امید بسیاری به سقوط رژیم جمهوری اسلامی در کوتاه مدت، برآورده نشده است.
با این حال، هیچ چیز مانند قبل نیست. اعتراضات کشور را تغییر داد، اتحادها و همبستگیهای جدید ایجاد کرد و اهمیت زنان را به طور غیرقابل حذفی، نشان داد.
مطمئناً بر یک جامعه پر از درد و خشم، هیچ آرامشی به این سادگی و به این سرعت، فرونمینشیند.
با این حال، اهرم تعیین کننده برای سرنگونی رژیم، مشارکت آن دسته از اقشار وسیعی از مردم (قشر خاکستری) خواهد بود که تا کنون مایل به پیوستن به جنبش نبوده اند.
این دسته بهیچوجه فقط وفاداران حکومتی نیستند که از طریق مشاغل و مزایا از سیستم سود می برند. همچنین در حاشیه هستند کسانی که تردید دارند که آیا نیازهایشان پس از سرنگونی، بهتر مورد توجه قرار می گیرد یا خیر. و البته فرصت طلبانی نیز وجود دارند که منتظر نشانه های روشنی هستند که آیا دستگاه قدرت در حال فروپاشی است؟ این دسته اکثراً از فوق ثروتمندان هستند؛ که اسلام و روحانیت را مسخره می کنند و فقط نگران این هستند که در صورت فروپاشی، ثروت خود را به کجا منتقل کنند.
اما پس از آن، و شاید مهمتر از همه، مذهبی های محافظه کار و معتقدینی هستند که از ایمان خود در برابر سوء استفادههای دولتی دفاع می کنند. در این بین، این افراد براحتی نادیده گرفته میشوند!
برخورد با این دسته از افراد، بیشترین چیزها را درباره ایران به من آموخت.
یکی از آشنایانم که بصورت خانوادگی با مسائل اعتراضات اخیراً ایران درگیر بودهاند، از ایران به من نوشت که اختلاف بر سر جهتگیری سیاسی عمیقاً در زندگی خصوصی خانوادهها ریشه دوانده است. بطوریکه این موضعگیریهای متفاوت، خویشاوندان را در برابر یکدیگر قرار داده است.
در متنی از یک مقالهنویس ایرانی به این جمله برخوردم: "اسلام ۱۴۰۰ سال است که در ایران یک اجبار است". در اینجا آنچه که باید مورد تکریم قرار گیرد، ناخواسته تحقیر می شود.
رامین جهانبگلو فیلسوفی که در دهلی تدریس میکند، زمانی نوشته بود که «یکی از فاجعههای فرهنگی جامعه ایران» این است که در جامعه ایرانی، سه تفکر معنوی و اخلاقی همواره برعلیه یکدیگر عمل میکنند و آن سه عبارتند از: هویتگرایی پارسی قبل از اسلام، هویت شیعی و مدرنیسم.
این امر حاکی از آن است که اگر نمیخواهیم که دوباره به همان سرنوشت انقلاب سال ۱۳۵۷ با پوشش و شکل متفاوت دیگری دچار شویم، باید همه آن سه تفکر نامبرده کنار گذاشته شود، که قطعا کار دشواری خواهد بود.
اعلام اینکه حاکمان جمهوری اسلامی «بیگانگانی» هستند که علیه مردم جنگ می کنند، درک مقاومت و پافشاری دستگاه قدرت را، نسبتاً دشوار می کند.
برخی از مردم که خود را حتی به اصطلاح "مردم خوب" میدانند، سعی دارند خودشان را از آن نسلی که انقلاب کرد جدا کنند. آنها خودشان را بعنوان بخش مشخصی از جامعه میدانند که در قبال آنچه از سال 1357 تا کنون اتفاق افتاده، هیچگونه تقصیری ندارند.
البته من هرگز در ایران با این دیدگاه مواجه نشدم. در عوض، من گلایه هایی شنیدم که چقدر اخلاقیات و صفات انسانی آسیب دیده است و چقدر شیوههای مدیریت دولتی جامعه، عقب افتاده و در جهت حمایت از فساد میباشند.
اتفاقاً، این شیوه تفکر، این خطر و نگرانی را ایجاد میکند که در شرایط انقلابی و ناآرامیها، هر کس با حکم و قضاوت شخصی خودش، بدنبال تسویه حسابهای شخصی خودش بپردازد .
فعالان گروههای مختلف و هوادارانشان، هر چه در توان داشتند برای بسیج همبستگی در جهان غرب انجام دادند. اما توانایی این بخش از جهان، برای تأثیرگذاری بر آنچه در خارج اتفاق می افتد، اغراقآمیز ارزیابی می شود.
برای مقایسه: پس از یک سال تحریم های هماهنگ، اتحادیه اروپا نتوانست آنقدر پوتین را تضعیف کند که حداقل او را به میز مذاکره بکشاند.
برای نجات محکومان از دست جلادان حکومت جمهوری اسلامی، فشار سیاسی از سوی هند، چین و کشورهای مسلمان لازم است.
من صدای خنده های تلخی را می شنوم، اما وضعیت جهانی حداقل در رابطه با ایران همین است. غرب نیز نتوانسته است برنامه هسته ای تهران را مهار کند، هرچند فرصتی برای این کار وجود داشت. ترامپ سعی کرد که فشار حداکثری بر جمهموری اسلامی وارد کند ولی در این کار شکست خورد. اکنون حمله اسرائیل به تأسیسات نظامی در ایران، آغازگر مرحله جدیدی است که به احتمال زیاد، قیام مدنی و مسالمت آمیز مردم را دشوارتر می کند، زیرا رژیم می داند که چگونه از چنین حملاتی بنفع خود استفاده کند و آنرا در مقابل قیام مردم قرار دهد.
ایده و نظریهای فراگیر که بتواند مقاومت در برابر دو رژیم شکنجه با ماهیت متفاوت را ادغام کند، هنوز در تبعید چندان توسعه نیافته است. (منظور نویسنده، دو رژیم سلطنتی و رژیم جمهوری اسلامی میباشد)
عصر شاه، امروزه بزک شده عرضه میشود. نوههایی هستند که نمی خواهند باور کنند پدربزرگشان در زندان شاه بوده است. تنها با این پس زمینه است که می توان توضیح داد که پسر پادشاهی که در سال ۱۳۵۷ برکنار شد، اکنون به نظر می رسد به یک چهره قوی در یک رهبری موقت در خارج از کشور تبدیل شده است.
تقریباً نیم میلیون امضاکننده، رضا پهلوی را که به هوادارانش اجازه میدهد او را «شاهزاده» خطاب کنند، به عنوان نماینده خود معرفی کردهاند. خاندان پهلوی نه تنها سرکوبگر بودند، بلکه بعنوان خفه کننده آرزوهای قبلی ایرانیان برای دموکراسی پس از سقوط نخست وزیر محبوبشان مصدق، شناخته میشوند.
سه عامل: سلطنت، آمریکا و ظلم، توانستند حمایت توده ای را برای انقلاب ۱۳۵۷ به ارمغان بیآورند.
رضا پهلوی بعلت کارهای پدرش مقصر نیست. اما او هرگز از سیاستهای پدرش فاصله نگرفت، و هرگز در این باره اظهار نظری نکرده است.
چگونه شخصی مانند او(رضا پهلوی) می تواند رهبر یک قیام دموکراتیک باشد؟ در مقابل او، نظرات مخالف و گروههای بسیار دیگری نیز وجود دارند.
اما رضا پهلوی زرنگ است. او نه تنها به نفع دموکراسی سکولار و انتخابات آزاد صحبت می کند، بلکه بر مذهب مسلمان خود تأکید می کند و همچنین سعی در جذب روحانیون منتقد رژیم نیز دارد.
همچنین می توان چنین گفت: او آنچه را که تاکنون گم شده بود،
می بیند. (مترجم: کنایه به اینکه او تا کنون فکرش هم نمیکرد که شاید امیدی به رهبر شدن و شاه شدنش باشد ولی الان در حال دیدن کورسویی میباشد!!)
نویسنده: شارلوته ویدمن
برگردان: شهریار آزادگان
منبع: روزنامه تاتس در لینک زیر،
https://taz.de/Proteste-in-Iran/!5912008/
دیدگاهها
بسی مایه حیرت و تعجب است که…
بسی مایه حیرت و تعجب است که چنین مقاله ای در «به پیش» منتشر شده است. اطلاعات ذیقیمتی در آن نیست، نکته آموزنده ای ندارد ، و فقط ولیعهد رژیم سابق را دارای شانس «رهبری اپوزیسیون» و کسب قدرت در آینده معرفی کرده است. چرا مطلبی که اصلا نه اطلاعی از نیروها و جریانات جمهوریخواه و دموکرات ایران ، و نه شناخت دقیقی از ویژه گیهای جنبش انقلابی حاضر ندارد، باید در «به پیش» چاپ شود؟
افزودن دیدگاه جدید