تشکیل سازمان چریکهای فدایی خلق ایران، حاصل روند همگرایی و سپس وحدت عمدتاً میان دو گروه مبارزان چپ و کمونیست بود. این دو گروه با نامهای سرشناسترین اعضایشان شناخته میشوند. در نوشتهها اغلب سخن از گروه جزنی - ظریفی و گروه احمدزاده - پویان میرود، هرچند در هیچیک از دو گروه نشانی از سلسلهمراتب تشکیلاتی و رهبری فردی نبود که گاه با نامگذاری گروهها به اسم افراد تداعی میشود. مستقل از اینکه نامیدن هر یک از گروههای تشکیلدهندهی سازمان چریکهای فدایی به اسم یک یا دو عضو آن را درست بدانیم یا نه، واقعیت این است که از برخی فداییان بنیانگذار، آثار و نوشتههایی به جا مانده است. این نوشتهها، منابع دست اول ماست برای آشنایی با آنچه فداییان نسل اول میاندیشیدهاند.
دربارهی نگاه فداییان بنیانگذار به تجارب مبارزه در کشورهای دیگر، مطالبی منتشر شده و از جمله، مثلاً از نقش تاثیرگذار جنبش دانشجویی ۱۹۶۸ اروپا بر جنبش فدایی در ایران سخن رفته است. من در مراجعهی مجدد به آثار زنده یادان بیژن جزنی، مسعود احمدزاده و امیرپرویز پویان نشانی از توجه آنان به تجارب مبارزه در اروپا به عنوان یک منبع الهام برای مبارزان ایرانی نیافتم. این امر تعجبآور هم نیست، چرا که نسل اول فداییان سالها پیش از اوج گیری جنبش ۱۹۶۸ اروپا کار تدارک نظری فصل نوین مبارزهی جنبش چپ ایران را آغاز کرده بودند. سابقهی این تدارک نظری در مورد بیژن جزنی و یارانش به ۱۳۳۹ یعنی ۱۹۶۰ میلادی باز میگردد. بدیهی است در آنچه جزنی پیش از دستگیری در سال ۱۳۴۶ (۱۹۶۷) نوشته است، نمیتوان نشانی از تاثیرپذیری از چپ شصتوهشتی در اروپا یافت. زنده یادان مسعود احمدزاده و امیر پرویز پویان نیز با آنکه جوانتر از جزنی بودند و از نیمهی دهه چهل به بعد به تشکیل گروه پرداختند، کار خود را از لحاظ زمانی متقدم بر جنبش ۶۸ آغاز کردند.
اما حتی در نوشتههای بعدی فداییان بنیانگذار، نوشتههایی که پس از رویدادهای ۱۹۶۸ اروپا نوشته شدهاند، نشانی از این دیده نمیشود که جنبش ۶۸ اروپا الهامبخش نسل اول فداییان بوده است. این امر در مورد آثار نظری زمینهساز جنبش ۶۸ نیز صادق است. در آثار فداییان بنیانگذار، اشاره یا ارجاعی به نظریهپردازان اروپایی فعال در تدارک نظری جنبش ۶۸ وجود ندارد. آنچه مشهود است، توجه مشترک به برخی دیگر از تجارب جهانی است، یعنی توجه همزمان فداییان در ایران و چپ نو در اروپا به تجربهی انقلابها در چین، ویتنام و کوبا. مائو، هوشیمین، کاسترو و چهگوارا، برای چپ نو هم در ایران و هم در اروپا منبع الهام بودهاند.
یک واقعیت تاریخی دیگر این است که سفر شاه و ملکه ایران در خرداد ۱۳۴۶ به آلمان، و اعتراضات گسترده دانشجویان این کشور علیه این سفر، که در جریان آن «بنو اونه زورگ» دانشجوی آلمانی توسط پلیس به قتل رسید، از جرقههای اولیه جنبش ۱۹۶۸ در آلمان بود. کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ و برقراری دیکتاتوری مورد حمایت امپریالیسم آمریکا در ایران، و نیز شکنجه در زندانهای ایران، توجه نیروهای چپ در اروپا را به مبارزهی ضد امپریالیستی و ضد دیکتاتوری در ایران جلب کرد. «اولریکه ماینهوف»، پیش از آنکه به مبارزهی مسلحانه روی آورد، یک روزنامهنگار چپ آلمانی بود که نامهی سرگشادهی معروف او به فرح دیبا در سال ۱۹۶۷، علیرغم برخی خطاها و اطلاعات ناقص و نادرست، از توجه ویژهی بخشی از چپ اروپا به مبارزات در ایران حکایت میکرد. یکی از نقاط قوت کنفدراسیون دانشجویان ایرانی در اروپا، روابط آن با جنبش دانشجویی و چپ نو در اروپا بود.
نوشتهی حاضر، حاصل کندوکاوی در آثار فداییان بنیانگذار با هدف یافتن پاسخ به این پرسش است که توجه فداییان بنیانگذار، بر تجارب مبارزه در کدام کشورها متمرکز بود.
موتور کوچک و موتور بزرگ
«چرا قیام کار تودههاست؟ مگر تجربهی کوبا نشان نداد که یک موتور کوچک و مسلح میتواند قیام را آغاز کند و به تدریج تودهها را نیز به قیام بکشاند؟« (نقل از مبارزهی مسلحانه هم استراتژی هم تاکتیک، مسعود احمدزاده تابستان ۱۳۴۹ ).
جملات بالا شاید بیش از هر بخش دیگری از نوشتههای زنده یاد مسعود احمدزاده نقل شده است. طرح موتور کوچکی که باید موتور بزرگ انقلاب یعنی تودهها را به راه اندازد، به نام احمدزاده در تاریخ ثبت شده است. اما احمدزاده تنها ایدهای را به طور فشرده بیان کرده که پیش از آن نیز مورد توجه بنیانگذاران فدایی بوده است. بیژن جزنی جملات زیر را در پاییز ۱۳۴۶ نوشته است:
»کوشش کمونیستها به عنوان پیشقراولان نظامی طبقهی کارگر باید این باشد که با استفاده از تمام تاکتیکهای شیوهی قهرآمیز، بر طبق یک نقشهی دقیق و حساب شده، با کوشش فداکارانه، نبرد علیه رژیم را ادامه دهند و جامعه را به سوی انقلاب رهبری کنند. آنچه در این امر بسیار بااهمیت است قبل از آنکه تعداد شرکتکنندگان در حرکت اولیه باشد، همانا شیوهی ترکیب ماهرانهی عوامل نظامی، سیاسی و تبلیغاتی است که ادامهی حیات جنبش قهرآمیز را به منزلهی نطفههای اساسی انقلاب عمومی خلق تامین میکند. برای شروع این کار نباید در اندیشهی در اختیار گرفتن یک لشگر چندهزار نفری بود. این کار نه میسر است نه ضروری. نهضت بیتردید روزی لشکریان چندهزار نفری خواهد داشت، ولی برای شروع حرکت قهرآمیز به نظر ما یک گروه کوچک متحرک، با آگاهی و جسارت انقلابی لازم، که بتواند کار در داخل شهرها را با خارج از شهر تلفیق کند و عوامل نظامی و سیاسی و تبلیغاتی را در کشور و خارج از کشور پیوند زند، میتواند با موفقیت این وظیفه را انجام دهد. انقلابیون کوبا این کار را با 70 نفر شروع کردند و چهگوارا آن را با بیست نفر توصیه میکند. بدیهی است که در این زمینه نباید خود را با قرینهسازی تاریخی گمراه کنیم؛ حداقل لازم برای شروع حرکت را فقط با درک و توجه به خصوصیات شرایط عینی و ذهنی جامعهی ما باید تعیین کرد. ما به دلایل امنیتی از تشریح دقیق این حداقل خودداری میکنیم، فقط بهطور کلی یادآور میشویم که این حداقل باید بتواند در همان گامهای اول تمامی جامعه را از آغاز حرکت قهرآمیز باخبر گرداند، محیط سکوت و خفقان را بشکند، محیط سیاسی را داغ نماید، به تسلط رژیم در شهرها ضربات کوچک و بزرگ وارد سازد و نیروهائی در خارج از شهرها برای نبرد طولانی سازمان داده باشد.« (مسائل جنبش ضد استعماری و آزادیبخش خلق ایران و عمدهترین وظایف کمونیستهای ایران در شرایط کنونی - بیژن جزنی، پاییز ۱۳۴۶ ).
انقلاب کوبا تنها برای انقلابیون در ایران یک شگفتی نبود. در سال ۱۹۵۳، اندکی پیش از وقوع کودتای ۲۸ مرداد در ایران، فیدل کاسترو و یارانش مبارزهی مسلحانه علیه رژیم باتیستا را با خیزشی که تحت عنوان یورش به پادگان مونکادا معروف شد، آغاز کردند. این خیزش شکست خورد و فیدل کاسترو زندانی شد. او پس از آزادی از زندان در سال ۱۹۵۵، برای تدارک قیامی دیگر به مکزیک رفت. سال بعد، در نوامبر ۱۹۵۶، ۸۲ رزمندهی گروه کاسترو با قایق گرانما از مکزیک عازم کوبا شدند تا نقش موتور کوچک را ایفا کنند. مبارزهی چریکی آغاز شده در آخرین روزهای سال ۱۹۵۶، دو سال بعد، یعنی در پایان سال ۱۹۵۸، به پیروزی انقلابیون و فرار باتیستا انجامید.
خیلیها کوشیدهاند توجه ویژهی فداییان به تجربهی انقلاب کوبا را نشانهای از یک رویاپردازی و خاماندیشی جلوه دهند. اما آغاز یک قیام گسترده با جرقهای که یک گروه کوچک میزند، الگویی نیست که به انقلاب کوبا منحصر باشد. انقلاب کوبا از آن رو شگفتی آفرید و نمادین شد که در فاصلهی کمتر از صدمایلی جنوبیترین نقطه ایالت فلوریدای آمریکا به پیروزی رسید. بیست سال بعد در نیکاراگوئه نیز انقلاب ساندینیستی علیه سوموزا دیکتاتور این کشور طبق الگوی مشابهی رخ داد. نوشتههای بیژن جزنی حاکی از توجه او به تجارب انقلابی در تاریخ ایران است. در تاریخ ایران، پیروزی قطعی انقلاب مشروطه بر استبداد صغیر محمدعلی شاهی، با نام خیزش ستارخان و باقرخان تداعی میشود. انقلابیون مشروطه نیز قیام مسلحانهی خود را نه با لشکری هزاران نفره، که با گروهی نسبتاً کوچک آغاز کردند.
بر زمینهای از تجارب مبارزات حدود شصت ساله در خود ایران و البته شگفتی انقلاب کوبا، طرح موتور بزرگ و موتور کوچک نه در ذهن یک نفر، که به طور همزمان در اذهان شماری از مبارزان انقلابی در ایران شکل گرفت. این مبارزان از سیارههای دیگر به زمین ایران پا ننهاده بودند. برخی از آنها مانند جزنی مشاهدات شخصی از جنبشی داشتند که تا ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، هزاران ایرانی را به میدان مبارزه علیه استعمار نو و متحدان ایرانی آن کشانده بود. بنیانگذاران فدایی بر آن بودند که شکست مرداد ۳۲، شعلهی مبارزهی ضد امپریالیستی و ضد استبدادی را در ایران خاموش نکرده، بلکه آن را تبدیل به آتشی زیر خاکستر نموده است. آنها دچار این توهم نبودند که راه افتادن موتور بزرگ، کار چند ماه و چند هفته است. در آثار جزنی و احمدزاده، سخن از یک مبارزهی طولانی چند ساله میرود. جنبش فدایی، این نام را تصادفی برنگزید. فداییان بر آن بودند که زندگی خود را فدای طرحی نو کنند. و چنین کردند.
عمل مشترک به رغم اختلاف نظر
فداییان بنیانگذار به عنوان شاهدان تاریخ زمان خود، تنها به تجربهی انقلاب در کوبا توجه نکردند. آنها در جریان مسائل سیاست جهانی در دههی ۱۹۶۰ میلادی بودند و به دقت، بحثهای جاری در جنبش جهانی کمونیستی را دنبال میکردند. خودداری از جانبداری از یک طرف در اختلاف میان دو حزب کمونیست شوروی و چین، انتخابی آگاهانه از سوی سازمان چریکهای فدایی خلق بود:
»به نظر ما فقط و فقط کوشش برای انجام رسالتی که مضمون عمدهترین وظیفه کمونیستهای ایران را تشکیل میدهد میتواند نقطه حرکت گروههای کمونیستی باشد. به همین جهت اعتقاد داریم که نباید موضعگیری در مسائل جهانی و اختلاف در جنبش بینالمللی کمونیستی مبدا و محور حرکت ما باشد. در شرایط کنونی جامعهی ما، موضعگیری جهانی در جنبش بینالمللی کمونیستی کمکی به انجام وظایف بزرگی که در مقابل ما قرار دارد به عمل نمیآورد. این موضع گیری جز آنکه اختلاف در گروههای کمونیستی را در داخل کشور تشدید کند و مسائل داخلی را تحتالشعاع مسائل بینالمللی قرار دهد و وضع بغرنج و پیچیدهی گروه های کمونیستی را پیچیدهتر سازد نقش دیگری ندارد. مصالح دیپلماتیک جنبش حکم میکند که در این موضعگیری با احساس مسئولیت کامل رفتار شود و از دنبالهروی عمیقاً پرهیز شود.
اختلاف نظر در موضعگیری در جنبش بینالمللی نباید مانع وحدت عمل آن گروههای کمونیستی شود که در مسائل داخلی و صحت شیوهی قهرآمیز مبارزه وحدت نظر دارند. با توجه به شرایط موجود در ایران و وضع گروههای کمونیستی و مصالح سیاسی و دیپلماتیک حال و آیندهی جنبش ما در این رساله از بحث پیرامون اختلاف در جنبش بینالمللی کمونیستی خودداری کردیم و از همهی گروهها دعوت میکنیم که از انتخاب مسائل موجود در جنبش بینالمللی کمونیستی به عنوان مبدا و محور حرکت خود، خودداری کنند. این روش انجام هر چه زودتر رسالت بزرگی را که در مقابل کمونیستهای ایران قرار دارد تسریع خواهد کرد. بگذار کمونیستها و انقلابیون واقعی در پراتیک انقلابی ثابت کنند که شیوهی قهرآمیز مبارزه تنها شیوهی درست و صحیح برای جنبش نجاتبخش خلقهای ایران است.« (به نقل از: مسائل جنبش ضد استعماری و آزادیبخش خلق ایران و عمدهترین وظایف کمونیستهای ایران در شرایط کنونی - بیژن جزنی، پاییز ۱۳۴۶).
نیروهای چپ، متهماند که به جای تمرکز بر وظایف اصلی خود در مبارزه برای اهداف مشترک، نیروی خود را صرف بحث و جدل با یکدیگر میکنند و در مصاف ایدئولوژیک درونی تحلیل میروند. با توجه به بسیاری از موارد اینگونه، این اتهام چندان هم بیپایه به نظر نمیرسد. اما همواره اینگونه نیست. بیژن جزنی سطور فوق را در حدود سیسالگی نوشته است. او به عمل مشترک فرا میخواند و میگوید باید از فرسوده شده در بحث نظری بپرهیزیم. موضوع مورد اختلافی که جزنی بدان اشاره می کند، موضوع کوچکی نبود. در دههی ۱۹۶۰، شکافی بزرگ در جنبش جهانی کمونیستی ایجاد شده بود. کمونیستها به دو گروه بزرگ طرفداران حزب کمونیست شوروی و هواداران حزب کمونیست چین تقسیم شده بودند. جزنی، همرزمانش را فرامیخواند که علیرغم اختلاف نظر، به عمل مشترک بپردازند. حجم بزرگ نوشتههای جزنی نشان میدهد که او به خوبی به اهمیت کار نظری واقف بود. اما در عین حال میدید که بزرگترین پیروزیها در مبارزهی ضد امپریالیستی در زمان او، زمانی به دست میآمدند که کمونیستهای یک کشور خود را درگیر بحثهای بیپایان دربارهی اختلاف شوروی و چین نمیکردند. دو نمونهی ویتنام و کوبا، جلوی چشم فداییان بنیانگذار بود. انقلابیون در هیچیک از این دو کشور، عمل انقلابی را منوط به تعیین تکلیف با مسائل مورد اختلاف جنبش جهانی کمونیستی نکردند.
برخی روایتهای جدید از موضوعات مورد بحث میان فداییان نسل اول، لااقل برای من از این رو تازگی دارد که نشان میدهد عمق اختلاف نظر، علیرغم رزم مشترک، بیش از آن بود که میپنداشتم. به این روایت یک شاهد زنده توجه کنید (برای حفظ امانت، عین روایت شفاهی را میآورم و از ویراستاری به منظور تبدیل گفتهی شفاهی به روایت کتبی خودداری میکنم.):
»قرار میشود که برخی از سفرای کشورها شناسایی بشوند و اینجا گفتگویی بین احمد زیبرم و مسعود احمدزاده هروی پیش میآید که برای من خیلی جالب بود. و آن این بود که زیبرم رو میکند به احمدزاده و میگوید که اگر قرار باشد که شناسایی سفیر شوروی در دستور قرار بگیرد، دور من را خط بکشید و حاضر نیستم این کار را بکنم. احمدزاده با تعجب گفت که چرا؟ مگر چه فرقی میکند سفیر آمریکا با سفیر شوروی؟ سفیر آمریکا سفیر یک کشور امپریالیستی است و سفیر شوروی سفیر یک کشور سوسیال امپریالیستی. زیبرم در آنجا میگوید که من بحثی در این زمینه نمیخواهم داشته باشم ولی بگذریم از علائق فکری من، یک سری علائق عاطفی که من با مردم بخشهایی از شوروی که میآمدند شمال داشتم، که نمیخواهم، من نمیتوانم این کار را بکنم. که البته بحث همین جا پایان میپذیرد. ولی نکتهای برای من آنجا روشن میشود که عجب، پس اختلاف نظری وجود دارد. و آنجا من متوجه میشوم که من به عنوان کسی که رشد فکری سیاسی - اجتماعی ام را در تبریز گذرانده بودم هرگز برای من مطرح نشده بود، مطرح نکرده بودند که ما مثلاً سوسیالیسم شوروی را رد میکنیم یا قبول می کنیم یا چین را رد میکنیم یا قبول میکنیم، حزب توده را رد میکنیم یا قبول میکنیم و هرگز، یعنی برای ما در حقیقت دستیابی به اندیشه مطرح بود و ما بسیاری از کتابهای تاریخ اتحاد جماهیر شوروی را خوانده بودیم، بسیاری از کتابهایی که میخواندیم در حقیقت از اینجاها بود. و هیچ سمپاتی و آنتیپاتی خاصی به جایی نداشتیم. و آنجا من متوجه شدم که عجب، پس چنین اختلاف نظرهایی وجود دارد و عامل پیونددهندهی ما به همدیگر در حقیقت سلاح است و پذیرش یا عدم پذیرش مبارزهی مسلحانه. چیزی که در روند خودش بعدها در رابطه با مجاهدین خلق هم دیدیم که ما با آنها ستیز نداشتیم برای اینکه هر دو این مشی را قبول داشتیم و حتی بعداً که من به زندان میافتم، در زندان سیاسی زنان هم ما این را میبینیم که در حقیقت دوستیها و دوریها و نزدیکیهای ما زندانیان در زندان، پذیرش یا عدم پذیرش مشی مسلحانه بود. البته در بین گروههای سیاسی که در زندان بودند، من خیلی اطلاع ندارم که به هر حال واقعاً آن دوستانی که مشی مسلحانه را قبول نداشتند، خوب آنها گرایشهای متفاوتی در ایشان بود. ... میخواستم بگویم که این تفاوت نظرهایی که بین ما بود، تا مدتها همچنان ما با این نظرات متفاوت در سازمان کار کردیم با هم، که شاید نقطهی قوت سازمان ما بود.« (رقیه دانشگری در سمینار پژوهشی به مناسبت ۵۰ سالگی جنبش فدایی، شنبه ۱۸ بهمن ۱۳۹۹ ).
همانگونه که رقیه دانشگری (رفیق فران) در پایان این روایت خاطرنشان میکند، عمل مشترک علیرغم اختلاف نظر، از نقاط قوت سازمان فدایی بود. نقطه قوتی که بد نیست مورد توجه نیروهای چپ کنونی قرار گیرد.
تحلیل موقعیت نیروهای انقلابی غیر مارکسیست
بنیانگذاران سازمان فدایی، شاهد پدیدهی روی آوردن برخی از مبارزان غیر مارکسیست به پراتیکی مشابه فداییان بودند و برای تحلیل موقعیت این نیروها و بهویژه سازمان مجاهدین خلق، به منظور اتخاذ سیاست در قبال آنها، تجربهی برخی دیگر از کشورها را دنبال کردند. جزنی در بهار ۱۳۵۳، زمانی که چریکهای فدایی و مجاهدین به عنوان نیروهای اصلی جنبش مسلحانه در ایران شناخته شده بودند، نوشت:
»وطن ما به مثابهی بخشی از خاورمیانه نمیتواند از جنبشهای ضد امپریالیستی خلقهای عرب تاثیر نپدیرد. جنبش رهاییبخش عرب تاکنون زیر رهبری بورژوازی ملی و خردهبورژوازی انقلابی عرب به پیروزیهایی چون انقلاب مصر، عراق، سوریه و الجزایر رسیده است. جنبش آزادیبخش فلسطین که روی جنبشهای منطقه اثر میگذارد هنوز زیر رهبری این ایدئولوژی قرار دارد. اساس این ایدئولوژی بر سه اصل ناسیونالیسم، سوسیالیسم و اسلام استوار شده است. همانگونه که در آسیای جنوب شرقی پیروزی انقلاب چین، ویتنام شمالی و جنبش انقلابی هندوچین هژمونی طبقهی کارگر را در جنبشهای آن منطقه تقویت کرده است، در اینجا حاکمیت ایدئولوژیهای غیر کارگری میتواند روی جنبش ما تاثیر بگذارد.« (ارزیابی موقعیت خردهبورژوازی انقلابی در ایران، نوشته بیژن جزنی، بهار ۱۳۵۳، به نقل از ۱۹ بهمن تئوریک منتشرشده در پاییز ۱۳۵۵).
در نوشتهی دیگری از جزنی چنین آمده است:
»در سالهای ۱۹۶۳ تا ۱۹۷۰ که مبارزهی مسلحانه در ایران دورهی جنینی خود را میگذراند، پروسههای انقلابی مهمی به سوی مبارزهی مسحانه، جهان را تحت تاثیر قرار داده بود. از نظر اهمیت آثار، انقلاب کوبا از همه چشمگیرتر بوده است. پیروزی جنگ انقلاب در کوبا تقریباً بلافاصله در آمریکای لاتین موجی از مبارزات مسلحانه برانگیخت. جنبش انقلابی در کوبا در سالهای ۳۹ تا ۴۲ به تدریج از جانب جریانهای مخالف رژیم شناخته شد ولی در مقطع سالهای ۴۲ به بعد به عنوان تجربهای از آن پاسخی برای چه باید کرد مبارزه بیرون کشید مورد توجه قرار گرفت...
تجربهی دیگر جهانی انقلاب پیروزمند الجزایر بود... مشابهت مذهبی خلق الجزایر با خلق ایران در جنب ما اثر گذاشت و به خصوص برای جوانهای ناسیونالیست اثر آن از جنبشهای آمریکای لاتین بیشتر بود. برای مارکسیستها، بهخصوص در جلب توجه آنان به مبارزهی چریکی شهری، پروسهی الجزایر بر کوبا امتیاز داشت...
بعدها از سال ۴۸ به بعد، جنبش فلسطین به مهمترین پروسهی قهرآمیز منطقهی وسیعی از جهان تبدیل شد. برای ما، این دیگر بغل گوشمان بود. این جنبش مسلحانه تنها تاییدی بر ضرورت مبارزهی مسلحانه نبود بلکه میتوانست نقش مادی در شکل دادن به جنبش در ایران بازی کند. به این ترتیب هر روز عوامل تازهای در تایید مبارزهی مسلحانه پیدا شد. یمن دمکراتیک و جنبش ظفار در منطقه به ظهور رسیدند. اینها همه در تکوین مبارزهی مسلحانه در ایران اثر گذاشته است« (مبرمترین مسائل جنبش انقلابی ما در لحظهی کنونی، نوشته بیژن جزنی).
بدین ترتیب از نظر جزنی، انقلابها در کشورهای عربی و سپس جنبش آزادیبخش فلسطینی، بر بخش ملی - مذهبی نسل جدید مبارزان، تاثیری مشابه تاثیری داشت که انقلابیون مارکسیست ایرانی از انقلابهای ویتنام و کوبا گرفته بودند. جزنی، به سازمان مجاهدین بر خلاف روحانیت سنتی شیعه، به عنوان متحد طبیعی فداییان مینگریست. یک الگوی مشخص برای این نوع نگرش، اتحاد بین نیروهای مارکسیست و غیر مارکسیست در جنبش فلسطین بود.
جزنی به مثابهی مورخ جنبش فدایی
بیژن جزنی پیش از آنکه همراه با ۸ زندانی سیاسی دیگر به دست عمال رژیم شاه و در توطئهای حتی مغایر با صحنهآراییهای معمول به اصطلاح قانونی علیه مبارزان، به قتل برسد، فرصت یافت تا در زندان به نگارندهی تاریخ جنبش فدایی به مثابهی بخشی از تاریخ ایران نیز بپردازد. حاصل این تلاش، کتاب تاریخ سی ساله بود. در این کتاب به جمعبندی از تاثیرپذیری بینالمللی فداییان بر میخوریم که مؤید تز بیشترین تاثیرپذیری از انقلاب کوباست. در این کتاب آمده است:
«با شکست جبهه ملی دوم و سرکوب شدن جنبش تودهای که در سالهای ۳۹ تا ۴۲ رشد کرده بود، نیروهایی که از آگاهی سیاسی به درجات برخوردار بودند در مقابل چه باید کرد قرار گرفتند. ... تجارب انقلاب کوبا و مبارزهی ایدئولوژیک چین و شوروی نیز زمینهی فکری مثبتی را به سوی مشی قهرآمیز ایجاد کرده بود. پیروزی انقلاب الجزایر و
شدت گرفتن جنگ تودهای در ویتنام این تمایلات را افزایش میداد.
رشد گرایشهای قهرآمیز از سال ۴۲ به بعد را میتوان به شرح زیر جمعبندی کرد:
... انعکاس پیروزیهای انقلاب الجزایر در جهت تایید مشی قهرآمیز و نتایج انقلاب کوبا در زمینهی مسائل مشی حزب طبقه کارگر و تاکتیکهای مبارزهی مسلحانه، انعکاس نبرد ویتنام و جنبشهای انقلابی آفریقا (مثل کنگو) در جهت تشدید تمایلات مسلحانه انعکاس برخورد ایدئولوژیک چین و شوروی در جهت تاکید در ضرورت گذار قهرآمیز و تاکید بر جنبشهای رهاییبخش ضد امپریالیستی
.. پس از شکل گرفتن اصلاحات ارضی و تجارب انقلابی آمریکای لاتین در زمینهی جنگ چریکی شهری مسئلهی اقدام همزمان در شهر و کوه مورد نظر گروه قرار گرفته و به شهر بهای بیشتری از گذشته داده شد.
تعلیمات و تبلیغات آثار مارکسیستی و ادبیات انقلابی آمریکای لاتین مورد توجه گروه بود. کتاب جنگ گریلایی چهگوارا و مقالات چهگوارا و کاسترو مورد توجه بود. در اواخر کتاب دبره مورد بحث قرار گرفته بود.
.. با توجه به اینکه گروه ضمن اعتقاد به مارکسیسم - لنینیسم از مشی چین و شوروی پیروی نمیکرد و در زمینهی مسئلهی حزب و در مشی قهرآمیز تجارب مبارزهی آمریکای لاتین (کوبا و دیگر کشورها) مورد توجه آن قرار گرفته بود، در اذهان، این گروه با تمایل کاسترویی شناخته شد.« (به نقل از تاریخ سی ساله؛ اثر بیژن جزنی
بدین ترتیب، جزنی ابایی از بیان «تمایل کاسترویی» فداییان نداشت. از آنچه احمدزاده نوشته است چنین بر میآید که در گروهی که او به آن تعلق داشت، توجه به تجربهی کوبا بهویژه از طریق مطالعهی نوشتههای رژی دبره صورت گرفته است:
»ما با تجربهی کوبا بیشتر از طریق کتاب «انقلاب در انقلاب» رژی دبره آشنا شدیم. ما بیآنکه درک عمیقی از تزهای رژی دبره و انقلاب کوبا داشته باشیم و بیآنکه تجزیه و تحلیل جامعی از شرایط میهن خود در دست داشته باشیم و بیآنکه واقعاً عناصر درونی راه کوبا را بشناسیم، آن را رد کردیم. به نظر من آنچه باعث این امر شد یک خطای تئوریک بود، خطایی که از پذیرفتن سطحی یک رشته فرمولهای تئوریک مبتنی بر تجربههای انقلابی پیشین، ناشی میشد.« (به نقل از: مبارزه مسلحانه هم استراتژی هم تاکتیک، نوشته مسعود احمدزاده، تابستان ۱۳۴۹)
به نظر میرسد احمدزاده و همرزمانش از توجه ویژه به آثار مائو آغاز کردهاند و سپس مانند گروه جزنی، به انقلاب کوبا به عنوان تجربهی اصلی الهامبخش نگریستهاند.
مسئلهی حزب طبقه کارگر
تاکید فداییان بنیانگذار بر ضرورت عمل انقلابی، به معنی غفلت آنان از مسائل نظری مطرح در جنبش کمونیستی نبود. آنان از جمله با توجه به تجارب مبارزه در سایر کشورها، میکوشیدند برای برخی مسائل بنیادین نظری که ذهنشان را به خود مشغول کرده بود، پاسخی بیابند.
یکی از این مسائل، سازماندهی طبقهی کارگر بود. فداییان بنیانگذار، از آغاز به مارکسیسم - لنینیسم اعتقاد داشتند و بر اساس این اعتقاد، بر آن بودند که عالیترین شکل سازماندهی طبقهی کارگر، حزب طبقهی کارگر است که بدون آن، گذار به سوسیالیسم ممکن نیست. فداییان دچار این توهم نبودند که موتور کوچکی که میخواستند به راه اندازند، همان حزب طبقهی کارگر ایران است. یک نقطهی اشتراک فداییان بنیانگذار، این بود که میگفتند حزب طبقهی کارگر، در عمل انقلابی است که شکل میگیرد.
مسعود احمدزاده در «مبارزه مسلحانه هم استراتژی هم تاکتیک»، نوشتهای به تاریخ تابستان ۱۳۴۹، گزارش از سیر بحثهای نظری در گروهی دارد که از نیمه دههی چهل به آن تعلق داشت. احمدزاده در این گزارش با صراحت، برخی دیدگاههای قبلی خود و همرزمانش را نقد میکند و مینویسد که چگونه این گروه به درک از پروسهی قابل تصور شکلگیری حزب طبقهی کارگر رسیده است. از نوشتهی احمدزاده چنین بر میآید که توجه گروه، نخست به تجارب انقلابی در آسیا و بهویژه در چین و ویتنام معطوف بوده است. برخی نقل قولها از مائو، بیانگر آن است که آثار مائو مورد مطالعه اعضای گروه قرار داشته است. اما گروه در ادامهی مطالعه، به نقطهای میرسد که در نگاه اول، یک تناقض مینماید: اعتقاد به مبارزهی مسلحانه از یک سو، و از سوی دیگر، این واقعیت که در ایران، آن حزب طبقه کارگری که باید سازمانده مبارزه انقلابی باشد، غایب است. مگر نه اینکه حزب کمونیست چین و حزب کمونیست ویتنام، نقش اصلی را در مبارزهی قهرآمیز علیه امپریالیسم و متحدان داخلی آن ایفا کردند؟ احمدزاده مینویسد:
»ما حزبی را طلب میکردیم که از همان آغاز، یا خیلی زود بتواند به پیشرو واقعی تودهها بدل گردد. و از آنجا که به اجتنابناپذیری مبارزهی مسلحانه نیز معتقد بودیم، این حزب میبایست شرایط را برای مبارزهی مسلحانه فراهم کند، تودهها را متقاعد کند که مبارزهی مسلحانه تنها راه است، و آنگاه عمل مسلحانه را آغاز کند. معتقد بودیم که تنها چنین حزبی حق دارد استراتژی و تاکتیک مبارزه را تعیین کند. ما اگر در این تفاوت شرایط (به ویژه تفاوت شرایط ما و روسیه) تامل کرده بودیم شاید دچار این سهلانگاری نمیشدیم که درحالیکه معتقد بودیم تا ایجاد حزب راه دشواری در پیش داریم، از مشخص کردن این راه دشوار غافل بمانیم. آیا نمیتوانستیم معتقد باشیم که شرط ایجاد چنین حزبی، شرط شرکت در مبارزهی واقعی، شرط ایجاد نیرویی که بتواند واقعاً پیشرو باشد، خود عمل مسلحانه است؟ و اگر دچار این اشتباه نمیشدیم که قیام شهری را با مبارزهی چریکی طولانی یکی بگیریم، نمیتوانستیم هم انقلاب کوبا را یک تجربهی قابل مطالعه بدانیم، و به حق معتقد باشیم که گسترش مارکسیسم بر اساس واقعیت صورت میگیرد، و نه بالعکس. و هم بگوییم که قیام کار تودههاست.« (به نقل از: مبارزه مسلحانه هم استراتژی هم تاکتیک، نوشته مسعود احمدزاده، تابستان ۱۳۴۹).
فکر مستتر در عبارات فوقالذکر احمدزاده، با بیانی دیگر در نوشتهی جزنی بازتاب یافته است:
»فقط شیوهی قهرآمیز مبارزه قادر است که حزب طبقهی کارگر را به معنی واقعی کلمه احیا کند، جامعیت کمونیستهای ایران را تامین نماید، وحدت سیاسی و سازمانی حزب طبقهی کارگر ایران را عودت دهد و رهبری حزب را عملاً از دست اپورتونیستها خارج سازد و مبارزهی پرولتاریای ایران را سازمان دهد و نقش پیشقراولی پرولتاریا را در جنبش آزادیبخش خلق ایران ایفا نماید. گروههائی که مبارزه با رهبری اپورتونیستی حزب توده را فقط در حرف دامن میزنند در حقیقت نتیجهی بسیار کمی از این نوع مبارزه خواهند گرفت. اپورتونیسم را فقط در جریان پراتیک انقلابی میتوان خلع سلاح و خلع قدرت کرد و این نقشی است که شیوهی قهرآمیز مبارزه میتواند داشتهباشد.« (مسائل جنبش ضد استعماری و آزادیبخش خلق ایران و عمدهترین وظایف کمونیستهای ایران در شرایط کنونی - بیژن جزنی، پاییز ۱۳۴۶).
جزنی بر خلاف بسیاری از دیگر فداییان، پیشینهی تعلق به حزب توده ایران (یا سازمان جوانان حزب) داشت و معتقد بود این حزب توده در مقطعی از تاریخ ایران، نقش حزب طبقهی کارگر را ایفا کرده است. در نخستین نوشتههای جزنی، مرزبندی با کمیتهی مرکزی حزب توده ایران و نه مرزبندی با کلیت حزب، مشهود است. جزنی بر آنست که مبارزهی انقلابی، میتواند مسیر حزب توده ایران را نیز عوض کند. این طرح، نمیتواند بدون توجه به تجربهی کوبا در ذهن جزنی شکل گرفته باشد. حزب کمونیست کوبا در سال ۱۹۲۵ تاسیس شد. این حزب در سال ۱۹۴۴، احتمالاً با ملاحظاتی مشابه آنچه باعث انتخاب نام حزب توده ایران توسط بقایای حزب کمونیست ایران شد، حزب سوسیالیست مردمی نام گرفت. عرصهی اصلی فعالیت این حزب هنگام آغاز جنبش کاسترو و یارانش، مبارزهی پارلمانی بود. از این رو حرکت گروه کاسترو در آغاز مورد انتقاد حزب سوسیالیست مردمی بود. تنها پس از پیروزی انقلاب کوبا بود که حزب سوسیالیست مردمی نیز به اتحاد سازمانهای انقلابی پیوست، اتحادی که در سال ۱۹۶۵ دوباره نام حزب کمونیست کوبا را برای خود برگزید.
فداییان بنیانگذار در این اعتقاد مشترک بودند که حزب طبقه کارگر در جریان عمل انقلابی شکل یافته، سازماندهی عمل انقلابی را برعهده میگیرد. اما قطعاً مسیر بازگشت حزب توده ایران به مواضع انقلابی، که مسیر مطلوب جزنی برای این حزب بود، مورد توافق همهی فداییان نسل اول نبود.
مسئلهی مرحله انقلاب
یکی از مسائل نظری مورد توجه فداییان بنیانگذار، که در پرداختن بدان، از منابع خارجی نیز استفاده کردهاند، موضوع مرحلهی انقلاب است. در این مورد، تفاوتهایی میان نظرات جزنی و احمدزاده وجود دارد.
بیژن جزنی از تقدم جنبش رهاییبخش بر جنبش کارگری مینویسد:
»جنبش انقلابی طبقهی كارگر ايران از بدو پيدايش، خود را در درون و گاه در كنار جنبش رهائیبخش يافته است. جنبش رهاییبخش بر جنبش كارگری تقدم دارد. جنبش كارگری در ايران فقط در رابطه با جنبش رهائیبخش میتواند رسالت تاريخی خود را انجام داده به هدفهای نهائی خود دست يابد. بنابراين جريانهای انقلابی وابسته به جنبش طبقه كارگر كه بر اساس ماركسيسم – لنينسيم ايجاد شده و در راه حاكميت نهائی طبقه كارگر مبارزه میكنند، در جنبش انقلابی مسلحانه عمدهترين وظيفهی خود را شركت همهجانبه در جنبش رهائیبخش میشناسند و مبارزهی طبقاتی را از كانال مبارزه بر ضد امپر ياليسم و متحدان آن به كار میبندند. از ديدگاه جريانهای ماركسيست – لنينيست معتقد به مشی مسلحانه، اين اولين ويژگی جنبش انقلابی مسلحانه است. در اين دوره از جنبش رهائیبخش، يعنی جنبش انقلابی مسلحانه، میبايست نارسائی تاريخی جنبش كارگری ايران در رابطه با مبارزهی ضد امپرياليستی عميقا جبران گردد. ما صريحاً اعتقاد داريم كه پيروزی جنبش انقلابی طبقه كارگر ايران در گرو نقش تاريخی آن در جنبش رهائیبخش خلقهای ايران است.«(به نقل از: چگونه مبارزه مسلحانه تودهای میشود، بیژن جزنی، پاییز ۱۳۵۲).
در حالی جزنی جای جنبش کارگری را در درون و گاه در کنار جنبش رهاییبخش میداند، احمدزاده معتقد است پرولتاریا وظیفه دارد جنبش ضدامپریالیستی را رهبری کند:
»پرولتاریا به عنوان پیگیرترین دشمن سلطهی امپریالیستی و فئودالی، و با اتکا به تئوری بینالمللی مارکسیسم - لنینیسم میتواند و باید رهبری جنبش ضد امپریالیستی را برعهده بگیرد... گرچه هدف عاجل چنین انقلابی قطع سلطهی امپریالیستی و نابودی فئودالیسم است، و هدف عاجل آن نابودی مالکیت خصوصی بورژوایی نیست، اما خصلت ضد امپریالیستی مبارزه، بسیج تودهها، رهبری پرولتری مبارزه و این امر که هرگونه بقای روابط سرمایهداری به تدریج موجب برقراری پیوندهای نزدیک با امپریالیسم و سپس تحت سلطه او قرار گرفتن است، دست به دست هم داده، نطفهی انقلاب سوسیالیستی را در بطن انقلاب بورژوا - دمکراتیک نوین و در جریان رشد آن ایجاد کرده و خیلی زود میپروراند، به این ترتیب است که چند سالی از انقلاب چین نگذشته، رهبری پرولتاریا مبدل به دیکتاتوری میگردد و انقلاب سوسیالیستی عملاً آغاز میشود. این بود آنچه فیالمثل تجربهی چین، به نحوی که رفیق مائو جمعبندی کرده، نشان میدهد. اما آیا اینک که در کشور ما فئودالیسم از میان رفته، پس انقلاب ایران مرحله بورژوا - دمکراتیک خود را پشت سر گذاشته و وارد مرحله سوسیالیستی شده است؟ به نظر من طرح مسئله به این شکل غلط است. رژی دبره در این مورد نکته قابل ملاجظه ای را بیان میکند: «... کنه مسئله نه در برنامهی ابتدایی انقلاب، بلکه در توانایی او به حل مسئلهی قدرت دولتی قبل از مرحله بورژوا - دمکراتیک، و نه بعد از آن قرار دارد. در آمریکای لاتین مرحله بورژوا - دمکراتیک مستلزم نابود کردن دستگاه دولتی بورژوایی است.««(به نقل از مبارزه مسلحانه هم استراتژی هم تاکتیک، مسعود احمدزاده، تابستان ۱۳۴۹).
احمدزاده میافزاید:
»مبارزهی مسلحانه (طولانی) محیطی است که عناصر سوسیالیستی یک انقلاب بورژوا - دمکراتیک خیلی سریع در آن رشد میکنند. این است درسی که انقلاب چین داده است و این را انقلاب ویتنام هم نشان میدهد، و بالاخره تجربهی کوبا علیرغم طولانی نبودنش، آن را ثابت کرده است.« (به نقل از مبارزه مسلحانه هم استراتژی هم تاکتیک، مسعود احمدزاده، تابستان ۱۳۴۹).
مسئلهی شرایط عینی انقلاب
اینکه شرایط عینی انقلاب در ایران وجود دارد یا نه، سالها مورد بحث مبارزان علیه رژیم شاه بود. در اینباره نیز پارهای از نوشتههای نخستین نظریهپردازان جنبش فدایی بر پایهی مطالعهی تجارب کشورهای دیگر نگاشته شده است. مسعود احمدزاده پیش از نوشتن سطور زیر، همراه با یارانش به مطالعهی تجارب چین، ویتنام و کوبا پرداخته بود:
»ما باید از عدم وجود جنبشهای تودهای خودبهخودی وسیع این نتیجه را بگیریم که شرایط عینی انقلاب وجود ندارد؟ که هنوز دوران انقلاب فرا نرسیده است؟ به نظر من، نه. در شرایط کنونی ایران نمیتوان عدم وجود جنبشهای خودبهخودی وسیع را به معنی عدم وجود شرایط عینی انقلاب دانست. ما در بررسی شرایط عینی میهن خود نشان دادیم که هرگونه توسل به آماده نبودن شرایط عینی انقلاب، مبین اپورتونیسم و سازشکاری و رفرمیسم، نشانهی فقدان شهامت سیاسی و توجیه بیعملی است. من فکر میکنم علت عدم وجود چنین جنبشهایی را اساساً باید از یکطرف در سرکوب قهرآمیز و اختناق مداوم و ناشی از دیکتاتوری امپریالیستی به مثابهی عامل اساسی ابقای سلطه امپریالیستی همراه با تبلیغات وسیع سیاسی و ایدئولوژیک ارتجاعی دانسته و از طرف دیگر ضعفهای عمدهای را که عامل انقلابی، سازمانها و رهبریهای مبارزه دچار آن بودند، باید در نظر داشت.« (به نقل از مبارزه مسلحانه هم استراتژی هم تاکتیک، مسعود احمدزاده، تابستان ۱۳۴۹).
نتیجهگیری
نوشتههای نخستین نظریهپردازان جنبش فدایی، نشان میدهد آنها از میان تجارب مبارزه در کشورهای دیگر، بیش از همه به تجربهی انقلاب کوبا نظر داشتهاند. هم بیژن جزنی و هم مسعود احمدزاده با الهام از تجربهی کوبا، به مبارزهی مسلحانه توسط یک گروه کوچک به مثابهی راه غلبه بر رکود جنبش انقلابی در ایران مینگریستهاند. الگوی به دست گرفتن رهبری جنبش کمونیستی توسط گروه پیشاهنگ مسلح، مورد توجه ویژهی جزنی بوده است. احمدزاده در عین توجه به تجارب انقلاب چین و ویتنام، میان شرایط در ایران از یکسو و بهویژه چین از سوی دیگر تفاوت قائل بود و اعتقاد داشت مبارزهی انقلابی در ایران را نمیتوان بدین موکول کرد که مانند چین، حزب کمونیست تشکیل شود و سپس مبارزهی مسلحانه را سازمان دهد. هم جزنی و هم احمدزاده معتقد بودهاند که شکلگیری حزب طبقه کارگر در ایران نیز مانند کوبا باید در کوران مبارزه انقلابی صورت گیرد.
حجم کار نظری انجام شده توسط بنیانگذاران فدایی قابل توجه است. مسعود احمدزاده متولد ۱۳۲۵ بود و هنگامی که در سال ۱۳۵۰ توسط رژیم شاه به جوخه اعدام سپرده شد، ۲۵ سال بیشتر نداشت. او علیرغم عمر کوتاهش، تجارب انقلابی در شماری از کشورهای دیگر را مورد مطالعه قرار داده بود. بیژن جزنی هنگامی که توسط عمال سلطنت به قتل رسید ۳۷ سال داشت. حاصل پژوهش او در مورد تاریخ معاصر ایران و توجه به تجارب انقلابی کشورهای دیگر، صدها صفحه نوشته است که از او باقی است. می توان راه احمدزاده و راه جزنی را نقد کرد. اما هیچ ناظر منصفی نیست که از آنچه بنیانگذاران فدایی در طول عمر بسیار کوتاه خود خواندهاند و از آنچه در فرصتی کوتاه به رشته تحریر درآوردهاند، دچار شگفتی نشود.
دیدگاهها
درود. از مقاله ارزشمند شما…
درود. از مقاله ارزشمند شما سپاسگزارم.ولی قیام مشروطه توسط ستار خان و باقرخان به پیروزی نرسید .مشروطه توسط مجاهدین گیلانی و با فتح تهران به رهبری یپرمخان ارمنی به پیروزی رسید.بختیاری ها هم در این واقعه کمک کردند.تبریز در آن زمان در حصر بوده.لطفا تاریخ را دقیق تر مطالعه شود
افزودن دیدگاه جدید