رفتن به محتوای اصلی

زخم

زخم

در درونم
نَقب می زنم
دستم را می گیرم با خود می روم
به آن سویِ پرچینها
آنجا که باد پیراهنِ خونینم را
بر تیرکی تکان می دهد
باد که آرام گیرد، زخمهایم را می دوزم
صدایِ کلاغی بلند است
خبر شومی در راه خفه می شود
انگار دستِ آسمان در کار بود
که دلگیرم از زمین
می گوید: از پیشِ ماه آمده
تصویری گُنگ و سیاه از خود
بر روحِ زمین کاشته
و آن که کنار سپیدار ایستاده،
در اندوهِ خویش
طوری به آسمان نگاه می کند
انگار با ستاره ها حرف می زند!
مجنون و خیره بر زمین،
چون سنگ سیاهی در تلالو آفتاب
و شیئی بی جان
در چشمانم خیره شده
آتشِ زمین،
فصلِ یخبندان را پیش رو دارد
انجماد ماموتها و احتضارِ انسانها،
انسانها، گاهی فلز می شوند
اجسامِ سختی، پیش از آن که
روحشان به پرواز درآید
بویِ الرحمان-
به مشامِ مردهِ خواران می رسد
و به خاکسپاری خویش می روند
جَنین مُرده در میانِ زباله ها
خون به مغزم نمی رسد
من هزار بار در فصلِ یخبندانِ زمین
مُرده بودم
و در غَسالخانه با کافور
زخمهایِ کاردآجین مردِ غریبی را
بخیه می زنم
که شناسنامه اش را
در اقیانوسِ غُربتِ مرگ،
گم کرده بود
و شبها در قعر زمین
سرگردان به دنبال آفتاب بود.

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید