رفتن به محتوای اصلی

میلاد نور

میلاد نور
میلاد نور
 
 
شما گفتید، ما تسلیم سرنوشتیم
شما بودید گفتید
و آنان که چون باد
بسان سیاوش
از تقدیر و آتش گذشتند
گفتند، و می دانستند این تکرار دروغ بود
رفتند و...، خورشید در چشمانشان
طلوع کرد
 
نه، ما زاده و خالق خویش هستیم
دروغ آن بود که ما را،
درمانده از خویش می خواستند
و ما،
مُهر سرنوشت خویش
از پیشانی بر می گرفتیم
 
پروانه ای در گلویم
بالهای زرینش را می گشاید
تجسمِ آرزوهای دور در من
رهایم نمی کند
و ماندن،
در غرقابی که نمی خواهم
گردن نهم
زنجیری که بر دستها و پاهایم
بسته اند
 
دلم نمی‌خواهد،
از مرگ چیزی بگویم
باورش سخت است
و همیشه، ناگاه از لبهِ پنجره
به تماشا می نشیند
می دانم اما، او همزاد من است
 
این روزهای بی رمق و دلگیر و بریده
در جان خویش
روزی به آخر می رسند
و نغمه هایی که از حنجره پرنده
خوش خوان،
پر می کشد
بر شب فلات می نشیند،
و بی گمان به میلاد نور
با نوباوه گان خورشید خواهیم رفت
 
آه من،
چشمانم تمام این سالها
از خواب در این شبِ تیره
گریزان است
 
من باید بسوزم،
بسوزم، در آتش و خاکسترِ خویش
با خاک در آمیزم
و در کنار استخوانهایِ آشنا
به آرامش خواهم رسید
که هنوز بوی عشق از آنها
به مشام می رسند.
 
رحمان
 

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید