گذاشته شد. آنها آنقدر شعور داشتند که آب در هاون نکوبند. اما در جمهوری اسلامی این حد از فهم هم نایاب است. خدود چهل سال است که با افت و خیزهائی این سیاست ضد بشری تداوم یافته است.
آخرین نمونه اعتراف اجباری در تاریخ 26 آذر 1396 از صدا و سیمای زشت جمهوری اسلامی پخش گردید. ظاهرا این برنامه با هدف اعتبار بخشیدن به روند قضائی این حکومت و به منظور توجیه حکم اعدام احمدرضا جلالی، صورت گرفته است. جلالی که از فروردین 1395 به اتهام جاسوسی برای اسراییل دستگیر و به مرگ محکوم شده است، برای ایراد سخنرانی در دانشگاه تهران به ایران سفر کرده بود.
پیش از هر چیز شاید نیاز به تاکید نباشد که اتهامات مطرح شده به زندانیان درجمهوری اسلامی از جمله اتهامات وارده به احمد رضا جلالی و دیگر زندانیان، فاقد ارزش است: نخست به این دلیل که مدعی حکومت جمهوری است. این حکومت طی حیات حدودا چهل ساله اش نشان داده است که برای فریبکاری از هیچ دروغی پروا ندارد. فرج سرکوهی و ماجراهای ساختگی که در رابطه با او منتشر نمود، یکی از نمونه هاست. دوم در حکومتی که آزادی وجود ندارد هر ادعائی در باره زندانیان، آن هم پشت درهای بسته، بی اعتبار است. امروز نبود آزادی در جمهوری اسلامی، زیر سئوال نیست. امر اثبات شده ای است. در این حکومت سخن از آزادی و بیگانگی حکومت با آن، جای بحث ندارد، تقریبا عموم مقامات اصلی این رژیم نیز، از رئیس جمهور گرفته تا رئیس مجلس تا وزیر و وکیل، یا دستگیر و زندانی شده و در زندان اند، و یا مطرود و ایزوله گشته در بیرون تحت فشارند. حتی احمدی نژاد نورچشم رهبر هم، خار چشم او شده است و زیر فشار قرار گرفته و در آستانه محاکمه است. و بالاخره وجود شکنجه در این حکومت را نه اپوزیسیون رژیم، که خود مقامات حکومت نفی نمی کنند. از اینرو اتهامات این حکومت را نمی توان جدی گرفت.
هدف از اعتراف گیری ها توسط سرکوبگران حاکم، شکستن زندانی، فریب مردم، بی اعتبار کردن نیروهای مخالف و منتقد رژیم و ارعاب جامعه بوده است. در دوره نخست و در ده ساله اول حکومت جمهوری اسلامی، هدف از نمایشات تلویزیونی، شکستن زندانی، فریب افکار عمومی و بی اعتبار کردن اپوزیسیون بود. در این دوره، هر چند هنوز پایه های حکومت جمهوری اسلامی مستحکم نشده بود، اما بخش قابل توجهی از مردم را با خود داشت. اپوزیسیون نیز نیروی متشکلی بود که برای رژیم می توانست مشکلاتی بیافریند. خصوصا در این مقطع توان جمهوری اسلامی مصروف جنگ خانمانسوز با عراق شده بود و در داخل نیز مجاهدین خلق با روی آوری به مبارزه مسلحانه و بمب گذاری ها واهمه ای در دل آنها نشانده بودند. سرکوب توسط حکومتی که تازه از انقلاب سربرآورده بود بدون توسل به فریبکاری، بسیار دشوار بود. از سوی دیگر هنوز حکومت مشروعیتی بین بخشی از مردم داشت و توسل به کشتار اپوزیسیون بدون فریبکاری تقریبا ناممکن بود. از اینرو در این دوره حکومت با اعمال وحشیانه ترین شکنجه ها زندانی را به اعتراف وا می داشت. هدف اعترافات، شکستن زندانی و ناحق جلوه دادن جریانات سیاسی بود. با این شکست حکومت می خواست ناحقی نظر آنها را اثبات نماید و از سکوی قهرمان در ذهن بخشی از مردم به جایگاه یک بریده و نادم از باورهایشان، بنشاند. البته در بخش فابل توجهی از جامعه و حتی در خود جریانات سیاسی هم زمینه پذیرش چنین ایده های مسمومی وجود داشت و بذر کینه به اعتراف کنندگان می توانست در دل جامعه جوانه زند. بدون چنین بستری در ذهنیت مردم و جریانات سیاسی، امکان پاگرفتن و تداوم چنین خشونتی از طرف حکومت ناممکن بود.
پس از این به تدریج، با تضعیف پایگاه مردمی جمهوری اسلامی، زمینه فریب مردم و تخریب چهره مخالفان و منتقدان حکومت کم اثر شد. اولین نشانه تغییر ذهنیت مردم نسبت به اعترافات تلویزیونی، به مقطع توطئه دستگیری فرج سرکوهی و نمایشات تلویزیونی حکومت در دهه هفتاد بازمی گردد. واکنش جامعه و جریانات سیاسی از این مقطع تغییر اساسی کرد و به جای قربانی، حکومتی که دست به چنین اعمال ضد انسانی می زد، زیر ضرب رفت. پیش از این قربانی در مرکز توجه قرار میگرفت، بدون اینکه به شرایط غیر انسانی که حکومت برای زندانی ایجاد کرده بود، توجه شود. از این مقطع به بعد و خصوصا در سالهای اخیر که شعله اقدامات سرکوبگرانه دستگاه ولایت دامان بخشی از حکومتیان را هم گرفت، سیاست اعتراف تلویزیونی هدف اصلی اش تغییر نمود. در این دوره، هدف از کشاندن زندانیان به اعتراف در رسانه ها، ارعاب جامعه و کاشتن ترس در دل مردم بود. ترتیب دادن نمایشات تلویزیونی از افرادی که به درجات مختلف در حکومت نقش و مسئولیتی داشتند با چنین هدفی پیگیری می شد. حتی رفتار ددمنشانه با دستگیر شدگان در کهریزک و درز آن، فقط کار بخشی از مخالفان نبود. سرکوبگران به درز چنین اخباری کمک می کردند و همزمان و در بیرون از زندان، مستقیما خانواده ها را تهدید می نمودند که با دختران و پسرانشان کهریزکی رفتار خواهند نمود. اگر در گذشته هدف اعترافات تلویزیونی بی اعتبار کردن مخالفان حکومت بود در این دوره سرکوبگران بهتر از هر کس می دانستند که مردم به هر طرف که دستگاه ولایت تمایلی دارد، از آن بیشتر فاصله می گیرند و به مخالفان، بسته به میزان و شدت مخالفتشان، رویکرد مثبت تری نشان می دهند.
حکومت جمهوری اسلامی و در راس آن دستگاه ولایت فقیه امروز از ضعف و زبونی است که نیازمند اعترافات تلویزیونی شده تا به مردم جامعه تهاجم کند. حکومتی که در هر "انتخابات" به رغم ایجاد انواع و اقسام فلیترها و حذف همه نیروهای مردمی، باز از دورترین فرد خودی، در یک انتخابات غیرآزاد و غیردموکراتیک زیر کنترل مقامات انتصابی، شکست میخورد، این حکومت مرعوب است و شکست خورده. نیاز چنین حکومت مرعوب شده ای مرعوب کردن مردم است.
26 دسامبر 2017
افزودن دیدگاه جدید