رفتن به محتوای اصلی

کدام کائوتسکی؟

کدام کائوتسکی؟

بخش اول: رفرمیسم؛ پیش‌فرض‌ها و واقعیت‌ها

۱- پایه‌گذاران رفرمیسم[1]

۱-۳: کارل کائوتسکی

کائوتسکی در زندگی‌نامه‌ی بسیار جذاب و خواندنی خود که به درخواست سوسیالیست‌های روس در ۱۹۰۲ برای آن‌ها نوشته بود تحول نظری خود را شرح‌ می‌دهد.[2] در کودکی پدر و مادرش او را از شهر محل تولدش، پراگ، به اتریش می‌آورند و او از برخوردهای نژادپرستانه‌ی اتریشی‌ها بسیار رنج می‌برد. با وقوع کمون پاریس گرایش‌های انقلابی او شدت می‌گیرد و سخت به سوسیالیسم فرانسوی گرایش پیدا می‌کند. در ۱۸۷۴ به حزب سوسیال‌دموکرات اتریش می‌پیوندد. اختلافات درونی حزب بین دو جناح راست و چپ ‌است؛ جناح‌ راست خواستار رابطه‌ی دوستانه با بورژوازی لیبرال بود و تنها بر خواست‌هایی که می‌توانستند بلافاصله عملی شوند، تأکید می‌کرد، اما جناح‌ چپ بر دیدگاه انقلابی و تبلیغات سوسیالیستی در میان مردم تکیه داشت. کائوتسکی می‌گوید که من بدون کوچک‌ترین تردید، به صِرف یک کشش انقلابی، و نه یک درک روشن، جناح‌ چپ را برگزیدم. او اشاره می‌کند که پیوستن‌اش به حزب نه به‌عنوان یک مارکسیست بلکه به‌عنوان یک انقلابیِ احساساتی بود. وی می‌گوید با بدبینی زیاد مطالعه‌ی مارکس و انگلس را آغاز کردم، و هر چه کم‌تر نظر آن‌ها می‌فهمیدم، بیش‌تر گرایش می‌یافتم که از آن‌ها انتقاد کنم. کائوتسکی اضافه می‌کند از آن زمان این گرایش را در بسیاری دیگر هم دیده‌ام، و نتیجه‌گیری جالبی می‌کند که «رد کردن مارکس به‌مراتب از فهمیدن‌اش ساده‌تر است

در مورد گرایش یافتن‌اش به مارکسیسم توضیح‌ می‌دهد که به‌رغم مخالفت‌اش با اتوریته‌ی مارکس، دو جنبه‌ی موضع مارکسیسم او را جلب کرد. یکی این باور که طبقه‌ی کارگر برای رهایی خود باید بر علیه همه‌ی طبقات صاحب مالکیت بجنگد، و این را با درک خود ناشی از تجربه‌ی زوال لیبرال‌دموکراسی و دموکراسی بورژوایی، هم‌‌راستا می‌دید. نکته‌ی دوم، درک مادی تاریخ بود. کائوتسکی می‌گوید در آن زمان التقاطی از گرایش لاسالی و سوسیالیسم فرانسویِ کسانی چون لویی بلان، بلانکی و روسو در ذهن‌اش عمل می‌کرد.

«عالِم‌نمای میان‌مایه و متکبر» یا «پاپِ مارکسیسم»

نخستین کار کائوتسکی با نشریه‌ی سوسیال‌دموکرات بود که همان‌طور که قبلاً اشاره شد، نشریه‌ای بود که برنشتاین سرانجام به سردبیری‌اش رسیده بود. کائوتسکی در ۱۸۸۱ به لندن اعزام می‌شود، و «نقطه‌عطف زندگی»‌اش ملاقات با مارکس، انگلس و برنشتاین است. برداشتِ اولیه‌ی مارکس از این جوانِ هوادارِ پرشور ۲۷ ساله، که در نامه‌ای به دخترش جِنی او را یک «عالِم‌نمای میان‌مایه و متکبر ولی پرتلاش» خواند، چندان جالب نبود. اما همین جوان «میان‌مایه» در ۱۸۸۳ نشریه‌ی زمان نو، را پایه‌ریزی کرد و سردبیر آن شد، نشریه‌ای که ارگان تئوریک حزب سوسیال‌دموکرات آلمان، شد و به‌قول گَری استینسون، به‌صورت مهم‌ترین مجله‌ی تئوریک سوسیالیسم بین‌الملل دوم درآمد، و مهم‌ترین نقش را در اشاعه‌ی مارکسیسم در اروپا و فراسوی آن ایفا کرد.[3] کائوتسکی به‌سرعت به‌عنوان یکی از سرشناس‌ترین نظریه‌پردازان مارکسیست شناخته شد. انگلس هم در ۱۸۸۸ کائوتسکی را مأمور تنظیم و ویرایش مجموعه‌ی سه جلدی نظریه‌های ارزش ‌اضافی مارکس کرد. کائوتسکی از ۱۸۸۵، به‌منظور آن‌که در نزدیکی انگلس باشد، به لندن نقل‌مکان کرده بود، و تا ۱۸۹۰ در تماس نزدیک با انگلس به فعالیت ادامه می‌داد، و همزمان چند کتاب نیز منتشر کرد. در ۱۸۹۱ هم یکی از سه نویسنده‌ی اصلی برنامه‌ی ارفورت حزب سوسیال‌دموکرات آلمان بود.

با پایان گرفتن قانون ضد سوسیالیستی، حزب نشریه‌ی سوسیال‌دموکرات را از رده خارج و زمان نو را از انتشار ماهانه به نشریه‌ی هفتگی تبدیل می‌کند و مقرر می‌شود که کائوتسکی با همراهی برنشتاین مشترکاً سردبیری آن را برعهده گیرند. کائوتسکی به اشتوتگارت باز می‌گردد، اما برنشتاین کماکان ممنوع‌الورود به آلمان است و در انگلستان می‌ماند. در این مقطع نوشته‌های کائوتسکی برخلاف کتاب‌های قبلی‌اش (نظیر توماس مور، مبارزه‌ی طبقاتی، و تاریخ سوسیالیسم)، به مسائل عاجل روز می‌پردازد، از آن جمله است کتاب‌های پارلمانتاریسم و مسئله‌ی کشاورزی.

زمانی که برنشتاین از مبانی نظریه‌ی مارکسی فاصله گرفت، رابطه‌ی کائوتسکی با برنشتاین رو به سردی و مقابله گذاشت. با مرگ انگلس در ۱۸۹۵، این اختلاف‌نظر‌ها شدت می‌گیرد. کائوتسکی حال به‌عنوان مهم‌ترین نظریه‌پرداز مارکسیست، و شاخص‌ترین وارث مارکس و انگلس قلمداد می‌شود، و در پاره‌ای محافل عنوان «پاپِ مارکسیسم» به او اطلاق می‌شود. از همین پایگاه است که برنشتاین را، به‌رغم سابقه‌ی دوستی، و نزدیکی فکری در پاره‌ای عرصه‌ها، به‌طور جدی مورد نقد قرار می‌دهد. کائوتسکی توضیح قابل‌تأملی در مورد برنشتاین ارائه می‌دهد. او می‌گوید از ۱۸۹۰ برنشتاین شخصیت دیگری به خود گرفت، توجه‌اش از مبارزات کارگران آلمان کنار گذاشته و بیش‌تر به جنبش‌های انگلیس معطوف شد، و فضای آن‌جا نیز بر او تأثیر گذاشته بود. از یک سو کارگران انگلیسی به هر آن‌چه که وعده‌ی به نتیجه رسیدنِ بلافاصله نمی‌داد، توجهی نمی‌کردند، و محافل طبقه‌ی متوسط انگلیسی نیز بیش‌تر با یک سوسیالیسم خِیرخواهانه (فیلانتروپیک) گرایش داشتند. کائوتسکی می‌گوید برخی از سوسیالیست‌های انگلیسی که از تغییر دادن کارگران دلسرد شده بودند، سعی می‌کردند که بورژوازی را تغییر دهند. وی به امکانات اقتصادی امپراتوری انگلستان و بهبود اوضاع تجارت و بهره‌مند شدن پاره‌ای کارگران، که از دشمنی‌شان نسبت به سرمایه‌داری کاسته بود، نیز اشاره می‌کند. (کائوتسکی در این‌جا از یک‌سو به باقی‌مانده‌ی تفکر چارتیست‌ها و از سوی دیگر به اُوونی‌ها و فابیان‌ها اشاره دارد.) وی مخالفت‌اش را با «برنشتاینیسم»، که کتابی نیز تحت عنوان آنتی – برنشتاین نوشته بود، ابراز می‌دارد و می‌گوید «راه رسیدن به ایده‌آل‌های‌مان طولانی‌تر و پُرمانع‌تر از آن بود که تصور می‌کردم، و بسیاری امور متفاوت از آن چیزی بود که پیش‌بینی می‌کردم؛ …»، اما اضافه می‌کند اگر دستاورد‌هایی را که ما سوسیالیست‌ها داشته‌ایم در نظر گیریم، خواهیم دید که به‌مراتب «به هدف‌مان نزدیک‌تر شده‌ایم». این برداشت کائوتسکی در آغاز قرن بیستم بود.

کائوتسکی از آن تاریخ به‌عنوان مهم‌ترین نظریه‌پرداز مارکسیست در جهان طرفِ مشورت سوسیالیست‌های کشورهای مختلف جهان بود. لنین در ۱۹۰۲، زمانی که کتاب چه باید کرد خود را می‌نوشت، برای توجیه مفهوم پیشاهنگ طبقه‌ی کارگر از کائوتسکی نقل می‌کرد. سوسیالیست‌های دیگر کشور‌ها از جمله کشور خودمان نیز کائوتسکی را مهم‌ترین مرجع نظریه‌ی مارکسی می‌دانستند. از آن نمونه است تماس آرشاوز چلنگریان از طرف گروه دموکرات‌های تبریز در ۱۹۰۸، و پاسخ کائوتسکی به او و اعلام تصمیم‌اش نسبت به انتشار نامه‌ی این گروه در نشریه‌ی زمان نو.[4]

«لیبرال و مرتد» یا «مارکسیسستِ ارتدکس»

کائوتسکی ضمن حفظ باورهای بنیانی مارکسیستی، در مورد شیوه‌ی دست‌یابی به هدف نهایی، به شکل انقلابی یا به شکل دموکراتیک تردید‌هایی داشت. سعی او بر آن بود که بین دیدگاه انقلابی مارکس و فعالیت‌های قانونی و پارلمانی حزب نوعی آشتی برقرار کند. این امر را از زمان تدوین برنامه‌ی ارفورت در ۱۸۹۱، که انگلس به آن سخت ایراد گرفته بود، می‌توان مشاهده کرد. برنامه، همان‌طور که بعداً در قسمت مربوط به رفرمیسم آلمان، با تفصیل بیش‌تری به آن پرداخته خواهد شد، از یک سو از جمله به مرگ قریب‌الوقوع سرمایه‌داری و ضرورت مالکیت اشتراکی وسایل تولید، تأکید می‌گذارد، اما از سوی دیگر، شیوه‌ی نیل به گذار را نه از طریق انقلاب، که از طریق شیوه‌های قانونی و پارلمانی می‌بیند. به‌دنبال تصویب برنامه و اعتراضاتی که برانگیخت، کائوتسکی کتاب مبارزه‌ی طبقاتی را نوشت که تا قبل از پیروزی بلشویک‌ها در روسیه، از پرخواننده‌ترین متون ساده‌شده‌ی کمونیستی در زبان‌های مختلف بود. کائوتسکی بر این باور بود که از آن‌جا که سرمایه‌داری به‌خاطر تضادهایش سقوط خواهد کرد، عمده‌ی‌ تلاش سوسیالیست‌ها باید صرف مبارزه برای بهبود امکانات مادی و ذهنی کارگران و تحمیل اصلاحات به بورژوازی گردد.

با شروع جنگ جهانی اول، کائوتسکی، با این برداشت که آلمان در یک جنگ دفاعی قرار گرفته، از گرایش عمومی حزب سوسیال‌دموکرات و پایگاه مردمی‌اش، یعنی کارگران، که از جنگ حمایت می‌کردند، پشتیبانی کرد، اما سپس با روشن‌شدن وضعیت جنگ با آن به مخالفت برخاست و همراه با جریانات دیگر در ایجاد حزب سوسیال‌دموکرات‌های مستقل شرکت کرد.[5] اما در ۱۹۱۷ زمانی که بسیاری از مستقل‌ها به حزب نوبنیاد کمونیست آلمان پیوستند، همراه با باقی‌مانده‌ی مستقل‌ها به حزب سوسیال‌دموکرات بازگشت، و با به قدرت رسیدن حزب پس از انقلاب ۱۹۱۸ آلمان، در دولت ائتلافی سوسیال‌دموکرات و دموکرات‌های مستقل، نقشی هم در وزارت خارجه پذیرفت. در همان سال از طرف حزب رییس «کمیسیون اجتماعی‌کردن‌ها» شد و پیشنهادهای بسیار مهمی در این زمینه مطرح‌ کرد، که البته هیچ یک از سوی حزب پی‌گیری نشد. وی با تضعیف موقعیت‌اش به اتریش بازگشت و تا هنگام حمله‌ی هیتلر در آن جا ماند، و پس از آن به چکسلواکی و سپس به هلند رفت، و در همان سال در ۱۹۳۸ در آمستردام درگذشت. کائوتسکی هم با جناح‌ راست سوسیال‌دموکراسی آلمان و هم با جناح چپ آن جریان مخالف بود؛ سوسیالیسم را نه به یک سری اصلاحات تقلیل می‌داد، و نه معتقد بود که می‌توان سریعاً با انقلاب ضربتی به سوسیالیسم رسید. او معتقد بود که کارگران باید قدرت سیاسی را به‌دست آورند، اما نه به شکل دیکتاتوری، بلکه به شیوه‌ای دموکراتیک.

در خصوص انقلاب روسیه، کائوتسکی با بلشویک‌ها و سیاست‌های انقلابی لنین سخت مخالف بود. کتاب دیکتاتوری پرولتاریا، در نقد سیاست‌ها و برداشت‌های بلشویکی بود، که سخت مورد حمله‌ی لنین قرار گرفت. کائوتسکی در این کتاب ازجمله انقلاب اکتبر را با کمون پاریس مقایسه می‌کند، و این رویداد را بزرگ‌تر از کمون قلمداد می‌کند. اما می‌گوید فرق این دو این بود که در کمون تمامی جریانات پرولتری مشترکاً و با همکاری یکدیگر کمون را بر قرار ساختند، اما در روسیه بلشویک‌ها به قیمت ضربه زدن به دیگر جریانات سوسیالیستی دولت تشکیل دادند، و بی آن که به لنین توهین کند، از درک بلشویک‌ها از دموکراسی و دیکتاتوری انتقاد می‌کند. کائوتسکی در این کتاب ازجمله تأکید کرد که «برای ما اهمیت دموکراسی تنها محدود به تأثیری که بتواند بر شکل‌های گذار به دولت کارگری داشته باشد، نیست. مهم‌ترین جنبه‌ی دموکراسی در این مرحله برای ما، نقشی است که در پخته‌کردن پرولتاریا می‌تواند داشته باشد[6]لنین در کتاب انقلاب پرولتری و کائوتسکی مُرتد،[7] ضمن طرح‌ انتقادات مهمی از جمله این‌که مادام که استثمار طبقاتی وجود دارد، برابری واقعی نمی‌تواند وجود داشته باشد، با خشن‌ترین زبان، که از رسوم آن زمان بود و هنوز هم برای پاره‌ای موردپسند است، به این «توله‌سگِی که پوزه‌اش را به هر طرف حرکت می‌دهد»، و «چاکر درگاه بورژوازی» حمله می‌کند. با محبوبیت فزاینده‌ی لنین و بلشویک‌ها پس از انقلاب اکتبر، و انشعاباتی که در تمام جریان‌های چپ صورت گرفت، کائوتسکی اعتبار خود را بیش از پیش از دست داد. عنوان مُرتد نیز آن‌چنان بر او ماند، که در جنبش چپ اگر کسی هم می‌خواست به کائوتسکی اشاره‌ای کند، احساس می‌کرد که حتماً باید این صفت را به کار برد، و برای پاره‌ای، این صفت بخشی از نام فامیلی او شد!

یکی از اتهام‌های لنین این بود که کائوتسکی یک نظریه‌پرداز لیبرال است و سعی کرده که مارکس را هم لیبرال عرضه کند. اما این اتهام حقیقت نداشت، و کائوتسکی در عرصه‌هایی آن‌قدر به اصول چسبیده بود، که در غرب پاره‌ای او را مهم‌ترین مبلغ «مارکسیسم درست‌آیین (ارتدکس)»، و حتی نماینده‌ی «مارکسیسم عامیانه (والگار)» می‌دانستند. جذابیت بلشویسم و حمله‌های لنین سبب شد که کائوتسکی و نوشته‌هایش فراموش شود و در زبان‌های دیگر نیز که احزاب چپ عملاً هر متن دبستانی و دبیرستانی روسی و چینی در عرصه‌ی اقتصاد سیاسی را به زبان کشور خود ترجمه می‌کردند، آثار مهم کائوتسکی، جز پاره‌ای از نوشته‌های قبل از اعلام ارتداد‌اش، را نه ترجمه کردند و نه خواندند. شک نیست که کائوتسکی خطا‌ها و توهم‌های خود را، هم در نظر و هم در عمل داشت – اما کدام نظریه‌پرداز، جز غیب‌گو‌ها، و کدام فعال سیاسی، جز آن‌ها که در عمل هیچ نقشی نداشته‌اند، هست که این واقعیت شامل حال‌اش نشود.

رهنمود برای یک برنامه‌ی عمل سوسیالیستی

عناصر مهمی از نظریه‌های سیاسی کائوتسکی که در مقاطع مختلف زندگی‌اش طرح کرده، حتی برای استراتژی سوسیالیستی امروز قابل‌توجه‌اند. برای نمونه در «رهنمود برای یک برنامه‌ی عمل سوسیالیستی»[8] که در ۱۹۱۹ نوشت به جنبه‌های بسیار مهمی اشاره می‌کند. مرور همه‌ی جنبه‌های این سند در این مختصر نمی گنجد، اما به‌منظور مقایسه با دیگر اسناد سیاست‌گذاری آن زمان، به جنبه‌های مهمی از آن اشاره می‌کنم.

کائوتسکی می‌گوید در نوامبر ۱۹۱۸ پرولتاریای آلمان قدرت سیاسی را به‌دست آورد و او این را مدیون برنامه‌ی ارفورت می‌داند، که حال باید برنامه‌ی عملی آن تهیه شود. در بخش «دموکراتیزه‌کردن»، وی با عطف به مارکس و کمون پاریس و ضرورت «خرد کردن» دولت، اولین وظیفه را انحلال ارتش و جایگزینی ارتش دائمی با یک میلیشای مردمی می‌داند. (واضح بود که همین یک قلم از برنامه‌ی عمل، خشم حزب را که جناح راست بر آن غلبه داشت و با حمایت ارتش به کشتار کمونیست‌ها دست زده بود، برانگیزد.) وجه دیگر دموکراتیزه کردن عبارت بود از شکستن قدرت دولت مرکزی که می‌بایست تحت کنترل مجلس ملی، که با انتخابات آزاد و همگانی برگزیده می‌شود، درآید؛ و نیز اعطای حق خودگردانی محلی به شهرداری‌ها، مناطق و استان‌ها، که هریک به نوبه‌ی خود تحت مجامع دموکراتیک انتخابی کنترل و اداره می‌شوند. او اضافه می‌کند که نیازی به تأکید نیست که حقوق دموکراتیک به‌دست آمده، از جمله آزادی مطبوعات، حق تشکل و غیره بخش جدایی‌ناپذیری از دموکراتیزه‌کردن است.

کائوتسکی در بخش «افزایش تولید، و سیاست اجتماعی» می‌گوید با توجه به صدمات وارده بر اثر جنگ و کمبود‌ها، در وهله‌ی نخست آن‌چه که مهم است افزایش تولید است نه شیوه‌ی تولید. در مورد کارگران نیز پیشنهاد ایجاد یک «سازمان اشتغال» را طرح می‌کند که به‌طور مساوی از نمایندگان کارگران، کارفرمایان، و دولت تشکیل می‌شود، و شرایط کار، ساعات کار و حداقل دستمزد را تعیین می‌کند. به زبان امروزی کائوتسکی از نوعی سه‌جانبه‌گرایی دفاع می‌کند. اما در مورد اعتصاب می‌گوید در دولت سوسیالیستی و با توجه به شرایط بد اقتصادی بعد از جنگ، بهتر است که کارگران از شیوه‌های دیگر برای تامین حقوق خود استفاده کنند! او پیشنهاد می‌کند که در تمام بخش‌های اقتصادی که نمی‌توانند بلافاصله اجتماعی شوند، دولت اتحادیه‌ای از صنایع را برای هر بخش ایجاد کند که هر یک مسئولیت تهیه‌ی مواد اولیه، توزیع محصولات، و نظارت بر شرایط تولید را بر عهده گیرد. رهبری هر اتحادیه از چهار گروه تشکیل می‌شود: یک‌چهارم نمایندگان صنایع مربوطه، یک‌چهارم نمایندگان شوراهای کارگری این صنایع، یک‌چهارم نمایندگان سازمان‌های مصرف‌کنندگان این صنایع، و یک‌چهارم آخر نمایندگان دولت. در مورد نمایندگان مصرف کنندگان تصریح‌ می‌کند که اگر بخش تولیدی مربوط به صنایع سرمایه‌ای و تولید وسایل تولید باشد، این نمایندگان از صنایع مربوطه در اتحادیه شرکت می‌کنند، و اگر بخش صنایع مصرفی باشد، از نمایندگان تعاونی‌های مصرف و نواحی تحت پوشش خواهند آمد. (به زبان امروز، کائوتسکی از مشارکت نمایندگان ذی‌نفع‌ها در واحد‌های بالادست و پایین‌دست در مدیریت شبکه‌ی صنایع صحبت می‌کند.) او تأکید می‌کند که در داخل هر واحد، کمیته‌های کارگران یا شوراهای کارگری، به‌موازات مدیران صنایع بر اجرای تصمیم‌های سندیکا و کسب اطمینان از تأمین حقوق کارگران، نظارت می‌کنند.

بخش مهم دیگر این رهنمود به «اجتماعی‌کردن»‌ها اختصاص یافته است. کائوتسکی می‌گوید، کارگران از طریق اجتماعی‌کردن تولید، بنیانِ مبارزه‌ی طبقاتی را برمی‌چینند، و به‌جای رودررویی با مالک وسایل تولید، با جامعه، که خود نیز جزئی از آن هستند، سروکار خواهد داشت. او تأکید می‌کند که اما این کارِ بسیار بااهمیت نمی‌تواند با یک چشم به‌هم‌زدن انجام شود، و باید به‌تدریج و با احتیاط‌ لازم به پیش رود. وی می‌گوید مهم‌ترین ابزار اجتماعی‌کردن، ملی‌کردن مالکیت وسایل تولید است، که زمین از مهم‌ترین و آسان‌ترین آن‌ها است. مالکین زمین، با کسب غرامت تبدیل به مستأجر می‌شوند. (غرامت شامل حال مالکیت‌های زمین مربوط به دوران فئودالی و اشرافی که از طریق خرید به‌دست نیامده‌اند، نخواهد شد.) در قسمت سیاست مالیاتی باز بر مسئله‌ی ضرورت پرداخت غرامت تأکید می‌کند و می‌گوید که تمام سرمایه‌ها بزرگ نیستند، و سرمایه‌های کوچک و متوسط هم درکارند. کائوتسکی می‌گوید که پس از برقراری صلح و روشن‌شدن اوضاع، معادن، جنگل‌ها و مزرعه‌های بزرگ ملی می‌شوند. وی می‌گوید تا حد امکان تمام شعب یک صنعت، و نه تنها واحد‌های منفرد، ملی شوند، و تحت شورایی که یک‌سوم آن از نمایندگان دولت، یک سوم از نمایندگان کارگران، و یک سوم آخر از نمایندگان مصرف کنندگان تشکیل می‌شود، اداره شوند. وی به نکته‌ی مهمی اشاره دارد که در این جا تضادی بین منافع کارگران و منافع مصرف‌کنندگان پدید می‌آید؛ نمایندگان کارگران خواستار بالارفتن دستمزدها و کوتاه‌تر شدنِ کار روزانه هستند، که طبیعتاً قیمت‌ها را را بالا می‌برد، و نمایندگان مصرف‌کنندگان خواستار قیمت‌های پایین‌تر هستند. او اضافه می‌کند که این تضاد به‌تدریج از طریق بالا بردن بارآوری کار که به نفع هر دو گروه است، کاهش می‌یابد، و در غیر این صورت این تضاد تشدید خواهد شد. تنظیم تولید در واحد‌های صنعتی ملی‌شده، نظیر تنظیم تولید در واحدهای خصوصی خواهد بود. برقراری پاداش‌ها و سهم‌بری، هم کارگران و هم مدیران را ترغیب به ارائه‌ی کار بهتر می‌کند.

کائوتسکی در مورد بخش «کشاورزی» احتیاط بیش‌تری را توصیه می‌کند و می‌گوید که در حال حاضر عملی نیست که زمین‌های زارعین مصادره شوند، اما در مورد مالکیت‌های بزرگ مسئله‌ای در این خصوص نمی‌بیند. در مورد تقسیم این زمین‌های بزرگ نیز هشدار می‌دهد، و بر مکانیزه‌کردن کشاورزی و بالا بردن خدمات و بهبود زیر ساخت‌ها تأکید می‌گذارد. در بخش‌های بعدی مربوط به «کمونالیزه کردن»، و «سیاست مالیاتی»، از جمله به تعاونی‌های مصرف، و خانه‌سازی ارزان توسط شهرداری‌ها می‌پردازد.

به‌طور خلاصه این توصیه‌ها و دیگر رهنمود‌های کائوتسکی در دیگر عرصه‌ها، نه بر پایه یک درک لیبرالی، آن‌طور که لنین به او اتهام زده بود، بلکه بر پایه‌ی درک واقع‌بینانه‌ی سوسیالیستی استوار بود. همان واقعیاتی که بلشویک‌ها را ناچار ساخت سیاست‌های عجولانه‌ی اولیه خود را کنار گذارند و با نوسانات و رفت‌وبرگشت‌های بسیار و با گذشت چند سال مسیر دیگری را در پیش گیرند، که در جای دیگری به آن پرداخته شده است.[9]

کائوتسکی بعد‌ها نیز هم از سوی ریویزیونیست‌ها و رفرمیست‌ها و هم طرفداران انقلاب، از لاکلو و موف گرفته تا کولتی، مندل و کالینیکوس مورد انتقاد قرار گرفته است، و همان‌طور که پُل بلاک لِج اشاره دارد، هر دو دسته سعی کرده‌اند که پایه‌ی نظرات سیاسی کائوتسکی را به برخورد مکانیکی‌اش با ماتریالیسم تاریخی، تقلیل‌گرایی اکونومیستی، و حتی تکامل‌گرایی داروینی، ربط دهند. بلاک لِج چنین برخوردهایی را در مورد کائوتسکی، به‌ویژه در دهه‌ی اول قرن بیستم مردود می‌داند، و می‌گوید که چنین برخوردهایی، سهم مهم کائوتسکی را در بسطِ دید گاه ماتریالیسم تاریخی نادیده می‌گیرند. او تأکید می‌کند که مطالعات تطبیقی کائوتسکی در زمینه‌ی شکل‌گیری صورت‌بندی‌‌های اجتماعی امریکا، انگلیس، آلمان ، و روسیه، نشان می‌دهد که او مدلِ تحول تَک‌خطی تاریخ را رد می‌کند. در مورد اتهام دید تکاملی داروینی نیز، نشان می‌دهد که کائوتسکی بارها این تصور را که قوانین طبیعی قابل‌کاربرد در تحلیل‌های اجتماعی‌اند، رد کرده است. وی می‌گوید که کارهای اولیه‌ی کائوتسکی، باور او را به اهمیتِ نقش ایده‌ها در تحول تاریخی نشان می‌دهد. اما اشاره می‌کند که در پاره‌ای کارهای بعدی‌اش اثراتی از دید غایت‌گرایانه را می‌توان مشاهده کرد، و می‌گوید که البته این دیدگاهی بود که دیگر رهبران بین‌الملل دوم نیز با آن هم‌نظر بودند، و خطای کائوتسکی در آن بود که برخلاف لوکزامبورگ، لنین و تروتسکی نتوانست خود را از مارکسیسم نوع بین‌الملل دوم رها سازد.[10] البته بلاک‌لج مشخص نمی‌کند که چرا این «رهاسازی» نظری این انقلابیون نیز نتوانست به موفقیت در گذار به سوسیالیسم بینجامد.

در این‌جا به‌هیچ‌وجه قصد دفاع از نظرات کائوتسکی در کار نیست، چراکه همان‌طور که گفته شد درگیر خطا‌ها و توهم‌های فراوان بود. بلکه هدف توجه دادن به سیاست‌های متفاوتی است که سوسیالیست‌ها در طول تاریخ پی‌گیری کرده‌اند. این همان درکی است که با گذشت زمان بسیاری از سوسیالیست‌های جهان با فاصله‌ی زمانی و به‌دور از تعصب‌ها و حمله‌های هیستریک فردی، به بازخوانی نظرات کسانی که قبلاً تکفیر شده بودند، پرداخته‌اند. از آن‌جمله است مقاله‌ای از جیمز مالدون که اخیراً در نشریه‌ی ژاکوبن منتشر شد و با نگاه جدیدی به کائوتسکی می‌پردازد،[11] یا مقاله‌ی مهم دیگری از اریک بِلان، که در همان نشریه منتشر شده،[12] یا مقاله‌ی پُل بلاک لِج که چند سال قبل در نشریه‌ی ساینس اند سوسایتی در مورد کائوتسکی منتشر شد و در بالا به آن اشاره شد.

ادامه دارد

 

منبع:
نقد اقتصاد سیاسی

دیدگاه‌ها

مجید

شماپسرعموهایی دارید درزمینه علوم طبیعی آنها کارشان رابسیاراصولی تروبهترازشماانحام میدهند به نظرآنهاهرتئوری که درعمل اثبات میشودبه عنوان پایه کاربرمیگزینندمگریک تئوری کامل ترجایگزین شود ولی شما به خودتئوری کاری ندارید به اینکه اززبان چه کسی بیرون می آیداینطورمیشودکه هرگروهی به یک نظریه پردازوصل اندوکوتاه هم نمی آیند هرتئوری که درستی ان به اثبات رسیده را بچسبید چکاردارید چه کسی گفته تاریخ به عنوان مرجع درستی یا غلط بودن یک تئوری راثابت کرده این است اندوخته هرکسی که میخواهد پاپیش بگذاردبه نظرمن برگشت به علم ماتریالیسم تاریخی وبرداشتن نکات درست پایه حرکت الان میشودتمامی بزرگان رافراموش کنید اندیشه درست راپیداوسخت به آن بچسبیدحال اگرتوانستیدچیزی به آن اضافه کنید خودیکی ازبزرگانید

ی., 26.05.2019 - 11:14 پیوند ثابت

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید