وقتی یک ماهواره وارد مدار زمین میشود، تنشهای شدیدی را تجربه میکند. این تنشها، که در مراحل مختلف ورود به مدار رخ میدهند، میتوانند عملکرد آن را مختل کرده یا حتی به نابودیاش منجر شوند، اگر از پیش برای آنها آمادگی لازم ایجاد نشده باشد.
خاورمیانه نیز اکنون در حال گذار از یک وضعیت به وضعیتی دیگر است. تنشهای موجود در منطقه را میتوان بهتر در بستر این گذار تحلیل کرد.
آنتونیو گرامشی، نظریهپرداز ایتالیایی، در توصیف دورههای گذار تاریخی جملهای کلیدی دارد: «کهنه در حال مردن است و نو هنوز زاده نشده.» بهعبارتدیگر، نظم یا جهانبینی پیشین مشروعیت و کارکرد خود را از دست داده، در حالی که جایگزین آن هنوز به ثبات نرسیده است. در این وضعیت بیثباتی و خلأ قدرت، پدیدههایی بیمارگونه و افراطی مانند فاشیسم، اقتدارگرایی یا خشونتهای سیاسی پدیدار میشوند. با این نگاه گرامشیایی، میتوان تنشهای خاورمیانه و حتی ایران را ژرفتر دید و تحلیل کرد.
افول اسلامگرایی
در دهههای گذشته، اسلامگرایی به یکی از قدرتمندترین جریانهای سیاسی در خاورمیانه بدل شد. گروههایی چون اخوانالمسلمین در مصر، حزب عدالت و توسعه در ترکیه، و جمهوری اسلامی در ایران، با شعار بازگشت به ارزشهای اسلامی، تلاش کردند مدلی متفاوت از سیاست و حکومتداری ارائه دهند. اما در عمل، پس از رسیدن به قدرت، نتوانستند انتظارات مردم را در زمینه آزادی، عدالت و توسعه برآورده سازند. اغلب این جنبشها که در ابتدا مخالف رژیمهای دیکتاتوری بودند، خود به رژیمهایی اقتدارگرا تبدیل شدند.
امروزه، اسلامگرایی آن پتانسیل برانگیزاننده پیشین را از دست داده است. نسل جوان و اقشار متوسط وفرودست جامعه از تحمیل ایدئولوژی مذهبی، بهویژه در حوزه آزادیهای فردی و اجتماعی، ناراضیاند. نظامهای اسلامی مانند ایران و افغانستان با بحران مشروعیت روبهرو شدهاند. نمونه بارز افول اسلامگرایی را میتوان در وضعیت سوریه و پدیده احمد الشرع مشاهده کرد.موقعیت به او دیکته می کند که دیگر نمی توان با شعار اسلامگرایی حکومت تشکیل داد. این همان لحظهای است که گرامشی توصیف میکند: کهنه در حال مرگ است و نو هنوز متولد نشده است. ظهور جریانهایی مانند سلطنتطلبان و سایر نیروهای راستگرا را میتوان در همین زمینه تحلیل کرد.
خلأ پس از اسلامگرایی: فرصت یا تهدید؟
پرسش اساسی اینجاست: خلأ ایجادشده در پی افول اسلامگرایی را چه جریانی پر خواهد کرد؟ آینده خاورمیانه تا حد زیادی به پاسخ این پرسش وابسته است.
یکی از رقبای اصلی در این میدان، جریان راست افراطی با ایدئولوژی ملیگرای است که با شعار بازگشت به گذشته و با حمایت رسانهای و مالی نیروهای امپریالیستی، تلاش دارد خلأ موجود را پُر کند. در ایران، این پدیده نمود بیشتری یافته است. پس از تجاوز اسرائیل، بسیاری از نیروهای ارتجاعی، نقاب ملیگرایی بر چهره زدهاند تا اهداف واقعی خود را پنهان کنند.
مرز میهندوستی و ملیگرایی افراطی
ملیگرایی افراطی خطری جدی برای آینده منطقه است. مرزی روشن میان وطندوستی جمهوریخواهانه و ملیگرایی وجود دارد. تجربه تاریخی منطقه نشان داده است که بسیاری از کسانی که با شعار استقلال و رهایی ملی به قدرت رسیدهاند – از حزب بعث اسد در سوریه گرفته تا نظامیان در پاکستان و صدام در عراق – در نهایت به دیکتاتوری انجامیدهاند.
فریب در آنجاست که این جریانها، رهایی فرد را در گرو رهایی ملی تبلیغ میکنند، در حالی که رهایی جمعی تنها در سایه دموکراسی، صلح و همبستگی اجتماعی امکانپذیر است. به گفته اریک هابسبام، تاریخنگار برجسته، ملیگرایی پدیدهای مدرن و برساخته است؛ نه امری طبیعی یا ازلی. ملیگرایی در دوران مدرن جای دین را گرفته و کارکردی مشابه دارد: مشروعیتبخشی به قدرت، برساختن هویت، و تعریف مرز میان «خودی» و «غیرخودی». در جوامع متکثر، ملیگرایی اغلب به تحمیل زبان، فرهنگ و هویتی خاص میانجامد که حذف و تبعیض علیه دیگران را در پی دارد. این روند میتواند به دشمنسازی و جنگهای فاشیستی منتهی شود.
وطندوستی جمهوریخواهانه: بدیل مدرن
از منظر جمهوریخواهی، وطندوستی در قالب تنگنظرانه ملیگرایی نمیگنجد. وطندوستی جمهوریخواهانه، برخاسته از تعهد به خیر عمومی و تعلق خاطر به همگان است.
مائوریتسیو ویروُلی، نظریهپرداز جمهوریخواه، عشق به میهن را امری طبیعی نمیداند، بلکه شور و شوقی میبیند که باید برانگیخته شود. او وطندوستی جمهوریخواهانه را یگانه شکل اصیل میهندوستی میداند. از نگاه او، عشق به میهن نه توهمی ذهنی، ویک مقوله تاریخی بلکه نتیجه قوانین عادلانه، حکومت شایسته، و مشارکت واقعی شهروندان در زندگی عمومی است. میهن، نه فقط خاک یا سرزمین پدری، بلکه جامعهای سیاسی است که شهروند در آن نقش فعال دارد.
امروز وطن دوستی جمهوری خواهانه ان حلقه گمشته ای است که نیروهای مترقی و آزادی خواه حول ان می توانند از این شرایط بس خطرناک عبورکنند .
افزودن دیدگاه جدید