دیجیتالیته ناهموار و ترکیبی در رابطه زمان-فضا در اقتصاد جهانی
در مقاله "تاریخ انقلاب روسیه ۱۹۳۰" لئون تروتسکی سعی کرد تئوری مارکسیستی توسعه نامتعادل را گسترش دهد. این تئوری نخستین بار وسیله رودولف هیلفردینگ در سال ۱۹۱۰ عرضه شده بود و ادعا کرده بود که کشورهای صنعتی شده اولیه مانند بریتانیا و آلمان و ایالات متحده احتمالا نسبت به بقیه کشور ها قادر به کسب مزیت رقابتی نسبت به کشورهای دیگر بودند، و خواهند توانست که آن برتری را در طول زمان افزایش دهند، و بنابراین ان تسلط را به عنوان منطقه رشد کرده صنعتی تثبیت و گسترش دهند. تروتسکی این ایده را به آنچه "توسعه ناهموار و ترکیبی" می نامد گسترش داد. در اینجا، آن کشورها که از طریق واردات سرمایه و تکنولوژی از کشورهای پیشرفته توسعه یافته اند، می توانند فازهای خاصی از توسعه را که کشورهای پیشرفته از قبل از آن عبور کرده بودند، «میانبر» بزنند. گذشته از این، یک بخش توسعه یافته می تواند در کنار یک بخش توسعه نیافته یا 'عقبمانده' در داخل همان کشور وجود داشته باشد. این یکی از ویژگی های توسعه ناهموار بود. برای تروتسکی نیز این یک تناقض بود، که می توانست پیامدهای منفی برای نجات طبقه کارگر ایجاد کند، مانند ایجاد یک طبقه سرمایه داری قدرتمند و بومی که می توانست بر یک طبقه کارگر نوظهور حکومت کند و فرصتی برای توسعه نهادهای صنفی برای سازماندهی همبستگی و مقاومتی که در سرمایه داری های پیشرفته تکامل یافته بود، نداشت. این فرایند ناهموار با این حال درمقیاس گسترده تر از اتصال های متعدد بین کشورهای توسعه یافته و در حال توسعه و از طریق پیوندهای ایجاد شده توسط گسترش خود سرمایه داری به هم ارتباط یافته بود. این ارتباطات به استدلال تروتسکی، می تواند اثر مثبت تری بر آگاهی طبقه کارگر و رادیکالیزه شدن آن از طریق، به عنوان مثال، آگاهی و الهام از مبارزات در نقاط دیگر جهان داشته باشد. این ایده همچنین وزن و ارزشی به مفهوم اساسی تر او، یعنی 'انقلاب دائم' می داد. تروتسکی در نوشته هایش در طول دهه ۱۹۳۰ به دنبال سیستماتیک کردن این ایده از گسترش ناهموار و ترکیبیِ سرمایه داری به یک «قانون» اقتصادی رسمی تر بود. این آرزوی تروتسکی برای عمومی کردن این 'قانون' به عنوان یک دیالکتیک تعیین کننده بود. چیزی که او دید، 'کلی ترین قانون روند تاریخی [سرمایه داری] است و یک مقابله ایدئولوژیک با ظهور استالینیسم و ایدئولوژی 'سوسیالیسم در یک کشور' بود، که در آن دهه ترویج می شد.
قصد من این نیست که در اینجا به نفع یک قانون از درون علوم اجتماعی، از تروتسکی، و یا از هر کس دیگری موضعگیری کنم. فقط می خواهم نشان دهم که چطور به نحوی از طریق اقتباس از تز ناهموار و ترکیبی تروتسکی، ما می توانیم دیجیتالی بودن را واضح تر درک کنیم و ببینیم که چگونه فرایند های ناهمواری در سراسر جهان تولید می کند - و اینها همه در درون یک تکنولوژی غالب ترکیب شده اند.
جهش انباشت خود را امروز در یک رابطه زمان-فضای جدید از طریق دیجیتالی بودن بیان می کند که به تز "اصلاح فضایی" هاروی بعد دیگری می دهد. به یاد خواهد ماند که اصطلاح 'اصلاح فضایی' هاروی روش غلبه سرمایه بر مشکل تشدید انباشت بیش از حد خود را با انتقال سرمایه مازاد به مناطق جغرافیایی جدید تئوریزه کرده بود، انتقال به بازارهای جدید، نواحی تولید، کشف منابع جدید برای دسترسی به مواد و غیره به جایی که ممکن است سودآورتر باشد. همچنین در یادها خواهد ماند، که هاروی، به دنبال مارکس، دید که این تنها یک 'تعمیر موقت' بود، یکی که به سادگی تناقضات (انباشت) را به یک حوزه گسترده ترانتقال داده وعرض جغرافیایی بیشتری به آنها می دهد.
امروز، 'اصلاح فضایی' بخش مهمی در فصول پسا کلاسیک وپسا مدرن را بکار می گیرد. این را می توان از طریق ایده ای درک کرد که من به طور کامل تر در جای دیگری توضیح داده ام، و آن را جهانی شدن درون-بیرون می نامم. من آن را در شکل کلی در اینجا طرح می کنم. همان طور که این اصطلاح نشان می دهد، اصلاح فضایی'، تسهیل شده توسط دیجیتالیته، به منطق انباشت دو جهت برای سفر داده است: به بیرون به فضای فیزیکی جهان، به همان اندازه که از آغاز سرمایه داری انجام داده است، و به سمت داخل به فضای مجازی جامعه، برای ایجاد فضاهای جدیدی برای انباشت از طریق صنایع جدید و فرصت های ارائه شده توسط یک حوزه شبکه ای همیشه در حال رشد. از این گذشته، این منطق 'به سمت داخل' نیز قادر به استعمار، از طریق اصلاح فضاهای از پیش موجود جامعه، ورود به مناطقی از زندگی که همان طوری که فردریک جیمزون آن را لقب داده ، تابحال پناه گرفته از [بازار] و در واقع بیشتر به خاطر مواضع خصمانه آن که ناهماهنگ با منطق آن است.
اجازه دهید قبل از در نظر گرفتن آنچه که می بینم، در اینجا طرح کلی هر جهت از سفر را به نوبه خود نشان دهم، به عبارت دیگر سه مظهر برجسته از اقتصاد دیجیتال جهانی که خدمات، تولید و پلاتفرم در سرمایه داری است. از آنجا من سخن ام را با بازتابی در زمینه دیجیتالی بر آنچه دیوید هاروی در کتاب خود امپریالیسم جدید در سال ۲۰۰۵، 'انباشت با سلب مالکیت' نامگذاری کرد – و او مشخصا آن را به عنوان 'ویژگی عمده از موضوعیت سرمایه داری معاصر' می بیند، به پایان خواهم برد.
دیدگاهها
تئوری های کلاسیک برای همه…
تئوری های کلاسیک برای همه چیزجواب داردالااینکه همان وسائل تولیدازابتدایی ترین شکلش تارباطهای پیچیده امروزهمه نتیجه علم بشربودوبه کل بشریت تعلق دارد.حال اگرکسی صاحب این وسائل تولیدشدیعنی علم ساختن همان وسیله رانیزچپاول کرد.درابتداکارساده بود.کافی بودکه هرجامعه ای وسائل تولیدخودش راداشته باشدامااین امرفقط یکباراتفاق می افتد.وهمان کسی که مشکلی رامیبیندوازراه علم سعی دربرداشتن آن مشکل میکندازاختراع داس بگیرتاهم اکنون که شرکتهای بزرگ اختراعات واکتشافات خودرااز سی آی ای محکمترپشتیبانی میکنندوبماندکه دولت های سرمایه نیزسخت پشتیبان این اطلاعات هستند.حال علاج کاربازهم ساده است.حداقل تینکه تمام کشورهای سوسیالیتی علوم خودرابه رایگان بین هم به اشتراک بگذارنداگرادعامیکنندکه حامی تفکرسوسیالیستی هستند.(لااقل درحیطه رفع حوائج روزمره عموم مردم )اینجوری دیگرخودروهای پنجاه سال پیش ازکوباجمع میشود.درکشورهای سرمایه داری طبقه کارگرطیف وسیعی ازدکتر،مهندس،دانشمند،محقق،تاطبقه کارگرصنعتی وخدماتی راتشکیل میدهد.بازسازی این طبقه بایدشروع شود.مطالبات شامل تمام دانشی که بشرتاکنون تولیدکرده است ومطالبات قبلی .دیگرطبقه کارگرآن تصویرقبلی که درپایین ترشکل زندگی میکردنیست بلکه هرتولیدچه مادی وچه معنوی به این طبقه تعلق دارد.(انسانی که کارنمیکندچه یدی وچه فکری حق بهره برداری ازنعمات تولیدشده راندارد).ووظیفه چپ آگاه کردن ذینفعان به منافع خودشان است ودرکشورهایی مانندایران منابع طبیعی راهم شامل میشود(نکته ای که اکثرچپها ازآن غافلندوحکومت ازهمین راه چهل سال است که مردم رابه زنجیرکشیده.نه ازطریق غارت ارزش اضافی بلکه ازطریق غارت منابع که درنهایت آنهم ارزش اضافی است .طبق گقته مارکس هم تولیدات وهم منابع طبیعی)حال دیگروقت آنست که چپ تکانی بخودبدهدوجایگاه واقعی خودرابازیابد.
این اشتباه ازهمان جایی…
این اشتباه ازهمان جایی آغازمیشودکه اصل راگذاشتیم برمبارزه طبقاتی ولی این همه ماجرانبودومانندانقلاب اکتبروقتی پیروزشدحال تازه به سئولات اساسی رسیده بودکه اصلا دیده نشدچه برسدکه دنبال جوابی برای آن باشند.پیچیده ترین حرف پراین زمینه فقط الکتری فکاسیون لنین بود.عرض کردم تمام تئوری های مارکس سرجای خودولی گسترش علم ازهمان دوران آغازشده بودوتاثیرش راروی روابط اجتماعی میگذاشت .چراسرمایه به جان سختی خودادامه دادچون سوسیالیزم درجازد.علیرغم ادعای علمی بودن به تنهاچیزی که کم بهادادهمان علم بودوچرا.چون تمام فکروذکرش مبارزه طبقاتی بود.وهمین باعث شدکه خودش راازبسیاری ازامکاناتی که وضع رابرای اوراحت ترمیکردچشم پوشیدوبه بیان دیگرندید.دردنیای ذرات ریزاتمی هرحلقه چرخشی که چیزی (دردنیای آنهاانرژی)کسب نکندعملا می میردهمین راگسترش بدهیدتاملکول تاسلول. تااندام ویاانسان نباتی وادامه آن انسان متفکرسپس جامعه ودرانتهای آن هستی وشعوراجتماعی که باوجوداینکه ازتک تک انسانهای یک جامعه ساخته شده است اما یک مرحله کیفی که به معنای جمع جبری نیست وبادیدایده آلیستی روح جامعه.خوب این هستی فقط بودنش رامدیون تعامل انسان بامحیط است که همان آگاهی یا علم اونامیده میشود.اندیشه های خرافی وضدعلم هم درآن جادارندوهمین است فرق یک جامعه مثل ایران وجوامع اروپایی.اندیشه های خرافی وضدعلم سرشان به سنگ میخوردولی آن جامعه ای که علم بیشتردرآن رسوخ کرده است ساده ترراهش رابازمیکندوموفق تراست .
من الان به جرات میتوانم…
من الان به جرات میتوانم بگویم اساسی ترین فرق آموزش. درجامعه سوسیالیستی باسرمایه این است که انسان راطوری پرورش میدهدکه هرکس درحوزه کاری خودچیزی به این دنیا اضافه کندازگره کفش تادنیای کوانتم.یک جامعه رافقط بادرجه نفوذعلم میتوان سنجید.که همان شعوراجتماعی میشود.تمامی تئوری کلاسیک به جای خوددرست است اماهمین هستی اجتماعی کاملانادیده گرفته شده .یک مرحله کیفی است که درتمام فرماسیون هاباهمین درجه نفوذعلم میتوان آنراسنجید.خوب اگربااین تعریف جلو برویم دیگرپوسترهای احزاب وسازمانهای چپ تغییرمیکندونقش آگاهی عمده میشودآنگاه طبقه کارگربه این راحتی ازکارکرانی که به آخرین مدارج علمی رسیده اندبه این راحتی نادیده نمی گذرد.آنگاه تمام کسانیکه ازاین تئوری به عنوان چراغ راهشان استفاده میکنندخودطبقه کارگرند.وبه زبان دیگرفقط آگاهی است که معیاراست .چون شیوه زندگی بدون آگاهی هیچ چیزراعوض نمیکند.واگربخواهیدمیتوانیدازهمان لحظای که انسان انسان شددرجه اهمیت علم وآگاهی وبه دنبال آن رشدانسان راببینید.
تئورهای کلاسیک یک کمبودداشت…
تئورهای کلاسیک یک کمبودداشت که درعمل کشورهایی که بنارابرسوسیالیزم گذاشتندازهمان کمبودرنج بردند.چه انقلاب اکتبرویا بعدآن.جامعه رایکبارمیتوان ازدیدجمع عددی انسانها دیدکه برای این بینش تئوری های کلاسیک کفایت میکنداماجامعه بعنوان برایندانسانهادارای یک مرحله کیفی ترکه همان هستی اجتماعی وشعوراجتماعی است وتنهاپارامتررشد هستی اجتماعی علم است .یعنی فقط علم هست که شعوروهستی اجتماعی راتکامل میبخشد.سرمایه به علم بعنوان منبع ثروت نگاه میکندوباهمین دیدکاسبکارانه هستی اجتماعیش رانیزتکامل میبخشدوهمین پارامتری که درکشورهای سرمایه داری به عنوان منبع ثروت ودرست ندیدن همین پارامتردرتئوری های کلاسیک چه ازمارکس تابه بعدباعث اختلاف کشورهای سرمایه داری وسوسیالیستی شد.یعنی همان صفی که درشوروی آن زمان برای کفشهای آدیداس یامحصولات غربی جهت خریدبسته میشد.چنانچه این پارامتر(علم )درتئوری ماتریالیستی افزوده شوددیگرسوسیال دموکراسی وجودخارجی نخواهدداشت .چون آنوقت ماتریالیست ها به سلاحی مجهزخواهندشدکه تکلیف خودراچه درنظام سرمایه وچه بعدازآن رامیدانند.دوباره تاکیدمیکنم هستی وشعوراجتماعی فقط یک پارامتربرای تکامل داردوآن هم علم هست که درتئوری کلاسیک هیچ جا دیده نشده وغیبت همین تئوری میشوداختلاف رشدکشورهای سرمایه داری وعقب ماندگی کشورهای سوسیالیستی جهت توسعه .وتوسعه بدون پایه علم امکان پذیرنیست .سوسیال دموکراسی میخواهداین کمبودرادرنظام سرمایه داری حل کند.مشکل رامیبنیندولی برای علاجش دست به دامن سرمایه میشود.گوهری کزصدف کون ومکان بیرون بود. طلب ازگمشدگان لب دریا میکرد.
افزودن دیدگاه جدید