رفتن به محتوای اصلی

سوفیسم،- از روشنگری یونانی تا سفسطه گری مذهبی کنونی

سوفیسم،- از روشنگری یونانی تا سفسطه گری مذهبی کنونی
سوفیسم یونانی، حرافی، سفسطه، و شارلاتانیسم فعلی نبود

سوفیسم، جریانی فکری انتقادی در فلسفه یونان بود که حدود ۹۵۰ سال فعال بود. در یونان باستان سوفیست ها از قرن ۵ پیش از میلاد تا قرن ۴ بعد از میلاد، آموزگاران مسافری بودند که در ازای دستمزد، هنر سخنوری و دانش زمان خود را در دسترس جوانان،خصوصا اشرافزادگان قرارمیدادند. سوفیست در زبان یونانی به معنی عالم و معلم علم و دانش بود. آنها چون جویای "شناخت تئوریک" نبودند، فیلسوف نامیده نمی‌شدند. بعدها و در زمان حال، سوفیست عنوانی توهین آمیز است که به معنی سفسطه گر، شبه عالم، قلابی، حراف، شارلاتان، و کسیکه با دانش و دلایل ظاهری بحث میکند، تداعی میشود.

پنج نماینده اصلی و مهم آن در فلسفه یونان باستان عبات بودند از،- پروتاگوراس، گورگیاس، هیپیاس، پرودیکاس، و کریتیاس. آنها در قرون ۵ و ۴ پیش از میلاد نماینده روشنگری بودند چون منتقد دین و چند خدایی، شکاک نسبت به عقیده و ایمان اسطوره ای، و طرفدار اخلاق انسان مدار بودند. غیر از آموزش هنر سخنوری،آن‌ها به تعلیم بحث و جدل دیالکتیکی، تدریس فلسفه سیاسی، و ادبیات میان جوانان طبقه متوسط و اشراف می‌پرداختند. امروزه سوفیست های گوناگون در رسانه ها و فضای مجازی و پشت تریبون‌ها و در محافل و مجالس سرگرم کننده و خودنما در لباس سفسطه گر با روشی غیر صادقانه، فریبکارانه و تبلیغاتی ظاهر شده تا به بحث های حاشیه ای و غیر لازم و اغلب مضر دامن بزنند و حقیقت را وارونه نشان دهند و با طرح دانش صوری، فرضیه های غلط دینی،سیاسی، فلسفی، و شبه علمی را در میان جوانان و در جامعه اشاعه دهند. آنها با حق بجانی بیشرمانه، بقول ضرب المثلی عامیانه، مته به خشخاش گذاشته، تا مو را از ماست بکشند، و در فضای فرهنگی جامعه ، ایجاد اغتشاش فکری کنند. سوفیست در هنر سخنوری، به بازی با مفاهیم سیاسی فلسفی دینی میپردازد و یا به خلق مفاهیم جدید غلط می‌پردازد تا عوام را فریب دهد.

اهمیت سوفیست ها در آنجاست که نخستین بار، انسان و سوالات انسان‌شناسانه را در فلسفه مورد توجه قرار دادند، در حالیکه فلسفه پیشین، فلسفه طبیعی بود. ارزش دیگر سوفیسم، در خلق روش دیالکتیک، آموزش سیاست برای شغل و قبول مسئولیت، و روشنگری ضد دینی،ضد خرافاتی، ضد اسطوره ای بود. جنبش سوفیسم موجب شد که فلسفه طبیعی نیز به موضوعاتی مانند انسان، منطق، اخلاق، استتیک، زبانشناسی، حقوق، سیاست، و دستور زبان بپردازد، گرچه سوفیست ها فاقد فلسفه ای سیستماتیک بودند. طرح پرسشهای انسان‌شناسانه در سوفیسم موجب شد که موضوعات منطقی نظری شناخت، مسائل اخلاقی اجتماعی، و زیباشناسانه وارد رشته فلسفه شوند.

آنان چون شناخت علمی و فلسفی زمان خود را اشاعه می‌دادند، می‌توان آنان را روشنگران فرهنگ زمان باستان بشمار آورد. سوفیست، هنرمند زبردست بحث، استاد توانای منطق و دیالکتیک عقل‌گرایانه، ولی صوری و ظاهری بودند. از دیگر دست آورد های سوفیسم، طرح پرسشهای جدید فلسفی، اشاعه فلسفه میان عوام، تربیت کادرهای سیاسی مملکت داری و قهرمانی و میهن پرستانه بود. فلسفه در خدمت شغل آینده، هنر سخنوری، هنر بحث و جدل، و هنر اثبات دیالکتیکی، از جمله حوزه فعالیت آنان بود. پنج تن سوفیست نامبرده در بالا، منقدین دین و جامعه نیز بودند که به وجود خدایان باستان و اصول اخلاق طبقاتی جامعه برده داری، و به ماتریالیسم مکانیکی شک نمودند و مدعی شدند که آگاهی انسان محصول واقعیت عینی نیست و مستقل نمی تواند باشد. 

سوفیست ها گرچه نتوانستند یک مکتب واحد و هماهنگ فلسفی تشکیل دهند،ولی بشکل فردی،هر کدام متفکری شکاک، ذهن‌گرا، و نسبیت گرا بود. با این وجود آنان نتوانستند حقیقت مطلق را بشکل ارزشی نسبی تعریف کنند. آنها نخستین اندیشمندان علوم انسانی و علوم اجتماعی بودند، که از طریق مهم شمردن هنر سخنوری و سبک شناسی، پایه گذار علم زبانشناسی و دستور زبان گردیدند. ولی چون شک را وارد اندیشه و متد خود نمودند، مقوله شناخت را محدود و مرزدار کردند.

مورخین غربی مدعی هستند که بعد از پیروزی نظامی یونان بر ایران در میانه قرن 5 پیش از میلاد، سوفیسم دوران شکوفایی فلسفه یونان شد که همزمان بود با شک به قابل شناخت بودن جهان توسط انسان. از آن‌زمان جریان فکری سوفیسم را به 3 مرحله تقسیم نمودند. دو دستگی پیر و جوان میان سوفیست ها به دلیل شرایط اجتماعی و فرهنگی گوناگون، یعنی فضای دمکراتیک نسبی در آتن و امکان اقتصادی آموزش برای فرزندان قشر ارتجاعی اشراف بعد از پیروزی در جنگ با دشمنان یونان، از جمله ایران، بود.

قضاوت منفی و غیر طبقاتی اشراف زادگان نسبت به انحراف و ابتذال سوفیسم، با آغاز نقد و انتقادهای افلاتون و ارسطو بر این جریان بود. فراز و فرود سوفیسم در فرهنگ یونان موجب ۳ تحول فکری شد.- نخست اینکه بجای طبیعت، انسان در مرکز توجه فلسفه قرار گرفت،- دوم اینکه مقوله تفکر خود به موضوعی مهم برای اندیشیدن و بحث تبدیل شد،- سوم اینکه دیگر به مقوله اخلاق با معیارهای اخلاقی نمی‌نگریستند و آن را وارد یک سیستم فلسفی نمودند. از این طریق بعدها هر سیستم فلسفی قضاوتی متفاوت پیرامون ارزش، رعایت، و تعریف اخلاق می نمود.

سوفیست ها میگفتند حقیقت را نه خدا، نه طبیعت، بلکه انسان تعیین و تعریف میکند. با این حکم جریان آزادی انسان مستقل از خدا،شاه،طبیعت، و غریزه شروع شد. سوفیست ها بجای علم ایمان آوردن، سراغ هنر قانع کردن، رفتند و می‌گفتند، شناخت پروسه ای شخصی و ذهنی است. از آغاز، شک در نظریه سوفیسم به حوزه های اخلاقی نیز راه یافت. آنها می‌گفتند موفقیت انسان در امور زندگی، نشانه و میزان راه درست است، یعنی هنر انسان قوی تر بودن، در جامعه طبقاتی اشرافی یونان، هدف شد. سوفیست ها خواهان عدالت طبیعی شدند که علیه ادعای ضرورت نظام برده داری بود. این خواسته موجب شد که شکایت و محاکمه پروتاگوراس پیشنهاد گردید. او قبل از دستگیری آتن را ترک نمود و فرار را برقرار ترجیح داد.

جنبش فکری سوفیسم یونان در ۲۵۰۰ سال پیش نقطه عطفی بود در تاریخ فلسفه غرب و بدون آن، شکوفایی فلسفه نبوغ آمیز "آتی" غیرممکن بود. سوفیست ها پیش از سقراط، آزاداندیشی را رواج دادند و می‌گفتند زندگی یک پرسش ازلی-ابدی است. قبلا سبک دیالکتیک سقراطی، یعنی اصل پرسش برای نزدیکی به شناخت میان سوفیست ها مرسوم بود. به این دلیل گروهی سقراط را در دوران جوانی یک سوفیست بشمار می آورند. آنان چون سقراط خود را نادان دانا معرفی می نمودند و سعی می‌کردند از این طریق در بحث به توصیف حقیقت نزدیک شوند، گرچه بعدها هدف سقراط  از تبلیغ و آموزش شناخت، خودشناسی عنوان شد.

سوفیست ها بعدها مورد انتقاد و مخالفت سقراط، افلاتون، و تمسخر اریستوفانوس قرار گرفتند. افشاگری و مبارزه ای که افلاتون علیه سوفیسم آغاز نمود تا امروز ادامه دارد. افلاتون مدعی شد که آنها خواهان تسلط انسان قوی بر ضعیف، طبق قوانین طبیعی بودند. منابع دست اول بجا مانده از این جنبش فکری، ناچیز است، افلاتون از طریق نقد آنان، افکار و اصول سوفیسم را به علاقه مندان منتقل نموده که احتمالا غیرجانبدارانه نیستند. 

غیر از پروتاگوراس، گورگیاس معروف ترین اندیشمند سوفیسم است که گویا حدود ۱۰۹ سال عمر کرد. پروتاگوراس(۴۱۰-۴۸۰ پ.م)، اهل آبدره یونان، میگفت انسان میزان همه چیز است، حقیقت مطلق وجود ندارد، همه چیز نسبی است، واقعیت عینی نیست بلکه شخصی و ذهنی است، هر فردی به تنهایی می‌تواند میزان اخلاق،شناخت، عدالت، و حقیقت، باشد. او می‌گفت انسان نمی‌داند که خدایی هست یا نیست. افلاتون سوفیست ها را متهم نمود که خواهان جامعه برگزیدگان، و مخالف برابری انسان‌ها هستند و می‌گویند انسان‌های ضعیف دنبال موضوع عدالت می‌روند!

تماس.                                    falsaf@web.de

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید