سعید رهنمادر تاریخ ۲ تا ۴ دسامبر سال ۲۰۲۰، کنفرانس مشترک بینالمللی «تکوینِ نونامی» از سوی انستیتو توسعهی صنعتی ویته، دانشگاه مسکو، دانشگاه لومونوسُف، جامعهی اقتصاد آزاد روسیه، و کنگرهی کارکنان آموزشی، علوم و تکنولوژی، در سن پترزبورگ برگزار شد. در سه روز این کنفرانس که بهخاطر کرونا به شکل مجازی برگزار میشد، بیش از ۵۰ مقاله ارائه شد. متأسفانه بهخاطر مسائل فنی تعدادی ازجمله من نتوانستیم به کنفرانس وصل شویم، اما پارهای اطلاعات مربوط به کنفرانس و مخصوصاً نوشتههای بودرونُف را دریافت کردیم که موضوع این مرور مختصر است.
کاوه حیدرآبادی"سرخ دار" جوان
از لای درختان
به خورشید نگاه کرد
باد در دیلمان پیچید
و سیاهکل
از مه بیرون آمد
سهیلا گلشاهیماندهام از وقایع بسیاری که از آنها خاطراتی در ذهن دارم کدامشان را بنویسم؟ بدانگونه نیز بنویسم که در زمان خود رخ دادند و نه منطبق بر فکر و سلیقه امروز! به چند تایی اشاره میکنم که در آنها احساس دست داده در آن زمان، همانهایی بودند که امروز هم با من اند.
رزا روزبهانمن که در آنزمان نوجوان بودم در دسته دختران قرار گرفتم و به تقلید از آنان پشت خم کردم تا سهم دوازده دستی را بر پشتم بگذارند، ولی این انسانهای شریف و با تجربه شش دسته بیشتر بر پشتم قرار ندادند. در جواب به اعتراض من هیچ نگفتند و لبخند زدند لبخندی که محبت آمیز بود. با اعتراض راه افتادم با پشت و کمر تا شده زیر بار ساقه های برنج به سمت انبار شروع به حرکت کردم؛ وقتی به انبار رسیدیم با نهایت تعجب دیدم که بیشتر از دو دسته بر پشتم باقی نمانده بود.
اصغر جیلویک روز قراری برای رفتن به "میشو داغی"، یکی از کوه های اطراف تبریز گذاشتیم. یک روز بهاری گروهی مرکب از چند جوان پرشور؛ دو نفر از دوستان من که کُرد بودند، قاسم که محمود را نیز همراه خود آورده بود و هر دو لر بودند و سه نفر باقی که اکنون به خاطرم نیستند از کجا بودند. زمین داشت نخستین خمیازه های بهاری خود را میکشید و نفس گرم خود را در یخ های زمستانی می دمید؛ جویبارهای کوچک با برادههائی از یخ و برفک در حال سر باز کردن و شروع رقص بهاری خود بودند.
محسن کاملیپاسخ شنیدیم که بزودی می فهمید. چند لحظه بعد وارد جاده ای فرعی در سمت چپ جاده اصلی شدیم و پس از حدود سه کیلومتر ماشین متوقف شد و از ما خواستند که پیاده شویم. تنها احساسی که در آن لحظات داشتم، دلهره بود و ناباوری، دیگر از آن کورسوی امید چیزی باقی نمانده بود. وقتی که از ما خواستند که پشت به آنها راه رفته و از آنها فاصله بگیریم و وقتی که صدای گلن گیدن تفنگ ها را پشت سرمان شنیدم، دلهره و ناباوری جایش را به وحشتی وصف ناپدیر داد، شرح آنچه در این لحظات کوتاه از ذهن من گذشت نیاز به کتابی جداگانه دارد.
جهانگیر اسماعیل پورعمل اجتماعی و اندیشیدن که میراث اش تجربه و آموختن شد، به دگرگونی دنیای من یاری رساند. صاحب فردیتی شدم که در گذشته دین، سنت و از پی آن خام اندیشی از من دریغ ساخته بودند. حدود خویش را شناختم. تلاش کردم از این که حقیقت را به تملک خویش درآورم، دور شوم و تمنای آن را در سر بپرورانم، زیرا مادامی که در راه نقاب برداری رهسپاریم، تمایز بین حقیقت و خطا به قوت خود باقی است.
جهانگیر ولیان پورنیازم این بود که بگویم، پختگی امروزما یعنی تغییر کردن از چریک فدایی به سوسیالیسم دمکراتیک، عشق و احترام ما را به رفقایی که جان خود را در راه میهن مان فدا کردند، نفی نمی کند. در عین حال این شعر بیانگر اعتقاد ما به ادامه جدی مبارزه ی سیاسی منتها به سبک و شیوه ای متفاوت با گذشته است.
جهانگیر ولیان پوراین شعررا در تاریخ ۴ شهریور ۱۳۶٨، یکسال بعد از کشتار سال شصت و هفت نوشتم. چند روزی بود که احساس ناامنی میکردم و شب هایم همرا با کابوس و ناله بود. روزانه به زندانیان سیاسی فکر می کردم.