دیروز کتابی را خواندم از بتول آراسته با عنوان «مامی، اسبت را چه کار کردی؟». این کتاب در ۱۰۰ صفحه با ویراستاری ناصر مهاجر توسط نشر نقطه منتشر شده است. بتول آراسته به حکایت تبعید خود و خانواده اش پرداخته و داستان عبور از مرز را به شکل مخفیانه و همراه با چندین ماجرای بعضا دردناک که طی سالها زیست شان در تبعید، اتفاق افتاده، بازتاب داده است. بتول یکی از رفقای چند ده سالهای است که از ایران او را می شناسم و بخت یارم بوده که تا امروز از محبت و دوستی او بهرهمند باشم. انسانی است مبارز که همواره نسبت به درد مردم حساس بوده و به رفقای جانباخته احساسی بسیار پاک و صمیمی دارد، تا بدان اندازه که به باور من از آنها تصویری ایده آل ترسیم میکند. با همسر او رضا اکرمی هم از سالها پیش آشنایم. او از زندانیان سیاسی دوران محمدرضا شاه است و از کادرها و رهبران سازمان فدائی بوده است. رضا یکی از نزدیکترین یاران قدیمی است که هر چه زمان گذشته مهر او عمیقتر بر تن و جانم نشسته است.
داشتم خاطراتی مینوشتم و به شدت غرق فضای دردناک و آزار دهندهی آن دوره بودم که این کتاب بهدستم رسید. آن را ابتدا در اساس بهخاطر آشنائی با نویسندهاش بهدست گرفتم تا ببینم بتول عزیز چه گفته است. قصد داشتم نگاهی به آن بیاندازم تا بعد سر فرصت و در فضای دیگری آن را بخوانم. حدود ساعت ۱۲ شب کتاب را بهدست گرفتم و بدون اینکه قصد خواندن داشتهباشم تقریبا در زمان بسیار کوتاهی آنرا خواندم. مدتی بود به دلیل مرور زندگی گذشته ام بیخواب شدهبودم. با خواندن این کتاب بی خوابتر شدم. بتول جذاب و راحت خاطرات گذشتهی خود را نوشته است. بسیاری از فعالان سیاسی که در آن دوره مجبور به ترک ایران شدهاند، کم و بیش شرایط دردناکی را از سر گذراندهاند. این خانواده هم کم سختی نکشیدهاست. در جریان خروج از کشور، سفر سخت و دشواری را پشت سر گذاشتهاند.
بتول و رضا به دلیل داشتن دو دختر کوچک در سال ۶۲ مجبور به زندگی مخفی میشوند. آن ها در آن دوره شرایط نستا سختی را میگذراندند و خانه بدوش بودهاند. پس از اینکه تشکیلات سازمان تصمیم به خروج تعدادی از کادرها و رهبران میگیرد، رضا هم در دایرهی اعزام شوندگان قرار میگیرد. از اینرو مجبور میشوند که بهاره دختر کوچکتر خود را به خانوادهی بتول بسپارند و با آزاده دختر بزرگتر از کشور خارج شوند. بتول بسیار با احساس توانستهاست این فضا را در این کتاب بازتاب دهد. قبل از پرداختن به ماجرای خروج از کشور، به یاد چند عزیز جانباخته، خاطراتی را که با آن ها داشته در کتاب بازتاب داده است.
بتول آراسته طول مسیر پر خطر راه را نیز با جزئیات توضیح میدهد و ما را با نگرانیهای خود همراه میکند. او مسیر راه را با لباس نامناسب در تاریکی شب و در کوره راههای بالای کوه که درهی عمیقی زیر پای آنها دهان گشودهاست، با دقت توضیح میدهد و خوانندهی کتاب نمیتواند با ترس و دلهرههای آنها همراه نشود. زمانی که قاچاقچی برای مدتی آنها را در دامنه یک کوه در مرز ایران ترکیه رها میکتد، بیاختیار نگرانی آنها به دل ما راه پیدا میکند و با بازگشت قاچاقچی لبخند به صورت انسان نشانده میشود. برای خروج از کشور نیز تا رسیدن به استانبول باز طول مسیر راه جذاب ترسیم شده و خواننده به ادامهی ماجرا ترغیب می شود.
من که بهخاطر رابطهی دوستی کتاب را در دست گرفتم، اما پس از خواندن چند صفحه خود کتاب مرا بهدنبال خود کشاند. واقعیتاش این است که یکی دیگر از انگیزههای من برای خواندن کتاب این بود که از فضای خاطرات دردناک خودم فاصله بگیرم. اما این کتاب حال پریشان مرا پریشانتر کرد و زاویهی دیگری از زندگی آن دوره را در خاطرم زنده نمود. بتول خاطراتش را پس از ورود به استانبول و عبور از مسیر آلمان شرفی تا رسیدن به فرانسه با ذکر جزئیات اما فشرده توضیح میدهد. در پاریس نیز کوشیده است برخی اتفاقات مهم را در قالب داستان های بسیار کوتاه بیان کند. او تلاش کرده است در این کتاب به نیما نوهاش که پرسیدهبود «مامی اسبت را چه کار کردی» پاسخ دهد.
پاسخی که خود گوشهای از تاریخ دردناک نسلی از بهترین فرزندان یک کشور است.
دیدگاهها
سعید عزیز ممنون از مهر محبتت…
سعید عزیز ممنون از مهر محبتت. کاش نشانی دیگری می گذاشتی تا دقیق تر بدانم از میان جندین سعید مهربان کدامیک هستی. می بوسمت و سال نو را به خودت و خانواده عزیزت شاد باش می گویم. به امید دیدار
باسلام خدمت رفیق اعظمی وعرض…
باسلام خدمت رفیق اعظمی وعرض تبریک سال نو به شما وتمامی رفیقان حزب چپ وخسته نباشید.بلاخره هردوسه ماهی بایدتوسط شما ودیگرعزیزان توسط مقاله ای تجدیددیداری بشود.مدتها بود بی خبربودیم .منتظر دیدارمجددتان ودیگرعزیزان هستیم .سرافرازوپیروزباشید
افزودن دیدگاه جدید