پیش درآمد
«مسئله ملی» در ایران همچون شکافی به قدمت یک سده نه تنها پابرجاست که بغرنجی و حساسیت آن بر اثر تداوم تبعیض ملی بیشتر نیز شده است. چالش در این رابطه، هم در کنش و واکنشهای میدانی جریان دارد و هم منعکس در رویکردهای برنامهای است.
ضرورت پیگیری روندها در این زمینه، گروه کار ملی و قومی حزب چپ ایران(فدائیان خلق) را بر آن داشت تا از تحولات مربوط به «مسئله ملی» در کشور جمع بستی روزآمد به دست دهد و به این امید که حاصل این تلاش در بوته نقد علاقمندان قرار گیرد.
این جمع بست هفت بخشی، مقدمتاً نگاهی دارد به آن دسته از تحولات درخور تاکید که شامل عملکرد جمهوری اسلامی در قبال «مسئله ملی» است و نیز دربرگیرنده کنشگریهای جریانهای منطقهای و رویکردهای اپوزیسیون سراسری که با این "مسئله" ربط پیدا میکنند. رخدادهایی که، یا تداوم وضعیت پیشیناند ولی نیازمند بازخوانی در امروز خود، و یا روآمدهای تازهای که درنگی ویژه را لازم دارند. جمع بست، سپس به فعل و انفعالات حول «مسئله ملی» در پنج منطقه از کشور میپردازد و در آخر نیز رشته گزارههایی را پیرامون نوع مواجهه برنامهای و سیاسی با این معضل پیش میکشد.
امید که این جمع بست بتواند به سهم خود در رهجوییها برای حل "مسئله"ای که در زمره چالشهای جدی و دیرپای کشور است، مفید افتد.
********
بخش اول
١- تحولات عینی و ذهنی در رابطه با «مسئله ملی» طی چهار دهه در ایران ما
١.١- وجود «مسئله ملی» در کشور ما یک واقعیت است و اصل موضوع در این رابطه، اجحاف ملی علیه گروههای اتنیکی غیر فارس، تداوم مبارزات این زیر تبعیضها در راه احقاق حقوق ملی خود و پاسخ سرکوبگرانه نظام تبعیض بنیاد جمهوری اسلامی به هر مطالبه ملی آنهاست. آگاهی به "تبعیض ملی" که در بخش پایانی این جمعبست خواهیم گفت در مقایسه با ترم "ستم ملی" بیشتر و بهتر بازتاب دهنده ویژگیهای „مسئله ملی» در ایران است، حرکات اعتراضی متنوع و متمادی در مناطقی از کشور پدید آورده و منجر به جلب نیروهای تازهنفس با گرایشهای متفاوت به این "مسئله" شده است. سوگیریهای نظری، برنامهای و سیاسی مرتبط با «مسئله ملی» در سپهر سیاسی کشور، مداوماً در حال بازتولیدند.
١.٢- نظام اسلامی، وارث و حافظ آمریت دولت - ملت مبتنی بر یک زبان رژیم پیشین در بیشترمولفههای آنست با این تاکید که بنیانگذار نظام، ملت را امت اسلامی نامید و مرکزیت امت را نیز شیعه ولایی القاء کرد. پذیرش دو بند ١٥ و ١۹ قانون اساسی مربوط به قبول حدودی از حقوق مولفههای ملی مورد تبعیض در ایران طی نخستین سال حیات آن را هم فقط باید نتیجه مبارزات ملی توانمند در کشور و به ویژه کردستان و ترکمن صحرا دانست و نه نشانه رویکرد متفاوت با رژیم قبل. دلیل تحمیلی بودن این دو بند بر نظام نیز اینکه، در چهار دهه پس از تصویب قانون اساسی، هیچ یک از این دو ماده قانونی نه تنها در اندک میزان اجرایی نشدهاند بلکه حالت ویترین بودن خود را هم از دست دادهاند. در واقع، بازتکرار سرنوشت مصوبه انجمنهای ایالتی و ولایتی مشروطیت که در گرماگرم جنبش برای قانون و آزادی وارد قانون اساسی شد ولی در طول هفتاد سال بعدی، جز مدت کوتاهی در اوان مشروطیت هیچگاه جامه عمل به خود نپوشید.
١.٣- نگاه جمهوری اسلامی به مطالبات ملی در کشور از همان آغاز مبتنی بر سوء ظن بود که سریعاً خصلت سرکوبگرانه به خود گرفت و نظامیگری حربه اصلی آن در این زمینه شد. اکنون هم درب کماکان بر همان پاشنهای میچرخد که بود. صرفنظر از ماههای نخست انقلاب که در برخی روزنامههای رسمی پیرامون «مسئله ملی» سخن رفت و نیز برهه کوتاهی از "دوره اصلاحات" که در آن به برگزاری چند سمینار و کنفرانس اجازه داده شد تا راجع به عدم تمرکز اداری، امکان فدرالیسم در ایران و آموزش زبانهای متعدد مادری در کشور بحث شود، نگاه و رفتار دایمی رسمی، انکار «مسئله ملی» بوده است. منشاء ستیز مستمر حکومت علیه مطالبات ملی را باید در نفی وجود هویتهای ملی از سوی آن جست.
١.٤ - آخرین تمهید سیاسی جمهوری اسلامی در این زمینه، منشور دولت "بنفش" برای "امور اقوام" بود که در مقدماتش از حساسیت معضل قومی و لزوم حل آن سخن میرفت ولی تا به اصل مطلب میرسید مصداق "کوه موش زائید" از آب در میآمد! منشوری که در هشت سال گذشته حتی به حداقل مواعید داده شده در آن عمل نشد و مدفون همان لفاظیهای اولیه ماند. در استنتاجی کلان از عملکرد و کارنامه جمهوری اسلامی، باید گفت برنامهریزیهای ایدئولوژیک، سیاسی و فرهنگی حکومت در زمینه «مسئله ملی» اساساً حفظ تبعیض و کلاً "مدیریت بحران" و "جمع کردن مسئله" را تعقیب کردهاند.
١.٥ - مناسبات جمهوری اسلامی با تحمیل سیستم تک زبانه فارسی بر کشور، رابطهای متناقض است؛ هم آن را نمایندگی کرده و پاس میدارد و هم نگران بهرهگیری "ایدئولوژی باستان ستایانه ایرانی" از محوریت تک زبان فارسی در برافراشتن پرچمی سیاسی علیه "ایدئولوژی اسلامی" حاکم است. حکومت این را دریافته که سپر فکری فراگیر و قابل دسترس برای بخش وسیعی از مخالفان در مقابله با ایدئولوژی مبتنی بر ولایت – امت، همانا گفتمان ناسیونالیستی جا افتاده فارسی محور است که در وجه ساختاری خود دستکم صد سالی را پشت سر دارد. گفتمانی که گرچه در وجه اپوزیسیونالی خود ایران را در برابر جمهوری اسلامی قرار میدهد، در همان حال اما سلطه ناسیونالیسم فارسی محور با خصوصیت شوینیستی را نیز پی میجوید.
۶.١ - این واکنش باستان ستایانه، در دو جهت امتداد مییابد که هر دو انحرافیاند. یکی پشتوانه قرار گرفتن برای سیاست بازگشت پادشاهی به کشور، و دیگری بستر سازی جهت توسعه اندیشه مبتنی بر ملیگرایی نوستالوژیک زیر تز "ایرانشهری" که گهگاه با نگاه منجیگری نیز در هم میآمیزد. "ایرانشهری" که تزی است ذات گرایانه بر آنست که ایران "اصالت" خود را از قدمتش میگیرد و این قدمت بر پایداری زبان فارسی و تمدن دیوانسالارانه دیرینه استوار است. این نگاه منجمد در تاریخ، تفکری است نفوذ کرده میان بخشی از روشنفکران کشور در همه گرایشهای سیاسی اصلی آن که به درجاتی متفاوت هم در میان سکولارها نضج دارد و هم در شکل التقاطی پیش اسلامیها اعم از بخشی از اصلاح طلبان و نیز آنانی که به امام زمانی – ایرانی شهرهاند! این نگاه را میتوان در پدیده اولترا ناسیونالیست قسماً رایج میان جوانان بزرگ شده زیر بمباردمان ایدئولوژیکی جمهوری اسلامی و در عین حال به طغیان برخاسته علیه آن هم ردگیری کرد. پدیدهای که، از طیف سلطنت و ملیون پان ایرانیستی تغذیه نموده و متقابلاً به آنها غذا میرساند و از چپهای پشیمان نیز سربازگیری میکند.
١.٧ - ناسیونالیسم "ایرانشهری" باستانستا- چه نظراً و چه عملاً - همانند هر ناسیونالیسم دیگری برای آنکه علت وجودی و "حقانیت خویش" را توجیه کند نیاز دارد تا خود را در معرض "خطر" ناسیونالیسمهای دیگر جلوه دهد. لذا، نسبت به هر مطالبهای که آن را مطابق میل و تفسیر خویش، "تهدید"ی علیه "یکپارچگی" کشور بفهمد موضع مخالفت در پیش میگیرد. سوءظن آن در حد خصومت نسبت به ابراز هویت آذربایجانیها، بلوچها، ترکمنها، عربها و کردها ریشه در همین باور خود محور پندار دارد که بنا به آن، گویا هر خواست دمکراتیک اتنیکی ولو پایبند به وحدت ایرانی، به خودی خود آبستن تجزیه ایران است! رمز و راز حس مشترک میان این ناسیونالیسم با ولایت اسلامی را هم- در عین تنازع همزمان آنان با همدیگر – در همین موضوع انکار و یا مسخ حقوق اتنیکی باید دید. جای شگفتی هم ندارد اگر سیاستهای تبعیضگرایانه جمهوری اسلامی در زمینه „مسئله ملی»، مستقیم یا غیر مستقیم توسط همین برتری طلبان سکولار مورد تقویت ضمنی و حتی قسماً حمایت بی پرده قرار میگیرد و متقابلا، امکانات جمهوری اسلامی اینجا و آنجا به خدمت همین شوینیسم درمیآید.
١.٨ - سرریز دو ناسیونالیسم یکی مرکزمحور و فارسیگرا و دیگری مرکزگریز و فارسی بیزار درون صفوف نیروی دمکراسی طی این دوره، در جهت تضعیف همبستگی سراسری عمل کرده است. این روند منفی، از اثرگذاری چپ در این زمینه - به مثابه نیرویی تاریخاً شهره در همبستگی فرا تعلق ناسیونالیستی- تا حد زیادی کاسته است بی آنکه تاکید بر این دشواری بخواهد کم کاری خود چپ در این عرصه را توجیه کند. این اما واقعیتی است که عملکرد قیچیوار دو رویکرد ناسیونالیستی- یکی تمامیت خواه و دیگری فرورفته در خود– بخشهایی از نیروی سابقاً چپ را جذب یکی از این قطبهای متعارض کرده است. از یکسو کسانی از چپ با درکی کج و تجریدی از پدیده جهانی شدن، حق طلبی ملیتهای تحت تبعیض را نشانه عقب ماندگی آنها تلقی میکنند، حال آنکه در عمل با همین توجیه به همصدایی با ناسیونالیسم حاکم برمیخیزند. از سوی دیگر کسانی هم هستند از چپ سابق که در الحاق به ناسیونالیسم تحت تبعیض، مامن خویش را در ناسیونالیسم "خودی" یافته و مستحیل ناسیونالیسم محکوم شدهاند.
۹.١ - این سوگیریها را اما در یک بستر عینی کلان باید پی گرفت و برخورد با «مسئله ملی» را به دو دوره پیشا و پسا انقلاب تقسیم کرد. در واقع برآمد انفجارگونه جنبشها و حرکات ملی پسا انقلاب در کشور فقط پتانسیل مطالبه ملی به میدان نیاورد بلکه با نشان دادن اهمیت و حساسیت "مسئله"، توجه بسیارانی را برانگیخت که تا آن زمان یا قادر به دیدن این معضل عظیم نهفته زیر پوست کشور نبودند و یا آن را آگاهانه پس میزدند. در واقع برآمدهای ملی در فردای انقلاب برای کسانی از هر سه نحله پادشاهی، ملی گراها و اسلامیها نشان داد که «مسئله ملی» در ایران آتشفشانی است پرگداز که نمی توان بی اعتناء از کنار آن گذشت. تاثیر این وضعیت اما دوگانه بود؛ از یکسو خود را در اعتراف گسترده به موجودیت "مسئله" منعکس کرد و به راهیابی عناصری از مواجهه برنامهای با "مسئله" در رویکردهای جریانات سیاسی میدان داد و از سوی دیگر نحوه برخورد و نوع چالشگری با موضوع را چونان مجادله سنگین نظری بر سر نفس و خوانش "مسئله" در سپهر سیاسی کشور دامن زد.
١.١٠ - در فردای انقلاب، کردستان تودهایترین برآمد ملی – دمکراتیک را عرضه کرد، ترکمن صحرا در یکپارچگیاش "کانون فرهنگی – سیاسی خلق ترکمن" پدید آورد، جوشش ملی میان عربها سریعاً دامنه یافت، تحرکات ملی در بلوچستان نضج پذیرفت و پتانسیل «مسئله ملی» در آذربایجان آن اندازه جنبه عملکرد به خود گرفت که نیروی آیت الله شریعتمداری را هم در مبارزه رقابت جویانهاش با آیت الله خمینی به صرافت انداخت تا دست اندرکار بهرهبرداری از "حمیت آذربایجانی" در پایگاه مذهبی این مرجع دینی شود. این رویدادها باعث شد که ستیز ایدئولوژیک با „مسئله ملی» در شاخههای مشروطه طلب و ملی گرا که تا آن زمان ترجیع بندشان عبارت بود از: «مسئله ملی» همان تجزیهطلبی است، با برخی تجدید نظرها مواجه گردد. برآمدهای مطالبات ملیگرایانه و پایداری جنبشی در برابر اعمال زور مرکز، لزوم تامین حدی از عدم تمرکز را وارد پلاتفرمهای این جریانات کرد، بی آنکه البته جامعیت و اصالت در حل „مسئله ملی» پیش آنها را معنی دهد. سنگر گرفتن جریانهایی از لیبرالهای ملیگرا پشت احیاء اندیشه انجمنهای ایالتی و ولایتی میراث مشروطیت در رابطه با »مسئله ملی» را هم از یکسو باید نشانه حدی از تحولات مثبت پیش بخشی از این جریانات ارزیابی کرد و از سوی دیگر برای بخشی نیز یک گریزگاه "برنامهای" در ناگزیری تماس با این معضل دیرینه فراهم آورد.
١.١١ - این تکانهها در رابطه با „مسئله ملی» را قسماً در جرگه اسلامگرایان و مشخصاً نحله ملی – مذهبی آن و بخشی از اصلاحطلبان حکومتی هم میتوان سراغ گرفت که خود را بیشتر در پذیرش نوعی از عدم تمرکز اداری و حدی از آموزش زبان مادری نشان میدهد. بعلاوه در درون ساختار قدرت نیز، گرچه نه در سطوح بالای آن بلکه در حد نمایندگانی از مجلس و مقاماتی در مناطق محل زیست ملیتها، شکلی از ابراز تمایل ملیگرایانه در قالب اسلام حکومتی را هم میتوان دید که مخصوصاً در دو فراکسیون کردها و آذربایجانیهای مجلس تبارز بیشتری داشته و دارد. تشکیل این فراکسیونها در مجلس طی این سالها از یکسو موجب دغدغه مقامات بالادستی نظام شده و از سوی دیگر مورد استفاده ابزاری برای پیشبرد سیاستهای "امنیتی" در مناطقی از کشور قرار گرفته است. توجه به نفوذ و عملکرد „مسئله ملی» در جریانات مذهبی چه در جهت تحولی واقع بینانه و چه بهرهبرداری ارتجاعی از آن ضروری است. سوگیریهای ملی گرایانه چه از سوی اقتدارگرایان و چه اصلاح طلبان آذربایجانی نسبت به "برادران"شان در جمهوری آذربایجان بر بستر جنگ قره باغ نمونه بارزی از اعمال نفوذ و تاثیر احساسات ملی مردمان در محافل و صاحب تریبونهای اسلامی بود.
١.١٢ - تحولات در زمینه «مسئله ملی» میان جریان چپ گذشته از دالان مخوف سرکوب بی امان دهه شصت و نیز قرار گرفته زیر آوار سهمگین فروپاشی شوروی در مقیاس بین المللی، در دو وجه کلی نمایان است. یکی رفتن زیر پرچم ناسیونالیسم کشوری و یا مناطقی از کشور بر متن ترک مواضع پیشین ایدئولوژیک (الحاق به ناسیونالیسم حاکم یا محکوم- ، و دیگری ایستادگی بر همان مواضع آرمانی و ارزشی که مشخصه چپ بودن هستند. اما میان خود چپها هم سه خط رویکردی را در این رابطه میتوان تشخیص داد. یکی هنوز هم فاصلهدار از بازبینیهای ضرور برنامهای در نحوه حل "مسئله"، دومی تلاش از موضع برنامه محوری برای تشخیص دقیقتر خودویژگیهای ایران در این زمینه و سومی هم معدود "چپ"هایی که دفاع از هر نوع مطالبه ناسیونالیستی را محکوم میکنند. غیبت نسبی چپ در عرصه „مسئله ملی» طی دوره اخیر، موجب یکهتازی دو ناسیونالیسم ستیزندهای شده که وجه مشترکشان آلودگی به افراط گرایی ناسیونالیستی در درجات متفاوت است.
١.١٣- ایران طی سه دهه گذشته با تحولات ژئو پولیتیک مهمی در کشورهای همجوار خود مواجه شده که یکی پدید آمدن دو کشور مستقل ترکمنستان و آذربایجان، دیگری دولت در دولت "اقلیم کردستان" در شمال عراق و قدرتگیری عربهای شیعه در جنوب و مرکز این کشور، بعدی نضج مبارزات کردها در ترکیه و سوریه و نیز تداوم کمابیش نهضت ملیگرایی در بلوچستان پاکستان است. این وضعیت از یکسو توجه به برونمرز در ناسیونالیسمهای منطقهای ایران را بیشتر نموده و از سوی دیگر ایران پرستی بجای ایران دوستی را در ناسیونالیسم مرکزمحور تشدید کرده است! تحولات نوین ژئو پولتیک که میتوانست به اتکای مبادلات فرهنگی متنوع این سوی مرز با هم تبارها در آنسوی مرز، برای همگراییهای سازنده میان ایران با همسایگانش زمینه فراهم آورد، از یکسو با سوزانده شدن در کوره اندیشه صدور شیعه جمهوری اسلامی مانع از این شده که برقراری مناسبات فرهنگی معقول در خدمت حل سیاسی „مسئله ملی» در ایران قرار گیرد و از سوی دیگر زمینه تقویت اعمال نفوذهای ناسیونالیستی از بیرون و یارکشیهای برونمرز از ناسیونالیسم درونمرزی را در پی داشته است. این، یک نگاه کلیدی است که „مسئله ملی» در ایران گره خورده با مسایل ژئوپلتیک آنست و دکترین ملی ایران در پیوند ارگانیک با حل „مسئله ملی» و نوع حل آن قرار دارد.
١.١٤- سیاست دشمن محور و ستیزنده جمهوری اسلامی در منطقه و به ویژه با آمریکا، زمینه را برای دولتهای "دشمن" جمهوری اسلامی و نیز قدرتهای منطقهای مهیاتر ساخته که روی «مسئله ملی» و نیروهای درگیر این "مسئله" سرمایهگذاری بیشتری بکنند. این دولتها با حمایتهای سیاسی و قسماً لجستیکی از این یا آن ناسیونالیسم معین در ایران، میکوشند خود را حامی خواستهای ملی نشان داده و با جذب و جلب بخشهایی از این اپوزیسیون سوی خود، به بهرهبرداری از مبارزه برحق احقاق حقوق ملی برخیزند. در این فضای تنشآلود است که برخی جریانهای تبعیض ستیز ملی در مبارزه علیه جمهوری اسلامی روی این بحران حساب باز کرده و متقابلاً جریانهایی از اپوزیسیون نسبت به رویکردهای توسل به خارج بدگمانتر شدهاند. این وضعیت، بر مناسبات جریانهایی از چپ مدافع حقوق ملیتهای تحت تبعیض با نیروهای ملیگرای منطقهای به درجاتی تاثیر منفی گذاشته، و با تخریبهایی در مناسبات آنان با همدیگر همبستگی تاریخی میان چپ و جریانهای ملی را تضعیف کرده است.
١.١٥- بطور کلی میتوان و لازم است این نتیجه را گرفت که کارزار سنگین جاری بر سر مبانی نظری «مسئله ملی» و چند و چون جهات برنامهای پیرامون آن در سپهر سیاسی کشور بهیچوجه قابل مقایسه با هیچ دوره دیگری از حیات سیاسی ایران نیست. اینها نیز نشانگر آنکه ایران سرانجام ناگزیر از پوست اندازی در این زمینه و نیازمند یک تحول جدی برنامهای در قبال «مسئله ملی» است. اگر نخواهیم مباحثات گفتمانی آلوده به جدل امروزین در ارتباط با این "مسئله" در سربزنگاههای آتی سر از تنشهای شدید ناسیونالیستی خطرناک درآورد باید با شفاف سازی کوشید به اشتراکاتی در این عرصه دست یافت تا بتوان بموقع دست اندرکار رسیدن به پلاتفرمهایی رهگشا بر پایه تفاهمات شد. گرچه نفس وارد شدن گفتمان «مسئله ملی» در وجه برنامهای به سپهر سیاسی ایران پیشرفتی سیاسی برای دمکراتیزاسیون کشور است، اما درخت امید و آرزو آنجا به گل خواهد نشست که پراکندگی نظرات آلوده به سوء ظنها و بعضاً تخاصمات بتواند به گفتگوهای سازنده فراروید.
ادامه دارد
گروه ملی و قومی حزب چپ ایران (فدائیان خلق)
٢١ آذر ماه ١٣٩٩ برابر با ١١ دسامبر ٢٠٢٠
دیدگاهها
مسئله ملیتی که لنین مطرح…
مسئله ملیتی که لنین مطرح کرددراندازه های جغرافیای یک کشوربودند.درایران ملیت هایی که یک مابه ازای درکشورهمسایه داردفقط برای کشورهای امپریالیستی ودردرجه دوم برای کشورهای همسایه جذابیت دارد.دیدچپ فقط بایدازموضع طبقاتی به آن نگاه کند.برای مردم کردستان ایران زندگی به معنای واقعی ایده آل چپ مهمتراست ازاینکه باکردستان عراق متحدشود.برای مردم محنت کشیده وتحت ستم دوگانه نوارمرزهای ایران مهمترازملیت یک زندگانی انسانی چنانکه مدنظرچپ هست میباشد.کردستان عراق خودمختاری بدست آورد ولی برای مردمش سودی نداشت سرمایه داری همان بود.
افزودن دیدگاه جدید