چکیده
این مقاله به بررسی تحول اندیشه درباره فقر از زمان مطالعه کلاسیک راونتری درباره فقر در انگلستان در آغاز قرن گذشته میپردازد. در این مقاله، گسترش تدریجی تعریف و سنجش فقر مورد تأکید قرار میگیرد؛ این گسترش از تمرکز صرف بر توان دستیابی به کالاهای بازاری، یا درآمد، به ابعاد دیگر استانداردهای زندگی مانند طول عمر، سواد و سلامت گسترش یافته و در سالهای اخیر نگرانیهایی چون ریسک پذیری، آسیب پذیری، بی قدرتی و نداشتن صدای مؤثر را نیز در بر گرفته است.
مقاله استدلال می کند که هرچند میان این ابعاد مختلف رابطه وجود دارد، اما این گسترش مفهومی، درک ما را از راهبردهای کاهش فقر به طور اساسی تغییر میدهد. یک تعریف گسترده تر، دامنه سیاستهایی را که برای کاهش فقر مؤثر و با ربط تلقی می شوند، افزایش میدهد. اما این گسترش همچنین بر این نکته تأکید دارد که راهبردهای کاهش فقر باید به تعامل میان این سیاستها توجه داشته باشند، زیرا اثر سیاستهای مرکبی که به درستی طراحی شده باشند، بیش از مجموع تأثیر اجزای جداگانۀ آنها خواهد بود.
مقدمه
Beyond poverty, Iranians on the verge of absolute famine - Iran HRMریشه کن کردن، یا دست کم کاهش فقر، در قلب علم اقتصاد توسعه قرار دارد. در حالی که توسعه در پی آن است که به همه اعضای جامعه سود برساند، فقرا باید مورد توجه ویژه ای قرار گیرند. هر تعریف معقولی از فقر حاکی از آن است که شمار قابل توجهی از مردم در شرایطی غیرقابل تحمل زندگی میکنند: وضعی که گرسنگی تهدیدی دائمی است، بیماری همراهی آشناست، و ستم، واقعیتی روزمره است. به گفته آلفرد مارشال "مطالعه علل فقر، در واقع مطالعه علل انحطاط بخش بزرگی از بشریت است." بهبود زندگی تهیدستان باید در صدر دستور کار ما قرار گیرد.
اقتصاد توسعه درباره کاهش فقر چه می گوید؟ اندیشه در این باره در ربع قرن گذشته چگونه تحول یافته است؟ این مقاله از طریق شواهد و تحلیلهای موجود در ادبیات علمی به طور کلی، و به ویژه از رهگذر گزارشهای توسعه جهانی بانک جهانی درباره فقر به بررسی این مسائل میپردازد. این گزارشها، که مبتنی بر شواهد گردآوری شده از سراسر جهان اند، خلاصه ای از دیدگاه های معاصر را در این زمینه ارائه میدهند و بنابراین ابزارهایی مفید برای ارزیابی پیشرفت درک ما از این مسئله و توانایی مان در حل آن محسوب می شوند.
وسعت این موضوع مستلزم نوعی گزینش است. ما بر دو پرسش تمرکز می کنیم: 1- فقر چگونه باید تعریف و محاسبه یا اندازه گیری شود، و 2- چه سیاستها و راهبردهایی فقر را، چنان که تعریف شده، کاهش میدهند؟ البته این دو پرسش، به هم مرتبط اند، زیرا تعریف فقر، نوع سیاستهای اتخاذ شده را تعیین میکند. برای سامان دادن به این بحث، از این واقعیت استفاده می کنیم که تعریف فقر در ربع قرن گذشته گسترش یافته است و با گسترش آن، مجموعه سیاستهای مرتبط نیز افزایش یافته اند. در ابتدا بر توان دستیابی به کالاهای بازاری، به عبارت دیگر بر درآمد، تمرکز می شد. اما این تعریف اکنون ابعاد دیگری از استانداردهای زندگی مانند طول عمر، سواد و سلامت را نیز در برمی گیرد. به علاوه هرچه بیشتر از تهیدستان می آموزیم و درباره شان یاد می گیریم، مفهوم فقر بیشتر از پیش گسترش می یابد تا زوایای نگران کننده ای چون آسیب پذیری، ریسک، بی قدرتی و نداشتن صدای مؤثر را نیز منعکس سازد. بررسی ما از تحول اندیشه در بارۀ فقر ما را به دو نتیجه کلی می رساند.
نخست، گسترش تعریف فقر، به طور چشمگیری تغییر زیادی در این که چه کسانی فقیر محسوب می شوند ایجاد نمی کند؛ دست کم در شاخصهای کلی ایجاد نمی کند. هرچند این گفته نوعی ساده سازی است و میتوان شواهدی خلاف آن را در ادبیات علمی یافت، اما بازتاب این واقعیت است که بسیاری از جنبه های فقر – مثل درآمد، سلامت، حقوق سیاسی و مانند آن - اغلب با یکدیگر ارتباط نزدیکی دارند. از این رو، در حالی که ممکن است شاخصهای کلی تا حد زیادی بی تأثیر از تعریف فقر باقی بمانند، اما یک تعریف گسترده تر امکان شناخت بهتر فقر و سختیهای طاقت فرسائی را که فقرا با آنها مواجه اند، به بار می آورد، و در نتیجه، درک ما را از فقر و افراد تهیدست افزایش میدهد. این درک عمیقتر، اغلب برای طراحی و اجرای برنامه ها و پروژه های مشخص به منظور کمک به رهائی از فقر بسیار حیاتی خواهد بود.
افزودن دیدگاه جدید