در میان خبرهای یکسال گذشته رخدادهای کارگری را بررسی می کردم. کماکان مشکل قرارداد کار، پایین بودن دستمزدها، عدم وجود تشکلهای صنفی کارگری. به علت نبود شرایط ایمنی محیط کار، حوادث کار بسیاری اتفاق میافتند و ده ها معضل دیگر که سلامت، زندگی و آینده میلیونها کارگر و حقوق بگیر را با چالشهای سنگین مواجه میکنند. در این بررسی با رخدادی مواجه شدم که طی چند سال گذشته افزایش چشمگیری داشته است: اقدام یک کارگر به خودکشی در محل کار.
طبق گزارش خبرگزاریهای رسمی کشور طی سال گذشته ده ها اقدام به خودکشی در محل کار توسط کارگران صورت گرفته است که موارد زیادی به جان باختن این کارگران انجامیده است. تحقیقات اولیه نشان داده است که اکثر این افراد مشکلات عدیده ای با کارفرما بر سر قرارداد، دستمزد، ساعات کار، مسئولیت محوله و… داشته اند و همه اقدام و تلاش این کارگران جهت رفع مشکل با ناکامی مواجه شده است.
واکنش اکثر کارفرمایان یا مدیران با این رخدادها کم و بیش یکسان بوده است، از جمله این واکنش که "مشکلات این فرد که منجر به این اقدام شده صرفاً شخصی بوده و هیچ ارتباطی با محل کار و مسئولین مربوطه نداشته است. این کارگر مشکل روحی یا خانوادگی داشته و در محل کار امکان خودکشی برایش فراهم شده است". این از زمره "توضیحاتی" است که معمولاً توسط مدیران و کارفرمایان ارائه می شود.
اما به راستی کدام مجموعه شرایط، فضای لازم را ایجاد میکند که فردی اقدام به تعرض به گوهر گرانقدر حیات خود میکند؟
محل وقوع این عمل خود گویای بخش بزرگی از این واقعیت است که عامل اصلی مشکلات مربوط به کار این افراد می شود. قرارداد اکثر آنان رو به پایان بوده یا آنها فاقد هر گونه قردادی بودهاند. بنابراین عمده ترین دلیل بی آیندگی آنان بوده است؛ و در این مورد خاص، پایین بودن میزان دستمزد در مقایسه با تخصص و برابر نبودن درآمد با دیگر همکاران با تخصصی مشابه.
مشکلات خانوادگی از جمله مشکلات این افراد است که بخش عمده آن خود معلول شرایط کار است. وقتی آیندهای برای تأمین خانواده نمی توانی متصور باشی یا درآمد کفاف هزینه مسکن، خوراک، تحصیل، بهداشت و درمان و پوشاک نباشد، مناسبات خانواده در معرض مشکلات متعدد قرار میگیرد.
روانشناسان بر این عقیده اند که بخش عمدهای از این افراد قصد پایان دادن به زندگی خود را ندارند، بلکه در پی طرح مشکلات و تحت فشار قرار دادن مدیران و کارفرمایان هستند. این افراد، در صورت زنده ماندن، معمولاً با برخوردهای سختگیرانه کارفرمایان مواجه، و اکثراً از کار بیکار میشوند، یا در بخشهای غیرتخصصی به کار گمارده میشوند. در هر دو صورت وضعیت فرد از پیش از اقدام به خودکشی به مراتب بدتر میشود.
پارهای از روانشناسان اجتماعی اقدام به خودکشی این افراد را نوعی اعتراض به شرایط موجود میشمارند. واکنش کارفرمایان و مدیران با این اقدام گواهی است بر این ادعا که عرصه را چنان بر این افراد تنگ میکنند که حتی اگر کارشان ادامه یابد، دیگر یارای مقاومت نخواهند داشت و معمولاً کارشان را ترک میکنند.
وزارت کار، بخش مربوط به حوادث کار، هیچ قانون مشخصی جهت پیگیری موضوع ندارد و در تحقیقاتی که به ندرت صورت میگیرد، بیشترین استناد آنها به قضاوت کارفرماست. بخش مذکور در بهترین حالت به کارگران توصیه میکند که در صورت مشکل داشتن با کارفرما، به اداره کار شکایت کنند و آنها را از اقدامهای از این دست بر حذر میدارند.
در کشورهای دمکراتیک کارگران با کمترین احساس ناملایمات روحی که بتواند شخص را با خطر جدی مواجه سازد، ادامه کار را متوقف و به متخصصان مربوطه مراجعه می کند. این متخصصان، بنا به وضعیت بیمار، روش درمانی متفاوتی را به بیمار توصیه میکنند. پزشک متخصص برای ادامه کار یا محدود کردن زمان کار این افراد تصمیم میگیرد و آن را از طریق وزارت کار به اجرا در می آورد. تأمین درآمد از جمله وظایف این ارگان دولتی است.
در کنار ده ها مشکل رنگ و وارنگ کارگران و زحمتکشان میهنمان، این مشکل میرود که ابعاد گسترده ای یابد. در نبود ارگانهای مسئول و تشکلهای غیردولتی که موضوع را به صورت جدی مورد بررسی قرار دهند و راه حلهای جامعی را جهت حل مسئله به کار گیرند، مناسب است کارگران را فراخواند که با این پدیده هوشیارانه برخورد کنند.
تلاش میکنم طی مطالب بعدی به صورت جامعتری موضوع را مورد نقد و بررسی قرار دهم.
افزودن دیدگاه جدید