مهاجرت "قسمت دوم "
فضای اطاق حسی هیجانی ودر عین حال خوشایندی را در من ایجاد نمی کرد. آن برخورد گرم افسران وسربازن افغان در ورودمان به افغانستان واین برخورد بغایت سرد این سه نفر طوری بود که تصمیم گرفتم همان گونه برخورد کنم که آنها می کردند !
چهره سبزه یکی که لباس بلوچی پوشیده بود .چشمانش از پشت عینک ذربینی بنظرم بسیار آشنا می آمد.طوری که تمام ذهنم را مشغول کرده بود .
افسر روس پرسید: "شما اسمتان چیست وابسته به کدام حزب یا گروهی هستید؟" قبل از اینکه من جوابی بدهم، مردی که لباس بلوچی پوشیده بود گفت:" از سازمان فدائیان اکثریت است ".
صدا برایم بسیار آشنا بود به دقت در چهره اش خیره شدم. نه اشتباه نمی کردم آقای ع . خ بود که حدود دو ماه قبل، بعد از یورش به حزب در تهران با خوردن تعداد زیادی قرص خود کشی کرده بود. توسط آقای حسین ثقفی مطلع شدم. ایشان را در بیمارستان فکرکنم لقمان الدوله در باغشاه سابق بستری کردیم، و خواهر حسین خود را همسر او معرفی کرد، زیر عنوان این که در نتیجه یک مشاجره خانوادگی قرص خورده است با نام فامیل "ملا جعفری".
تمام دوهفته ای که دربیمارستان بودند توسط تنی از پزشکان وپرستاران عضو ویا هوادار سازمان که حاضر به ریسک شده بودند معالجه و سپس به منزل یکی از اعضای سازمان منتقل گرد. تا مجددا ارتباطش با حزب برقرار و از ایران خارج شد. در زمان خروج نیز باز بخشی از تدارکات سفر و همکاری با افرادی که باید ایشان را خارج نمایند، بر عهده ما بود. هنوز گلایه رفیقی که ایشان را در دوره نقاهت درخانه اش نگاه می داشت به یاد دارم ، که به مسئول سازمان گفته بود این رفیق توده ای مرتب از ما ایراد می گیرد و امر نهی می کند! ما که نوکر ایشان نیستیم !
هم زمان به یاد پیر مرد، رحیم نامور می افتم که در چند قدمی ام در اطاق نشسته. او هم چند هفته مهمان خانه باجناق "رضا گلپایگانی" بود. خانه کوچک، امکان محدود! تمام این مدت صبخانه به او نان و کره داده بودند بی آنکه کوچکترین اشاره ای به قلب بیمار و عمل کرده خود بکند و بگوید که کره برایش خوب نیست! با به! به! خورده بود. وقتی به رضا گفتم که او ناراحتی قلبی داشت و به شما نگفته. اشگ در چشمانش حلقه زد . آقای نامور به من گفت: "بهروز جان امکانی غیر آن نان و کره نداشتند، با تمام صفا و مهرشان از من پذیرائی کردند! اگر نان خشگ هم می دادند وظیفه من بود که سپاسگزارشان باشم "!
بی آن که به سئوال افسر روس جواب دهم پرسیدم: آقای ع. خ؟ جا خورد زیر لب چیزی گفت و بی آن که جواب سؤالم را بدهد، گفت :"شما را به جا نمی آورم"؛ گفتم "کسی که شما را همراه حسین ثقفی در بیمارستان بستری کرد. سپس به امکان سازمان برد ". اندکی مکث کرد و باز گفت:"به جا نمی آورم"! گفتم "آدرس ها که درست است. من بودم که در تهران از طرف سازمان بعد از ضربات به دیدن رفیق کسرائی رفتم! رفیق نامور را هم من به دستور سازمان از بچه های حزب تحویل گرفتم و حالا با خود آورده ام". باز مکثی کرد و گفت:" به هر حال باید این سئوالاتی که می شود جواب دهید ".
گفتم: نامم ابوالفضل است فامیلی محققی عضوسازمان فدائیان اکثریت، بیشتر ازاین تنها می توانم با نظر رهبری سازمان جواب دهم ما یک تشکیلات مستقل هستیم؛ لذا در چهار چوب اساسنامه آن من موظف به جوابگوئی مسائل سازمانی نیستم، باید نماینده سازمان حضور داشته باشد. بخصوص بعد از این ضربات و مسائلی که پیش آمده! آقای ع.خ اشاره ام را بلافاصله گرفت با تعجب نگاهی به افسر روس کرد چیزی نگفت. مترجم گفتگوی ما را ترجمه می کرد؛ ادامه دادم: "فکر نمی کنم نظر رفیق شوروی هم به عنوان یک حزبی جز این باشد". او سری به تائید تکان داد وگفت: در کابل صحبت می کنیم.
طوری از بر خورد آقای "ع.خ" واین عدم حق شناسی عصبی شده بودم که تصمیم گرفتم اگر بخواهند ادامه دهند بگویم من هیچ اطمینانی به تشکیلات حزب توده بعد از این ضربات ندارم و حاضر نیستم کوچکترین اطلاعاتی بدهم. اما افسر روس ادامه نداد گفت شما می توانید بروید. به قدری این برخورد اولین متأثرم کرد که تا روز آخر اقامت آقای "ع.خ "در افغانستان نتوانستم آن را فراموش کنم. مجموعه ای از اعضای سازمان و من در آن روزهای هراس انگیز دستگیری ها، پشت تلویزیون آوردن ها ازجان خود مایه گذاشتیم از ایشان حفاظت کردیم!حال این برخورد سرد بی چهره و از بالا!
به اطاق برگشتم و ماوقع را به رفیق دیگر که باهم آمده بودیم تعریف کردم. بسیار بر آشفته شد و گفت: من هیچ سئوالی را پاسخ نمی دهم! همین برخورد با او نیز صورت گرفت. متاسفانه این برخورد از بالا که به سابقه حزب توده و قبولش از دیر باز بعنوان یکی از احزاب مطرح در خاور میانه بر میگشت، به برخورد صمیمانه مهمانداران افغانی ما که خود را شاگردان حزب توده می دانستند و احترام ویژه ای که برای تاریخ حزب، آثار حزب و افرادی مانند آقای احسان طبری و آقای سیاوش کسرائی قائل بودند، و اطلاعات اولیه خود را در باره سازمان ما ازکانال همین آقای "ع.خ" می گرفتند و در واقع باصوابدید ایشان بودکه در روزهای اول نوع وسطح برخورد رفقای افغان با ما تعین و مشحص میشد. امری که باعث برخورد از بالا وتوام با تنگ نظری ومداخله گری آقای "ع .خ" می گردید!
با تأسف، همین برخورد ها در همان ماه های اولیه باعث تیره شدن روابط ما با برخی از افراد حلقه آقای "ع.خ" گردید. به طوری که بعد از مدتی که ما در مرز مستقر شدیم اولین شرط قبولی مسئولیت رفیقی که از طرف سازمان مسئول مرز گردید، قطع کامل دخالت های آقای "ع.خ" در امور مربوط به سازمان در مرز بود. "در صورتی مسئولیت می پذیرم که استقلال کامل کاری من تضمین و دخالت های آقای "ع.خ"در کار من قطع شود !"
برخوردی که متأسفانه از طرف ایشان ادامه یافت و جبهه ای بسیار منفی نسبت به ایشان در بین ما فدائیان مستقر در کابل ایجاد کرد. دخالت های ایشان در امور سازمان خصوصاً حضورش در مرز و برخوردش با اعضای سازمان که ازایران می آمدند، به یکی از مسائل هر روزه ما درنشست با مسئولان سازمان و کمیته کابل در آمده بود. تا زمانی که مهمان داران افغانستانی ما شناخت کامل از سازمان ما و افراد سازمان بدست نیاوردند، و حزب کمونیست شوروی به گونه ای تعدادی از تخم مرغ های خود را از سبد حزب توده بر نداشته و در سبد این عضو جدید و جوان برادر ننهاد، و نخستین دیدار دوستانه آقای فرخ نگهدار با دبیر اول حزب دموکراتیک خلق افغانستان آقای ببرک کارمل که بسیار صمیمی و توأم با حمایت همه جانبه از طرف ایشان بود صورت نگرفت، متأسفانه این دخالت های آقای "ع.خ" و تعدادی از افسران حزب توده که زیر پرچم ایشان گرد آمده بودند ادامه یافت.
"این دیدار و نحوه برخورد دبیر اول حزب دمکراتیک خلق افغانستان با آقای فرخ نگهدار که با استقبال صمیمانه و بدرقه صمیمانه تری از ایشان حتی خارج از اطاق تا بالای پله ها همراه بود، باعث دلگرمی ما و استقلال تقریباً کامل سازمان در رابطه با حزب توده گردید. از دامنه نگرانی و اعتراض ما به رهبری نسبت به این دخالت ها کم کرد.
ادامه دارد
افزودن دیدگاه جدید