دست مریزاد فریده جان! همین که به همت منصور جان انصاری از نشر کتاب «روزگار سپری شده» به قلم تو باخبر شدم، دلم بی درنگ برای خواندن آن پر زد. باز هم او بود که این عطش بی تابانه را فرونشاند. تا کتاب به دستش رسید سریعاً برایم پست کرد و نگذاشت حتی یک روز «سپری» شود. سپاسگزارش هستم. کتاب را که دیدم با وجود مشغلههای کمابیشی که هست، دلم نیامد خواندنش به عقب بیفتد. خواندم و لذتی بیش از انتظار از آن بردم.
میدانی که این روزها هر چندگاه یکبار کتاب خاطراتی از آن «روزگاران» و یا اندکی پس و پیش آن زمانه منتشر میشود و هر یک نیز بجای خود مفید و لازم؛ راستش اما اشتیاق برای خواندن حاصل کارت ویژه بود. زیرا از پازل چند هزار تکهای تاریخ معاصر ایران طی صد سال گذشته یکی هم پدیدهی «اعظمی لرستان» است. خصلت نماست و به جای خود نمود و نماد جغرافیایی از پهناور سرزمین ایران بر متن تاریخی که فرازش به دههی 50 برمیگردد.
محمد – این کهن یار و رفیق نازنینم – کار والا و درخوری روی دست گرفت تا در فضایی از بهت، گریه، خشم و تاثر نسبت به آنچه که بر اعظمیها و هم پیوندهای آنان گذشت، پازل تاریخی را در «رنج راه» بازسازی کند. در توصیف کار کامیاب او بود که «راه رنج» را نوشتم و فقط هم برای بازنمایی حس و درک خویش از این تراژدی. بدان که اگر اول کتاب فریده در میآمد، وصفی مینوشتم با سرنام «سپری نشده روزگار» و نماد آن تو بانوی وفادار به تاریخ.
اکنون اما چون نمیخواهم در سطح عمومی پیرامون «اعظمی»ها دوباره نویسی کنم، ناگزیرم از بسنده کردن به دلنوشتهای خطاب به تو و ضمناً دایرهی آگاهییابی دوستان دیگر از این نیز، بر عهدهی خودت. تقصیر من نیست، ناشی از تاخیر خودت است و محمد حق خور! اول اما بگویم که جایزهای هم از ماها طلب داری، آنجا که در چند جا از کتاب گوش شیطان آن زمان (محمد) را که «از دیوار بالا میرفت» کشیدهای! کاش می دانستی چقدر دل ما را خنک کردی!
محمد را اولین بار در اتاق همان «دکترهدایت» با نام اصلی ناصر ربیع زاده اهل بابل دیدم که تو او را علی نوشتهای. گرچه فرقی هم نمیکند که ناصر بازجو دراز بخوانیم یا بازجو علی دراز! جالب اینکه جناب سربازجو سیگار وینستونی تعارف ما کرد و من نیز نخی گرفتم و پُکی زدم. نگو که محمد دارد توی دلش میگوید یارو بریده و با ساواک ساخته! من اما با این سومین دستگیری و سه سال زندان پشت سر، رمز درآمیزی کتک خوری و نرم رفتاری را میدانستم!
دریغا که شانس دیدار با هر اعظمی نداشتهام مگر محمد، هبت، بهروز، اسکندر و جمشید و چند عزیز دیگر که با آنها یا همبند بودهام و یا مدتی همزیست بیرون از زندان. اما در این میان بیشترین داغ دلم جمشید سپهوند است، پسر بانو ماه منیر که بارها در کتاب از او یاد کردهای. دانستهها و شناختم از خاندان «اعظمی» و همینهایی که اسمشان را بردم کفایت میکند تا این نام تاریخی احترام عمیق مرا برای همیشه با خود داشته باشد. تو بر این حرمت افزودی فریده.
هم سن هستیم و خوشبختانه تو چند ماهی جوانتر، هم بازجو هم که بودیم! از دریچهی دل نوشتهات بارها کمیته را در ذهنم به مرور نشستم. شنیدن صفیر کابل و صدای ضجه، سُریدن بر زمین بجای رفتن با پاهای آش و لاش، کابوس ناگزیری از زیاده گویی بر روی تخت شلاق را و هر تلخنایی که از یاد نرود. آنچه که به خوبی برجسته کردهای، درونی شدهی دهشت است در ذهن. خواننده، یاد داستایفسکی میافتد که چه استادانه درد برونی را روانهی اعماق روان میکرد.
ویژگی چشمگیر دیگر کتاب، تصویرپردازی شگرف نگارنده از تزیین منازل، فضای ایلیاتی، شهرکهای صنعتی و محبسهایی است که در آنها زندان کشیدی. به تجربه دریافتهام که مردان بیشتر بر کلیات میمانند، زنان اما استاد چیره دست چینش جزئیاتاند؛ نسبت بین ثبت ذهنی ناشی از بازگویی خاطرات طی سالها درون خانوادهای پر جمعیت و سهم ذوق خودت در این ریزبینی چیست را نمیدانم، حاصل کار اما بازسازی تحسین برانگیزی است در وجودی زنده.
واگوییهایت از لحظات، هر یک بیت شعریاند بس لطیف و در بسیاریشان غم انگیز و دردمندانه از ملودی درام دراز دامن که به زیبایی سرودهای. ساده و بی ریا، ولی با دنیایی درد دل از روزگار با سخنانی نهفته در آن. بازتاب کشاکشهای درونی انسانای نه فقط اسیر دژخیم سیاسی، بلکه به بند کشیدهی مناسباتی سنتی گرچه اشباع از مهربانی بسیار در خود. کتاب به زیبایی، زنانه است بر متن کشاکش نبرد سنت و تجدد ولی با عدالت خواهی ژرف و سمتگیری ترقیخواهانه.
به نگارش درآمدهات روایت اندوهاند، اما نه که لحظات شاد از قلم بیفتد و اندک هم نیست خندهها و مطایبهها در آن. غم بدون شادی، تاریکی است و تو بیزار از درماندن توی ماتم. در جابجای نوشتار، به تصویر یا گفتار از طنز یاری گرفتهای تا زندگی جاری را در سختترین شرایط با چاشنی جاودانهی شوخی به روایت بنشینی. انسان خودآگاه حتی در تیرهترین وضع هم میخندد و میخنداند تا آگاهانه و خودخواسته فضا را رنگ شادی بخشد. تو فتحگونه چنین نوشتهای.
از تاثیرگذارترین درونمایههای این اثر، عشق مادرانه است به فرزندان و فرزندانی که از آغوشش گرفته شدهاند؛ یکی شیرین زبانی چهار ساله و دیگری نحیف دخترک به دنیا آمده در زندان که مادر تا مدتی میپندارد کبوترش پر کشیده و برای همیشه رفته است. آبستنی هربار زایمان سخت، که در خلوت خود برایشان میگرید و پشت میلهی اتاق ملاقات به بهت در چهرهشان مینگرد. به پسرش نامه مینویسد و جواب میگیرد، باز اما غم از «گزند» طنز در امان نمیماند!
حکایت را طوری آوردهای تا خواننده با اندیشیدن به بازی روزگار لبخند زند. روزبه گفته بود بزرگ که شدم نمیخواهم دکتر شوم و به کوه بزنم (اشاره به دکتر هوشنگ اعظمی)! اما همو تا پا به سن میگذارد، با گذشت از دشت و کوه می رسد به متس فرانسه و متخصص از آب در میآید! مهرنازت نیز خانم دکتری دیگر، بهمراه برادر چهار نوه هدیه به مادربزرگ. عشق به هر عزیزی که از تو ربودند در کتاب موج میزند، حسرتت اما بیش از همه متوجه فریدون است.
حرف نصرالله کسرائیان عزیز - شهره به تصویرگری توانا، بسیار به دلم نشست وقتی در پیشگفتار کتاب به معنا چنین نوشت: چه نیازی به توصیف تالیفی که خود مولف، معرف راستین و ارزشمند آفریدهی خویش است؟ من البته هنرمند نیستم و کارم بیشتر سیاست بوده، اما از منظر سیاست هم که باشد حق واقعاً با کسرائیان است و چیزی برای افزودن بر نکتهی نغز او در مورد این کتاب ندارم. اثر، روایت شفاف زندگی یک فرد است در قاب زیست جمع سیاسی.
فریدهی عزیز! به سادگی اما ماهرانه با بازآفرینی زندگی پر فراز و فرودت از «روزگار سپری شده» ی تماماً حادثه، یادگاری ماندگار از خود بر جای نهادهای. به عنوان خواننده سپاسگزار توام و قدر کارت را میدانم و میدارم. سپید گیسات را به رفاقت میبوسم که خوانندهی جوان را از کوههای مغرور لرستان به تبعیدگاه رضا شاهی قائنات بُردی، در بروجرد، خرم آباد، اهواز و تهران گرداندی و در چند سیاهچال چرخاندی تا « روزگار» ما را فراموش نکنند.
بگذار سخن با گزیدهای از شعری برای همه دورانها از برشت پایان گیرد که در روزگار محنت خطاب به آیندگان این چنین سرود: « آهای آیندگان/ شما که از دل توفانی بیرون میجهید که ما را بلعیده است/ وقتی از ضعفهای ما حرف میزنید یادتان باشد از زمانه ی سخت ما هم چیزی بگوئید.../ آخ، ما که خواستیم زمین را برای مهربانی مهیا کنیم خود نتوانستیم مهربان باشیم/ اما شما وقتی به روزی رسیدید که انسان یاور انسان بود/ در باره ما به رافت داوری کنید.»
با مهر و احترام به تو فریده اعظمی بیرانوند عزیز، بهزاد کریمی 5 آذر ماه 1403
دیدگاهها
سلام...
افزودن دیدگاه جدید