ابوالفضل محققیدر چشمانم خیره میگردد، میگوید: "پسرم اینجا نه ایست، زودتر برو، هر چه زودتر دست زن و بچهات را بگیر و از این سر زمین نفرین شده دور شو! برو جایی که دست این اجامر و اوباش به تو نرسد! دیگر اضطراب، طاقت دستگیری تو را ندارم! زمان شاه می دانستم که زندانت را تمام میکنی و بیرون میايي! اما اینها به هیچکس رحم نمیکنند! همه را میکشند! شماها آخوند جماعت را نمیشناسید! خواهشمیکنم برو! دوریت را تحمل میکنم، اما ماندنت در اینجا دیوانه ام خواهد کرد! برو! برو"!
محمود میرمالک ثانیاز یک منظر میتوان گفت آری! از این جهت که حتی افرادی که کمترین زاویه را با ولایت فقیه دارند نیز اجازه شرکت در انتخابات را نخواهند داشت. به این معنا که دیگری حرفی از انتخاب میان "بد و بدتر" درمیان نخواهد بود. بنابرای میتوان با صراحت گفت که انتخابات سال ۱۴۰۰ پایان و اغاز فصل نوینی در تاریخ جمهوری اسلامیخواهد بود.
حجت نارنجیدر این مسیر اما فکرهای دیگری بودند و هستند که ماندن در جزیره را امن تر میدانند. ماهی سیاه کوچولو و پیامش را فراموش کرده اند و افتخارات گذشته برایشان کافی است که از وضع موجود راضی باشند. اصرار وافرشان بر «هویت تاریخی» و مقدس کردن «نام و نشان» های پرافتخار نشانگر روحیه «ناسیونالیسم سازمانی» است. این دسته از رفقا حزب چپ را دوست دارند اما نه در آن حد که از جزیره کوچک و امن خود دل بکنند.
هوشنگ اسدیمن تنها شاهد عینی این حوادث بوده ام: ماجرای زیبرم- دستگیری مجید احمد زاده - دادگاه مسعود احمد زاده. چند دهه بعد از آن ماجراهای تاریخ ساز، اغلب کسانی که در جریان انتشار این رویدادها بوده اند، جهان را ترک گفته اند. گویا من و محمد بلوری باقی مانده باشیم که لقب"پدر روزنامه نویسی ایران" را دارد و د ر کتاب خاطراتش فقط از ماجرای زیبرم گزارش اندک و ناقصی داده است. در سه نوبت، گزارش های مربوط به این حوادث را می خوانید. از نگاه تنها شاهد عینی که خودش هم به قهرمانان صحنه خونین مهر میورزید.
ابوالفضل محققیگاه فکر می کنم حضور دائم مرگ در دهان یک چریک در فاصله کوتاه فشردن دو دندان بر هم و تحقیر زندگی مانع از آن می شد که او حضور مرگ را در چنین بزنگاهی ببیند و از آن بهراسد. شاید او نیز با آگاهی از حضور مرگ چنین بی مهابا به درون آن گاراژ پا نهاد. "علی" نیم قرن پیش درآغاز جوانیم پرسیدی مضمون این نقاشیت چیست؟ این نقاشی آبستره با این همه رنگ و در انتهای آن این همه سکون!
سیامک سلطانیهر یک از دانش آموزان بنا بر زرنگی و قد خود، یک یا چند تایی از این کاغذها را که برخی سالم و برخی نیم سوخته بودند را در هوا قاپ می زد و در دسته های چند نفری، مشغول خواندن متن روی کاغذها بودند. در آنجا بود که برای نخستین بار با نام "سازمان چریک های فدائی خلق" آشنا شدم.
ساسان آ.ما دوباره ورزش دستجمعی را شروع کردیم و آنها دوباره همه آنهایی را که ورزش میکردند بردند بیرون و دوباره مجبور به عبورازهمان کوچه گوشتی شدیم، ولی اینبار این کوچه با کوچه قبلی کمی فرق کرده بود. این بار پاسداران با هر آنچه که دستشان میرسید از فانوسقه و کمر بند گرفته تا قرنیزهای چوبی دیوار که بعضا میخ هم داشتند مارا به به باد کتک گرفتند و به اتاقی در در طبقه پایین بردند. در عبور از این کوچه یکنفر بیضه اش و یکی شقیقه اش آسیب دید. البته اینها آسیب های جدی بودند وگرنه همه مان بسته بشانس مان و دم چک بودنمان کم و بیش پذیرایی شدیم.
دنیز ایشچیتظاهرات ما با دانشکده های دیگر همگی به سمتی حرکت می کرد، که از آن بالا مشرف به زندان اوین بود. اینجا شعارهای بچه ها خروشان تر، بیش تر از همه بر آزادی زندانیان سیاسی متمرکز بود. همه با مشتهای گره کرده به سمت زندان نشان گرفته و فریاد میزدیم: زندانی سیاسی ازاد باید گردد!، زندانی سیاسی ازاد باید گردد!، ما حتما میخواستیم صدایمان به گوش رفقایمان در پایین دره ، در زندان مخوف اوین برسد. همانجا بود که رفیق من احمد در گوشم زمزمه کرد: رفقا بیژن جزنی و همراهان سال گذشته در همان تپه های روبرو تیرباران شدند.
بهمن مشفقیبخصوص من از دهان همان دختر شنیدم که میگفت: آقای دکتر جون! نودونی او جوونون امه ره چقد منت گودن که ایشان آزادا کنیم؛ اوشون امه واسی زحمت کشدرن، ولی امه اوشون آه ناله گوش نودیم و اوشون جون مین سخ فرو بودیم! ( آقای دکتر جان! نمیدانید که آن جوانها چهقدر از ما خواهش و التماس میکردند که آزادشان کنیم. با اینکه آنها برای ما تلاش میکردند، بعد ما بدون توجه به آه و نالهشان، در تنشان سیخ فرو میکردیم!
فرید اشکانجمعیت چند صد هزار نفری در تظاهرات شرکت کرده بودند. بعداز مدتها در زمان نخست وزیری بختیار امکان چنین گردهمایی فراهم شده بود. همه گوش به سخنان بازرگان بودند. من همراه با چند نفر دیگر از رفقای گروه در جلوی دانشکده حقوق دانشگاه تهران در عرض مدت کوتاهی، شاید ۱۰ دقیقه، بر روی میله بلندی که ۱۲-۱۰ متر طول داشت و مخصوص این کار بود، پرچم را به اهتزاز در آوردیم . در یک آن جمعیت ناظر پرچم سرخ فدائی ها شد!