مردی که دندان هایش را سیبری جا گذاشت
ابوالفضل محققی
دیدار با خانواده اش که نمی دانستند چه بر سر او آمده و توضیحش بعد این همه سال بسیار مشگل بود. تلخ و عجیب! فضائی بهت زده، سرد، خالی از احساس، بلاتکلیفی! هیچ حرفی برای گفتن نبود؛ مانند یک غریبه. آن سر وضع، با لباس های گشاد و ارزان قیمت مغازه های دولتی باکو! آن چهره بدون دندان، کم حوصلگی توأم با شرمندگی، نخوردن مشروب و نهایت نوعی اجبار در تحمل هم! حسی از غریبی در جمعی که روزی حانواده اش بودند!
![](/sites/default/files/styles/220_boresh/public/2021-12/106239982_2853783561413848_5240103435135479430_n.jpg?itok=tqtEurym)