ماجرای وکالت دادن به آقای رضا پهلوی این روزها خیلی سر و صدا به پا کرده است. دو رسانهی پربینندۀ برونمرزی هم که طرفدار ایشاناَند معرکهای به پا کردهاند که مگو و مپرس. این وسط برای من این پرسش پیش آمده است که هدف رضا پهلوی از طرح این موضوع چیست؟ او که دم از وحدت و ائتلاف میزند چرا با پیش کشیدن چنین موضوعی عملا در صفوف مبارزان تفرقه ایجاد کرده است؟ او و هوادارانش به احتمال قوی می دانستند که با عَلَم کردن یک نفر به عنوان "وکیل مردم"، به تشتت و تفرقه در میان نیروهای سیاسی به ویژه در خارج کشور دامن زده خواهد شد. دیگر این که او این وکالت را برای چه می خواهد؟ می خواهد با این وکالت چه کار کند که تا کنون نکرده است یا نتوانسته است بکند؟ حالا بگذریم از این که این نوع رأیگیری از چه میزان اعتبار و وجاهت قانونی و اخلاقی برخوردار است. از آنجا که آقای پهلوی معمولا خیلی کلی و قابل تعبیر و تفسیر حرف میزند هریک از ما حق داریم تعبیر و تفسیر خودمان را داشته باشیم.
من فکر می کنم آقای پهلوی به این دلیل از ایجاد تفرقه در صفوف نیروهای سیاسی داخل و خارج کشور واهمه ندارد که تصور می کند اکثریت مردم ایران با او و پیرو او هستند و همان بهتر که بقیه حذف شوند تا او رهبر بلامنازع مرحلۀ گذار از جمهوری اسلامی باشد. از این رو لابد شکاف ایجاد شده را در واقع نوعی تصفیه و پاکسازی می داند و نه تفرقه و انشعاب. و احتمالا پیش خودش حساب کرده است که اگر موفق شود خود را به عنوان وکیل مردم برای مرحلۀ گذار جا بیندازد، پس از گذار هم حتما همان مردم در یک انتخابات دموکراتیک! او را به عنوان رهبر یا پادشاه انتخاب خواهند کرد. من اگرچه تحقق یافتن این آرزو یا خواب و خیال آقای پهلوی را به کل منتفی نمیدانم اما مایلم به او و هوادارانش یادآوری کنم که جامعۀ امروز ایران، جامعۀ سال پنجاه و هفت نیست. در این چهل و اندی سال نیروهای پیشروی داخل کشور در بدترین شرایط و زیر شدیدترین سرکوبها با رژیم مبارزه کرده اند و هزاران کشته و هزاران سال زندان و شکنجه را به جان خریدهاند و از دل این مبارزات "جامعۀ مدنی" نیرومندی سر بر آورده است که به هیچ وجه زیر بار نوع دیگری از حکومت فردمحور یا شکل دیگری از دیکتاتوری نخواهند رفت. اغلب رهبران این جامعۀ مدنی که از هوش سیاسی و دیدگاه مترقی برخوردارند هم اکنون در زنداناَند. روزی که آنها از زندان آزاد شوند بخش عمدهای از مردم را سازماندهی و رهبری خواهند کرد. آقای پهلوی و همگنان او که روی وضعیت تودهوار و بی تشکل جنبش حساب باز کردهاند باید این احتمال را جدی بگیرند. افزون بر این، هواداران افراطی آقای پهلوی در خارج کشور که غالبا جوان و فاقد سابقۀ مبارزۀ سیاسیاند و از تاریخ معاصر کشورشان اطلاع دقیقی ندارند، باید بدانند که احزاب و جریانهای چپ، ملی و ملیمذهبی با بیش از هشتاد سال سابقۀ فعالیت و مبارزۀ سیاسی، در این کشور ریشه دارند و نادیده گرفتن آنها بلاهت محض است.
آقای رضا پهلوی در گفتگو با تلویزیون "من و تو" از مردم خواسته است به او وکالت بدهند تا بتواند به نمایندگی از طرف آنها با دولتهای خارجی به طور رسمی و جدی مذاکره کند. این پیشنهاد و کارزاری که هواداران او بلافاصله راه انداختند مرا به این فکر انداخته است که مبادا مشاورانش به او گفته باشند در تاریخ معاصر ایران جا به جایی قدرت نه با ارادۀ مردم، بلکه با خواست و ارادۀ قدرتهای خارجی و مشخصا امریکا و انگلیس صورت گرفته است. بعید نیست که قدرتهای خارجی هم تلویحا یا صراحتا چراغ سبز به آنها نشان داده باشند؛ البته به این شرط که شاهزاده یک استشهاد محلی جور کند مبنی بر این که مردم ایران خواهان انتقال قدرت به او هستند تا گمان نرود که موازین دموکراتیک! در انتقال قدرت رعایت نشده است. بر اساس چنین سناریویی بعید نیست که مشاوران آقای پهلوی به او توصیه کرده باشند که هرچه زودتر با در دست داشتن وکالتنامۀ مورد نظر، خودش را به ستاد اصلی انتقال قدرت معرفی کند. چنین شک و شبههای پر بیراه نیست، چرا که از قدیم گفتهاند "مارگزیده از ریسمان سیاه و سفید می ترسد". با وجود این امیدوارم این بدبینی و حدس و گمان من یکسره پَرت و نابجا باشد. اما زبانم لال اگر چنین اتفاقی رخ بدهد گمان نمیکنم ادارۀ کشور برای شاهزاده به همان راحتی باشد که برای پدر او بعد از کودتای ۲۸ مرداد بود. مردم ایران تجربۀ انقلاب مشروطه، جنبش ملی شدن صنعت نفت، انقلاب بهمن ۵۷ و چهار دهه مبارزه با استبداد ولایت فقیه را پشت سر خود دارند. آیا چنین ملتی هنوز به آن درجه از بلوغ سیاسی نرسیده است که بار دیگر زیر بار نوع دیگری از "ولایت" نرود؟
افزودن دیدگاه جدید