هوارد فاوست رمان نویس و نویسنده از پایه گذاران نهضت جهانی صلح بود. او در بیشتر آثارش از تاریخ و زندگی مردم آمریکا به ویژه در زمان انقلاب و جنگهای استقلال میگفت و مینوشت.
او در رمان اسپارتاکوس، اما واقعیاتِ زمانِ خود را درون تاریخ ریخت و دنیای خود را در غالب رومِ باستان توصیف نمود و از شرف انسانی با واقعیتهای زمانه، قصه و رمان خلق کرد.
اسپارتاکوس با پیروزی شورش بردگان به پایان نمیرسد و یک تراژدی تلخ و واقعیتی تلختر شکل میگیرد؛ اما شکستی هم متصور نیست. زیرا هر عدم موفقیتی شکست نیست. نام اسپارتاکوس هرگز فراموش نشد؛ زیرا تاریخ مزرعهای است که هیچ دانه سالمی در آن گم نمی شود.
هوارد فاوست، نويسنده و فعال اجتماعى آمريكا در سال ۱۹۱۴ در خانوادهاى كارگرى ديده به جهان گشود. او نيز مانند جک لندن^^ و گورکی^^^ تحصيلات منظمی نداشت و از همان روزهای كودكى با درد و رنج آشنا شد و ناگزير گردید براى تأمين زندگی خود، كار و تلاش نماید. بحران اقتصادى سالهاى ۳۳-۱۹۲۹ آمريكا، او را نيز همانند هزاران كارگر ديگر بيكار کرد. سرانجام، بحران سپرى شد و فاوست مانند سابق در كارخانهها به كار پرداخت. شاید بازتاب رنج او باشد قطعه زیر در داستان اسپارتاکوس:
«... بامدادان، صدای طبل، شروع تمرین روزانه را اعلام میداشت. پیش از صبحانه چهل دقیقه در حصار میدویدند. موقع بیداری به هر نفر لیوانی آب میدادند؛ در سلول را میگشودند و اگر گلادیاتور، زن داشت به او اجازه میدادند پیش از آن که به سر کار رود اتاقک را نظافت کند. در جولانگاه «باتیاتوس*» وقت گذرانی و تنآسایی معنی نداشت. وظیفه زنها شستشو و پخت و پز و باغچهداری و نگهداری از بزها و مواظبت حمامها بود، و «باتیاتوس» با خشونت زمینداران بزرگ با آنها رفتارمینمود و در به کاربردن شلاق منتهای دست و دلبازی و در دادن خوراک نهایت امساک را به خرج میداد. اما از اسپارتاکوس و وارینیا** ترس غریبی به دل داشت. اگر از او می پرسیدی از چه چیزشان میترسد و چرا میترسد. نمیتوانست پاسخ گوید!
در این صبح فراموش نشدنی کینه و بیتابی از در و دیوار می بارید. صدای طبلِ بیداری پر از خشم و کین بود. مربیان با خشونت گلادیاتورها را از سلولها بیرون میراندند و به محوطه ورزش میبردند و آنها را در مقابل نردهِ آهنی، آنجا که مرد سیاهپوست مصلوب گشته بود؛ به صف میکردند. زنها را نیز با همان خشونت، با شلاق به سر کار میبردند. امروز دیگر از وارینیا هم ترسی نداشتند و شدت ضربانی که بر پشتش فرو میآمد کم از دیگران نبود، تنها فرقی که با دیگران داشت این بود که مباشر برای ملامتِ جمع، او را بیرون کشید و بد و بیراهی را که میخواست بگوید بار او کرد؛ نصیبش از شلاق نیز بیش از دیگران بود...»
فاوست در واقع تاریخ را محملی برای نمایش واقعیتهای جامعهی معاصرِ خود قرار داده بود. در سرگذشت اسپارتاکوس، با این که داستان در روم باستان جریان دارد؛ اما اولین چیزی که به ذهن مخاطب امروزی میرسد اینست که ستمگران باستان نیز حاضر نبودند از خلاقیت خود برای حفظ قدرت بهره گیرند و تغییر بنیادینی در الگوهایشان برای ادامه بقا و سرکوب مردم ستمدیده پیاده نمایند؛ از قتلهای وحشیانه تا پافشاری بر تبعیض، پلیدی، پلشتی و فساد.
هوارد فاوست نشان میدهد تا زمانی که خشونت و سرکوب در میان است؛ هرگز قرار نیست صلح یا توافقی میان ستمگر و ستمدیده برقرار شود و جامعهی آزادیخواه حتی اگر گویا شکست بخورد، هرگز دست از تلاش برای رسیدن به آزادی و مبارزه با بیدادگری برنمیدارد.
قصهی اسپارتاکوس گوشهای از حلزونِ تاریخ است. تاریخی که سرانجام، نشان داد قیام اسپارتاکوس و یارانش عاقبت منجر به تغییر دوران بردهداری و برقراری شیوهای از حکمرانی جدید گردید.
پانوشت:
^ .هاوارد ملویل فاوست Howard Fast زاده ۱۱ نوامبر ۱۹۱۴ درگذشته ۱۲ مارس ۲۰۰۳... او با نامهای مستعار «ای. وی. کانینگهام» و «والتر اریکسون» نیز قلم میزد...
^^.جان گریفیث لندن Jack London زادۀ ۱۲ ژانویه ۱۸۷۶ درگذشتۀ ۲۲نوامبر۱۹۱۶ او تحصیلات رسمی چندانی نداشت و هرچه آموخت؛ خود آموخت. در۱۸۸۹ در کارخانه کنسروسازی کاری سخت و سنگین پیدا نمود...
^^^ .آلکسی ماکسیموویچ پِشکوف زادۀ ۲۸ مارس ۱۸۶۸ درگذشتۀ ۱۸ ژوئن ۱۹۳۶ که با نام ماکسیم گورکی شناخته میشود. او هم تحصیلات دانشگاهی نداشت و کارکردن در مشاغل گوناگون، «دانشکدههای زندگی»اش بود.
* مالک اسپارتاکوس، لانیستا لنتولوس باتیاتوس نام داشت که صاحب بزرگترین ارتش گلادیاتورهای آن زمان (سال ۷۱قبل از میلاد) بود.
** «وارینیا» خدمتکاری که اسپارتاکوس، دلبسته او شد.
افزودن دیدگاه جدید