رفتن به محتوای اصلی

ونزوئلا، گلوبالیستان و بازسازی چاویسمو

ونزوئلا، گلوبالیستان و بازسازی چاویسمو
گفتگو با لنین برآ
مترجم:
نام خانوادگی مصاحبه‌گر، نام کوچک:

اشاره مترجم :

جنبش های مردمی در روند رشد و بالندگی خود نیازمند تعمیق در اهداف و گسترش در فراگیری هر چه بیشتر از اکثریت مردمند. رویکرد مردم گرایانه و عدالت محور جنبش باید در ترازویآازمون توده ها محک بخورد و از دریچه ایجاد رضایت سیراب شود . این رضایت به معنی باج دادن به هرکسی که خواسته ای دارد نیست ، بلکه درک و شناخت دقیق بنیادی ترین نیاز ها ، تامین حضور آگاه توده ها در ارضا آن نیازها و دامنه بخشیدن به مشارکت هر چه بیشتر و هر چه آگاهانه تر فاعلین تغییر، یعنی تحقق عملی دموکراسی مبتنی بر حضور و ارزش ریشه هااست . برآمد چاوز و جنبش چاویسمو پس از مبارزه ای سی ساله ی مردم با الیگارشی حاکم، به نقطه امید و تحولی در امریکای لاتین تبدیل شد و چراغ حرکت خلق های بسیاری را بر افروخت. اما جنبش در مسیر خود با تشدید فشارهای خارجی و عوامل الیگارشی اپوزیسیون داخلی از نفس افتاد و به وعده هایی که تحقق آن ها را به دوش گرفته بود عمل نکرد. لنین برا جامعه شناس ونزوئلایی این مهم را از منظر اجتماعی و جامعه شناسانه مورد بررسی و ارزیابی قرار می دهد .با دقت نظر بر این مصاحبه گمان می کنم نکته های باریکی وجود دارد که ارزش توجه و آموختن از تجربه دیگران را دارد.

لنین بِرِآ Lenin Brea ، جامعه شناس، دوست دار هنرهای رزمی ، وخواننده مشتاق داستان های گرافیکی آلترناتیو است. اونویسنده کتابی در باره خشونت فاشیستی 2017در ونزوئلا معروف به " جنایت نفرت و خشونت آتش زا، 2017" است . برآ عضوی از مجموعه صندل همبستگی ، سایت تحلیلی مستقل 15 y Ultimo و Universidad Popular de las Comunalidades.[1] است .

در این گفتگو، ما همراه قرائت برآ از الحاق ونزوئلا به آن چه او گلوبالیستان می خواند و تحلیل او از شیوه جعل وحدت چاوز، تحریف آن همراه با عملکرد سیاسی نیکولاس مادرو گردش می کنیم.

-----------------------

در ماه های اخیر شما در باره ورود ونزوئلا به "گلوبالیستان" نظریه پردازی کرده اید، عبارتی که به اشکالی از جنگ نرم، تجزیه ملت - کشور ها در کشور های پیرامونی، و وضعیت ابدی بهره کشی اشاره می کند. گلوبالیستان چگونه در ونزوئلا شکل می گیرد؟

این امرجنبه های بسیاری دارد. اما ، من مایلم در اینجا روی تاثیرات گلوبالیستان برذهنیت ونزوئلایی ها تمرکز کنم .

محاصره سیاست های ملی را به سیاست جنگی تبدیل می کند. از یک سو، دولت، ماموران آن و نمایندگان آن با چیزی که می تواند بدتر از مرگ توصیف شود تهدید می شوند : تحریم ها و گفتمان ایالات متحده و متحدان آن یک محکومیت جهانی را تشکیل می دهد، نوعی از برچسب در راستای خطوط "اگر قدرت را از دست دهید همه چیز را از دست خواهید داد". از سوی دیگرطیف سیاسی ، راست در حال رشد است و احساس می کند که اجازه دارد هرکاری را که دوست دارد ، از جمله خشونت سیاسی انجام دهد. در نتیجه، زندگی سیاسی بیشتر و بیشتر خشن و خشن تر می شود.

می شود گفت که حکم تقصیر ونزوئلا تا حد زیادی به خاطراین واقعیت است که کشوراز لحاظ جغرافی- سیاسی و نمادین در غرب واقع شده است. ونزوئلا به وضعیت خاصی در منطقه نفوذ امریکا قرار دارد که ، آشکارا قطب مسلط در نیمه کره و ورای آن است.

اما حکم تقصیر محدود به رهبری چاویسمو نیست و تنها به چاویسمو به عنوان جنبش سیاسی گسترش نمی یابد. روی تمام ونزوئلایی ها سنگینی می کند.

در حالی که به نظر می رسد تحریم ها دولت را هدف گرفته اند یا علیه چاویسمو هستند ، اما اقدامات همه را هدف می گیرد ، بنا براین همه مقصرند.

گذشته از آن، محاصره اتحاد سیاسی و حق حاکمیت ونزوئلا را تهدید می کند. با ید گفت، محاصره روابط ما با سرزمین، با کشور، با سیاست ها، با فرهنگ، با امور داخلی، با سرنوشت و آینده، با تصمیمات ما را زیر علامت سوال قرارمی دهد.

محاصره نوعی از باج خواهی را تشکیل می دهد. اکنون ، همه می دانند محاصره از لحاظ اقتصادی چگونه روی هر کدام و همه ما تاثیر می گذارد، و مردم از خشونت ذاتی اقدام های خودسرانه آگاه هستند. اما تاثیر محاصره روی ظرفیت اقتدارگرای آن برای اقناع قرار داد : " اگر صلح، وضعیت عادی و آرامش می خواهی ، پس دولت را رها کنید". البته سرخم کردن به باج خواهی ایالات متحده نمی تواند صلح، وضعیت عادی یا آرامش بیاورد .

و همه این بر ذهنیت و زندگی عاطفی ما تاثیر می گذارد.

شما استدلال کرده اید که چاویسمو، به عنوان یک جنبش می تواند به مثابه نقطه تلاقی مطالبات نا همگن و مبارزه درک شود که در یک نقطه از تاریخ ، یعنی در اواخر دهه 1990،علیه نظم سیاسی مبتنی بر بهره کشی قیام کرد.با چاوز، تعدد مبارزات مردمی متحد شد و به نیروی مسلط تبدیل شد. اجازه دهید در باره این خوانش صحبت کنیم .

فرضی را که شما ذکر کردید نتیجه تفسیری از افکارارنستو لاچالو در خوانش من از وضعیت ونزوئلا است .

من با این فکر در ذهنم ، برای درک آن که چگونه چاویسمو به نیروی سیاسی هژمون و هویت سیاسی مردمی مسلط تبدیل شد تلاش می کنم. به علاوه، من برای درک سازو کاری که با آن اکثریت خودشان را با وجود تفاوت هایشان به عنوان چاویستا می شناسند تلاش می کنم.

چاویسمو به عنوان یک جنبش مردمی هویت واحدی دارد، تا جایی که گروهی از مردم را که معمولابا "چاویسمو" شناخته می شوند گرد هم می آورد. اما وقتی که محتوای این هویت را مورد بررسی قرار می دهیم ، آن چه بیش از همه آشکار می شود تفاوت ها، ناهمگنی ها ، شیوه های متعدد تعریف آن چیزی هست که باید چاویستا باشد. به طور آشکاری این امر ناشی ازمطالبات، طرح ها ، اعمال و ایدئولوژی متفاوت( حتی متضاد) است.

اگر ما به پشت سر در دهه 1990 نگاه کنیم ، می توانیم سیستم سیاسی انحصاری را در دو سطح مشاهده کنیم . سیستم در یک سطح رسمی ، هر چیزی را که ممکن است به عنوان بخشی از چپ انقلابی تفسیر شود خذف می کند. این اقدام ،عملا ، از زمان تولد آن سیستم سیاسی و نظم قانونی (جمهوری چهارم ،1958-1999)در حال اجرا بوده است.

علاوه بر این، در یک سطح دوم، ما در گذشته نهادهایی داشتیم - و من در اینجا عمدتا به احزاب اشاره می کنم - که به طور کلی قادر به نمایندگی مطالبات، منافع ، طرح ها و شیوه های تفکر جامعه ، و به ویژه طبقات مردمی نبودند.

جو سیاسی در دهه 90 جو آشفتگی و مبارزه بود. پس از 27 فوریه (1989، خیزش "کاراکازو) ، اعتراض مردمی به قاعده تبدیل شد.

برای ارائه چند نمونه، دانشجو های دانشگاه ها برای "تصویب حمل و نقل یارانه ای" و برای تغییرات در مواد آموزشی بسیج شدند، دانش آموزان دبیرستان ها خواستار سیستم آموزشی بهتر و دسترسی به آموزش عالی بودند ، بازنشسته ها برای مستمری زندگی بهتر، بهداشت و آموزش می رزمیدند، کارگران نسبت به فقدان منابع و حقوق های پایین اعتراض داشتند.

در دهه 1990 هرکسی هم می توانست اعتراض های خیابانی را که خواستار دسترسی به خدمات بودند پیدا کند، کارگران خواهان افزایش دست مزد بودند ،در عین حال ایجاد ساختار های جدید اتحادیه و دیگر اشکال سازمان را می خواستند. اعتراض کننده ها این (رفتار) را در برابر خشونت سیاسی انجام می دادند ، اما در محلات با خشونت پلیس هم مواجه بودند، و از دل آن (اعتراض ها) با شبکه گوناگونی از انجمن های مدنی چشمه جنبش حقوق بشر شکل گرفت.

همان طور که انتظار می رفت دولت به تمام این مبارزه ها با سرکوب، طبقه بندی آن ها به عنوان تجدید حیات چپ انقلابی تاریخی جواب داد. دولت ها این کار را کردند، چون یا کاراکتر اعتراض های جدید را درک نمی کردند یا چون راه اقدام دیگری را نمی دانستند.

تمام این مبارزه ها با هدف هایی که با ضوابط طبقات اجتماعی گوناگونی بودند هدایت می شد: افرادی با مفاهیم متفاوتی از سیاست ها و جهان. مطالبات، به نوبه خود به اشکال متفاوتی از سازمان منجرشد و صداهای ایدئولوژیک متفاوتی داشت . حقیقت دارد که 27 فوریه 1989 نقطه عطفی بود که مبارزه های گوناگون را در یک درک مشترکی کنار هم آورد: که دشمنان رژیم پونتو فی جیسمو ( اشاره به " پیمان پونتو فی جیو" معامله طبقات ممتاز که پس از سرنگونی دیکتاتوری مارکوس پرز خیمه نز در سال 1958 دموکراسی محدودی را بر قرار کرد) و الیگارشی هستند ... اما بین آن ها اتحاد سیاسی و اتحاد سازمانی وجود نداشت.

4 فوریه 1992 ، شورش تحت رهبری چاوز به متحد کننده مبارزات اجتماعی ، اما تنها با نفی متحد نظم مستقر تبدیل شد.

از آغاز جنبش "برای اکنون" “Por ahora”در 4 فوریه و تا زمان پیروزی انتخاباتی چاوز در (1998) سفری طولانی بود که برای درک روند هایی که طی آن چاویسمو به هویت مسلط مردمی و نیروی سیاسی غالب تبدیل شد کلیدی است.

تاکید بر آن که گفتمانی که چاوز در اوایل داشت اساسا گفتمانی اخلاقی متمرکز بر فساد بود اهمیت دارد. به علاوه ، در حالی که گفتمان بر نابرابری ومحرومیت تاکید داشت، اما این کار را از منظر عدالت اجتماعی انجام می داد. سرانجام چیز مشابهی را در باره محتوای وطن پرستانه و بولیواری گفتمان می توان گفت، که همه کسانی را که با مدل سیاسی - اقتصادی (حاکم) احساس مخالفت می کردند، با وجود تفاوت هایشان متحد می کرد.

از نقطه نظر نظری ، شرایط برای وقوع چنین چیزی وجود داشت که چاوز به نشانه ی آن تبدیل شد. سخنان او باید غیر صریح می بود، طوری که هر شنونده ای بتواند درخواست های ویژه خود را از طریق آن تامین کند. از این رو، برای چپ انقلابی، چاوز نشانگر انقلاب سوسیالیستی بود، برای دیگران تحقق دموکراسی مردمی ، برای دیگرانی هم پیگیری افکار بولیواری. و در بین این ها حتی کسانی بودند که با چاوز نوسازی پونتو فیجسیمو را درک می کردند.

به طور خاص، چاوز برای دانشجو ها، به معنی آموزش بهتر یا دسترسی به دانشگاه، برای طبقه متوسط، رهایی از آن چه آن ها به عنوان ورشکستگی ناگزیر می فهمیدند، برای مردم بومی، به رسمیت شناختن سیاسی آن ها بود. حتی بخشی از الیگارشی اول در چاوز احساس نمایندگی می کردند. اما، باید پرسید، این واقعیت نامتجانسی که گرد هم آمد چه کرد و در مورد تضاد ها چه کرد؟ برای ارائه مثال ، درخواست برای "آموزش بهتر" خواستاران متفاوتی داشت. برای برخی اجرای اصلاحات ریشه ای در سیستم آموزشی بود، برای دیگران تقویت سیستم موجود، برای برخی دیگر دسترسی به آن و غیره.

از این رو، وقتی چاوز برنده انتخابات ریاست جمهوری شد، مشکل عظیمی در دستان خود داشت : چگونه این مجموعه گسترده و نا همگون مطالبات را برآورده کند؟ جنبش های گوناگونی که او را به قدرت رسانده بودند چگونه کنارهم نگه دارد؟ این امر ستیزه ای را نه فقط در سطح نمادین، در سطح گفتمان، بلکه در سطح عملی هم مطرح کرد. در پایان روز موضوع آن بود که به چه شیوه ای باید حکومت کرد که بتوان مطالبات مردمی را ارضا کرد- با کدام نیروی سیاسی- با فرض آن که ارضا نیازهای آن ها می توانست به معنی بازگشت به علائق موجود باشد.

گام اول مجلس موسسان بود، که به تصویب قانون اساسی منجر شد. متن قانون اساسی برای برخی بسیار ریشه ای و برای برخی دیگر بسیار ملایم بود. اما در سطح نمادین، قانون اساسی تمام خواسته های تاریخی را به عنوان حقوق عمومی به رسمیت می شناخت. به علاوه ، قانون اساسی قطعی کرد که فضای عمومی میراث مردم، یک خیر مشترک ، و کارکرد اصلی آن تضمین تحقق حقوق مردم است.

اما این کافی نبود! در حقیقت، روی کرد چاوز به چپ زمانی اتفاق افتاد که او از نیاز به کنترل فضای عمومی، و به ویژه منبع اصلی ثروت یعنی نفت آگاه شد.

حماسه چاویسمو به عنوان جنبشی حقیقتا مردمی با مبارزه برای به دست گرفتن کنترل کامل دولتی بر کمون ها (مردم عادی)، و به ویژه بر سر رانت نفت آغاز شد. چرخش استدلالی چاوز به چپ، به سمت مردم ، دور انداختن بسیاری از درخواست ها را که در ابتدا هویت چاویسمو را تشکیل می داد الزامی کرد. این امر به معنی آن بود که "چاوز"، "چاویستا" یا " چاویسمو" به برآورنده برخی از درخواست های اولیه ای که به ضرورت استثنا شده بود تبدیل شد. به عبارت دیگر،تا حدی که پروژه به فراتر از تامین مالی دوباره پاتریا(سرزمین پدری، طرحی که برای بازگرداندن کسانی که کشور را داوطلبانه ترک کرده بودند ترویج می شد) رفت، و چون پروژه خود را به سوسیالیسم متمایل کرد، محتوای گفتمان مشخص، معین و نا سازگار با برخی از درخواست هایی شد که چاوز را به قدرت رساند. در روند ها بخشی از طبقه متوسط از چاویسمو دور شد .

به این ترتیب چاویسمو به یک اکثریت متحد تبدیل شد. این همگرایی بنیانی استدلالی داشت اما به موازات توسعه، پایگاه مردمی خاصی هم داشت که ریشه در عمل دولت داشت که حقوق عمومی را به رسمیت شناخت درعین حال کمون را به شکل عمومی آن بر گرداند.

پس شما می گویید که کشمکش خلاقی بین چاوز و مردم وجود داشت ؟

آری. من فکر می کنم شناختن کشمکش بین پایگاه غیر متجانس و گوناگون چاویسمو و رهبری آن، به ویژه رهبری چاوز مهم است. این کشمکش ترکیب کننده جنبش بود.

به عبارت دیگر، هریک از درخواست هایی که چاویسمو را تشکیل می داد برای تحقق آن چه برای آن خاص تر بود - از بالا- فشار می آورد، اما "چاوز" به عنوان تامین کننده غالب مطالبات برای یکی کردن تعدد مطالبات در داخل هویتی واحد فشار می آورد. در طی روند ،چاوز نتوانست خود را تحمیل کند( به عنوان مثال ، زمانی که برای تحقق حزب واحد (حزب سوسیالیست متحد ونزوئلا) تلاش کرد ، نتوانست)، صف وستاد هم نتوانستند مطالبات خاص خود را تحمیل کنند. از این رو، شرایط موجودیت جنبش روندی بود که در آن قطب ها باید بخشی از پروژه خود را (به خاطر) پیگیری پروژه واحد قربانی می کردند.

چاوز برای آوردن کشمکش ها به پایین ترین سطح ممکن، در آمد نفت را گسترش داد، اگر چه قطبی سازی سراسری باقی ماند. عملا، در طی ریاست جمهوری چاوز، اعتراض های مردمی زنده و خوب باقی ماند، و به طور کلی زیر سوال بردن دائمی جامعه وجود داشت. ( من باید روشن کنم که در اینجا من از بخش های متضاد سازش ناپذیر با چاویسمو صحبت نمی کنم.) در رو در رویی با این نوع اعتراض ها ، دولت برای برآوردن خواسته های آن ها تلاش می کرد. این عصری بود که در آن مردم فکر نمی کردند که باید به خاطر داشتن آب یا برق دولت سرنگون شود.

به موازات این خط ها ، شما نسبت به شیوه های مختلف سیاست ورزی بین دولت های هوگو چاوز و نیکولاس مادرو وا کنش نشان داده اید، با منطق سیاسی کشیدن به سمت همگرایی در دولت چاوز و کشیدن به سمت پراکندگی در دولت مادورو. آیا می توانید توضیح بیشتری بدهید ؟

گفتن آن که رئیس جمهور مادورو نسبت به رئیس جمهور چاوز در بسیاری از روش ها وضعیت سخت تری داشته است مهم است. او با کاهش عظیم قیمت های نقت رو در رو شد، و باید در برابر محاصره و تهاجم دائمی بین المللی مقاومت می کرد.

اما شیوه ای که رئیس جمهور و دولت او با این تحریم برخورد کردند تنها شیوه ممکن نبود. به نظر من، این دولت انحراف آشکاری از شیوه سیاست ورزی چاوز نشان داده است. ( فکر کنید، این هیچ ربطی به کاریزمای چاوز ندارد).

رئیس جمهور مادورو از سیاست های اساسی دولت چاوز روی برگردانده است. برای نمونه در رابطه با سیاست امنیتی، چاوزاستفاده از نیروی امنیتی در بخش های مردمی را تنظیم و محدود کرد. اما اکنون، استفاده از نیروی کشنده در بخش های مردمی به یک سیاست تبدیل شده است.

به علاوه ،دولت مادرو فوق العاده غیر شفاف است و درعین حال بودجه بهداشت عمومی و مستمری ها را به شدت کاهش می دهد.

این ما را شگفت زده می کند که در اینجا درخواست های چه کسانی بر آورده می شود.

اگر به سیاست کارگری دولت نگاهی بیندازید، روشن است که به نفع کارفرماها ، بنا براین به نفع سرمایه دارها است ، اما به نفع کارفرمایان بخش دولتی نیز هست.

یکی از مسائلی که مرا زیاد نگران می کند ناتوانی دولت در تفکیک بین اعتراض مشروع و اعتراضی است که مشروع نیست. به عبارت دیگر، دولت علیه هر اعتراضی، هر خواسته ی ابراز شده در خیابان اقدام می کند، انگار پادگانی است که باید سرکوب شود.

اکنون بسیاری از اعتراض ها guarimbas (علیه مادورو) نیستند که اعتراض های خشنی هستند که خواستارکنار گذاشتن گرایش سیاسی ( چاویسمو)، تغییر در نظم قانونی ، یا خواهان دخالت خارجی هستند. اقدام دولت موقع کنترل گواریمباس در اینجا مسئله نیست. اما، اعتراض ها در باره خدمات ضعیف، هزینه ی بالای زندگی، درخواست منابع پرستارها و پزشکان برای بیمارستان ها، یا درخواست دستمزد های بهتر کارکنان دولت، اعتراض های علیه مادورو نیستند و نباید چنین رفتاری با آن ها بشود.

وضعیت جاری با از دست رفتن رسمی تسلط چاویسمو تعریف می شود. بخشی از چاویسمو که در قدرت است با طبقات مردمی ارتباط بر قرار نمی کند، و قادر به پاسخ دادن به خواسته های آن ها نیست.

مشکل دیگری هم وجود دارد که باید آن را مطرح کنیم ، و آن مشکلی است که شیوه انجام کار مشکل دار دولت را افشا می کند. خدمات در ونزوئلا عملا رایگان است، و مشکلی نیست اگر سیاستی عمومی باشد، که هست، اما در صورتی که همه در شرایط برابر بتواند از آن بر خوردار باشند. تنها مشکل چگونگی حفظ این سیاست از لحاظ اقتصادی است، اما من فکر می کنم این امرممکن است.

اما، در رابطه با بحران خدمات، آن چه رخ می دهد آن است که سیستم به دو بخش امتیاز می دهد: کسانی که می توانند زیر میزی پرداخت کنند ( خدمات بسیاری مانند گاز، آب یا تعمیرات برق با دلار پرداخت می شوند) و کسانی که در مناطق ممتاز زندگی می کنند ( مانند مرکز کاراکاس) . در وضعیتی این چنینی، آیا می توان انتظار داشت بخشی که بی مراقبت رها شده است به دولت وفادار بماند؟

یک مشکل نهایی که من می خواهم مطرح کنم "کوپن ها" ( سوبسید های کوچک و موقتی که به شهروندان داده می شود) وسیاست های اجتماعی است. رئیس جمهور مادورو حقوق را به هدیه از سوی دولت و از سوی خود تبدیل کرده است. حقیقت آن است که دولت مادورو نسبت به چاوز از تمرکز بر شخصیت بسیار دور است. همه این واقعیت به این معنی است که اقدامات سیاسی که پدیدار شده اند به شدت با اقدامات سیاسی که چاویسمو به لحاظ تاریخی به عنوان یک جنبش سیاسی بنا کرد مخالف است.

به روشنی، چاویسمو نیروی زنده ای است که بحشی از یک حماسه مردمی است، اما نیرویی است که در حال حاضر پراکنده است. برای بازسازی این نیرو چه پیشنهادی دارید؟ آیا بازسازی، آن چنان که الیاس جائو پیشنهاد کرده است موضوع بازسازی منش اخلاقی آغازین پروژه است؟ آیا می توانیم مبارزه خود را بر حقوق مصرح در قانون اساسی 1999 ، حقوقی که تقلیل یافته اند، متمرکز کنیم ؟ یا باید ،با مشروط کردن همه چیز به پروژه کمونی و پیشنهاد های چاوز مرحوم راهی به پیش را مطرح کنیم؟

( در پاسخ به پرسش شما مایلم بپرسم ) آیا فعال سازی قانون اساسی 1999 بازگشت به عقب است؟ گفتن آن که مرحوم چاوز تنها کسی بود که خواستار کمون ها و دیگر اشکال سازمان اجتماعی - اقتصادی بود می تواند حقیقت داشته باشد؟ آیا پروژه کمون در قانون اساسی گنجانده نشده است ؟

ورای پرسش ها، ما باید از خودمان بپرسیم فاعل کیست ،مبارزات آن ها کجاست، و راه خروج از بحران برای این فاعل کدام است ؟ شهرداری ها؟ چپ؟ چاویسمو؟ بخشی از چاویسمو؟

ضرورتا ( و من روی ضرورتا تاکید می کنم) بین شرط بستن روی پروژه کمونی و دفاع از قانون اساسی 1999 نمی تواند تضادی وجود داشته باشد. تا اینجای کار، کمون یکی از ستون های موسس خود را در قانون اساسی دارد. رشد بالقوه آن نیز باید در چهار چوبی قانونی انجام شود که از قبل در حال اجرا است.

اما شرط بندی روی پروژه کمونی در نهایت به الزام از بین بردن فقر می رسد که کمونی نیست، یا پیشنهاد آن که اشکال دیگری از سازمان اقتصادی و اجتماعی غیر از سازمان کمونی وجود داشته باشد، که موضوع دیگری است. اگر ما خوانش رادیکاب "کمون یا هیچ" را بپذیریم، شعاری مانند "کمون برای همه یا جنگ کامل" قابل درک است - بعد، البته تضاد آشتی ناپذیری وجود دارد. در این مورد، از یک منظر انقلابی، موضع ناشی از آن (خوانش)می تواند مبارزه برای یک قانون اساسی جدید انحصارن کمونی باشد.

اما، مسئله اکنون این است که آیا به طور کلی پروژه کمونی ( و فاعلی که آن را به پیش می برد) نیروی لازم را برای تحمیل خود - از طریق عقیده یا از طریق زور- در ونزوئلا دارد؟ ما باید این پرسش را به شیوه دیگری مطرح کنیم: آیا نشان "کمون" یا شعار "کمون یا هیچ " می تواند به عنوان نماینده رشته ای از مطالبات مردمی عمل کند و به نقطه ارجاعی برای هویت مردمی یا به طور کلی برای چاویسمو تبدیل شود؟

من معتقدم که پروژه کمونی اکنون در حالت دفاعی است. پروژه دشمنان قَدری درداخل بخشی از چاویسمو دارد که حکومت می کند. در حقیقت، فاعلی که پروژه کمونی را پیش می برد، بخشی از چاویسمو، که با کمون شناخته می شود، خود را در یک مبارزه روزانه برای بقا می یابد، درعین حال به خاطرتنش های عینی تحت فشاراست.

به علاوه، مردمی که تجسم پروژه کمونی هستند درک می کنند که بقای آن ها به سرکردگی چاویسمو در سطح ملی ، و به تغییری در ارتباط داخلی نیرو ها بستگی دارد. همه این ها به ارتباط های ضروری و همزیستی با دیگر مطالبات و پروژه ها در داخل عرصه های مردمی وابسته است. بعدا ممکن است در زمان هایی با پروژه کمونی وارد تضاد شود، اما در شرایط فعلی ، جبهه مشترکی هم برای احیا چاویسمو به مثابه هویت مردمی و هم در مبارزه علیه جناح راست در داخل چاویسمولازم است.

وسعت و چشم انداز قانون اساسی 1999، با به رسمیت شناختن حقوق در آن ، می تواند به چهارچوبی برای مطالبات روی هم انباشته ، و برای تولید یک گفتمان مشترک تبدیل شود. تا حدی که وضعیت کنونی با محدود کردن حقوق منش نمایی می شود، دفاع از قانون اساسی به تاکید بر کمون، از یک چهارچوبی تبدیل می شود که مفصل بندی مطالبات و حقوق نا همگن را امکان پذیر می سازد.

موضوع کلیدی چاویسمو آن است که برای تبدیل شدن به نیروی سیاسی هژمونیک چگونه ادامه خواهد داد. اکنون من خیلی در باره نیروی دولتی بودن چاویسمو صحبت نمی کنم، اما آیا نیرویی خواهد شد که نمایندگی کند و آیا قادر است به مطالبات مردمی پاسخ دهد.

آن چه در باره نمایندگی ویژه است - زمان هایی که سرکردگی چاویسمو زیر علامت سوال رفته است اگر چه در حال حکومت است - آن است که هیچ ارجاع مشترکی وجود ندارد. رهبری یا پیشگامی قادر به مفصل بندی گفتمان ، یا متعهد به کنار هم قرار دادن مطالبات متعدد وجود ندارد.

ایجاد رهبری جدیدی که از ریشه ها می آید لازم است. همگرا کردن مبارزات و مطالباتی که دیگر با چاویسموشناخته نمی شود نیز ضروری است. این وظیفه بزرگی است، اما تزهایی مانند تزهای الفردو مانیرو ( یک رهبر بسیار خلاق چپ موسس حزب کاسار CausaR) در رابطه با پیشگام و ساختن بلوک های سیاسی برای خروج از ماز(مارپیچ) کنونی کلیدی است .

https://venezuelanalysis.com/analysis/14779

 


[1]- یونیورسیداد پوپولار در سال 1972 در مرکز لاتین تاسیس گردید ، سازمانی غیر انتفاعی متمرکز بر ترویج توانمند سازی اجتماعی از طریق آموزش مشارکتی است . نشان کار اجتماعی یونیوسیداد پوپولار در فلسفه آموش پائولو فریر، آموزگار مشهور امریکای لاتین ریشه دارد . به همین دلیل ، یونیورسیداد پوپولاربا مردم ، توسط مردم و برای مردم برای پیش برد برنامه ای که به نیاز های جوامعی که در آن خدمت می کند جواب می دهد کار می کند.- م

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید