رفتن به محتوای اصلی

ژانویه 2021

مردم به ارزش رأی خود واقفند!

بهروز خلیق
دليل اصلی پيشقدم شدن خامنه ای و مجلس برای سمت دادن و مهندسی کردن انتخابات، به برنامه بلوک قدرت برای يکدست سازی جکومت بر می گردد. بلوک قدرت از مدت ها پيش تصميم به يکدست کردن حکومت گرفته است. جمهوری اسلامی به شدت از اعتراضات مطالباتی و خيزش مردم و از فشارهای بين المللی نگران است و برای کاربست مشت آهنين در مقابل اعتراضات مردم و مقاومت در مقابل فشارهای خارجی، به کاهش شکاف های درونی و يکدست سازی قدرت سياسی نيازمند است.

مادری ایستاده در پشت پنجره!

ابوالفضل محققی
در چشمانم خیره می‌گردد، می‌گوید: "پسرم اینجا نه ایست، زودتر برو، هر چه زودتر دست زن و بچه‌ات را بگیر و از این سر زمین نفرین شده دور شو! برو جایی که دست این اجامر و اوباش به تو نرسد! دیگر اضطراب، طاقت دستگیری تو را ندارم! زمان شاه می دانستم که زندانت را تمام می‌کنی و بیرون میايي! اما این‌ها به هیچ‌کس رحم نمی‌کنند! همه را می‌کشند! شما‌ها آخوند جماعت را نمی‌شناسید! خواهش‌می‌کنم برو! دوریت را تحمل می‌کنم، اما ماندنت در اینجا دیوانه ام خواهد کرد! برو! برو"!

سال ۱۴۰۰ پایان انتخابات خواهد بود؟

محمود میرمالک ثانی
از یک منظر می‌توان گفت آری! از این جهت که حتی افرادی که کمترین زاویه را با ولایت فقیه دارند نیز اجازه شرکت در انتخابات را نخواهند داشت. به این معنا که دیگری حرفی از انتخاب میان "بد و بدتر" درمیان نخواهد بود. بنابرای می‌توان با صراحت گفت که انتخابات سال ۱۴۰۰ پایان و اغاز فصل نوینی در تاریخ جمهوری اسلامی‌خواهد بود.

تشکیل حزب چپ ایران (فدائیان خلق) آغازی بود بر پایان جداسری ها

حجت نارنجی
در این مسیر اما فکرهای دیگری بودند و هستند که ماندن در جزیره را امن تر میدانند. ماهی سیاه کوچولو و پیامش را فراموش کرده اند و افتخارات گذشته برایشان کافی است که از وضع موجود راضی باشند. اصرار وافرشان بر «هویت تاریخی» و مقدس کردن «نام و نشان» های پرافتخار نشانگر روحیه «ناسیونالیسم سازمانی» است. این دسته از رفقا حزب چپ را دوست دارند اما نه در آن حد که از جزیره کوچک و امن خود دل بکنند.

از نگاه شاهد: سه مکث از تاریخ پنجاه ساله فدائیان خلق (۱)

هوشنگ اسدی
من تنها شاهد عینی این حوادث بوده ام: ماجرای زیبرم- دستگیری مجید احمد زاده - دادگاه مسعود احمد زاده. چند دهه بعد از آن ماجراهای تاریخ ساز، اغلب کسانی که در جریان انتشار این رویدادها بوده اند، جهان را ترک گفته اند. گویا من و محمد بلوری باقی مانده باشیم که لقب"پدر روزنامه نویسی ایران" را دارد و د ر کتاب خاطراتش فقط از ماجرای زیبرم گزارش اندک و ناقصی داده است. در سه نوبت، گزارش های مربوط به این حوادث را می خوانید. از نگاه تنها شاهد عینی که خودش هم به قهرمانان صحنه خونین مهر می‌ورزید.

دوربین شاه عباس "ابلفضن دوربنه وار دوربنه"

ابوالفضل محققی
گاه فکر می کنم حضور دائم مرگ در دهان یک چریک در فاصله کوتاه فشردن دو دندان بر هم و تحقیر زندگی مانع از آن می شد که او حضور مرگ را در چنین بزنگاهی ببیند و از آن بهراسد. شاید او نیز با آگاهی از حضور مرگ چنین بی مهابا به درون آن گاراژ پا نهاد. "علی" نیم قرن پیش درآغاز جوانیم پرسیدی مضمون این نقاشیت چیست؟ این نقاشی آبستره با این همه رنگ و در انتهای آن این همه سکون!

دبیرستان دکتر هوشیار - دانشگاه صنعتی - بمب صوتی

سیامک سلطانی
هر یک از دانش آموزان بنا بر زرنگی و قد خود، یک یا چند تایی از این کاغذها را که برخی سالم و برخی نیم سوخته بودند را در هوا قاپ می زد و در دسته های چند نفری، مشغول خواندن متن روی کاغذها بودند. در آنجا بود که برای نخستین بار با نام "سازمان چریک های فدائی خلق" آشنا شدم.

یک خاطره از دوران زندان

ساسان آ.
ما دوباره ورزش دستجمعی را شروع کردیم و آنها دوباره همه آنهایی را که ورزش میکردند بردند بیرون و دوباره مجبور به عبورازهمان کوچه گوشتی شدیم، ولی اینبار این کوچه با کوچه قبلی کمی فرق کرده بود. این بار پاسداران با هر آنچه که دستشان میرسید از فانوسقه و کمر بند گرفته تا قرنیزهای چوبی دیوار که بعضا میخ هم داشتند مارا به به باد کتک گرفتند و به اتاقی در در طبقه پایین بردند. در عبور از این کوچه یکنفر بیضه اش و یکی شقیقه اش آسیب دید. البته اینها آسیب های جدی بودند وگرنه همه مان بسته بشانس مان و دم چک بودنمان کم و بیش پذیرایی شدیم.

فریادهایی که به گوش زندانیان نیز رسیدند!

دنیز ایشچی
تظاهرات ما با دانشکده های دیگر همگی به سمتی حرکت می کرد، که از آن بالا مشرف به زندان اوین بود. اینجا شعارهای بچه ها خروشان تر، بیش تر از همه بر آزادی زندانیان سیاسی متمرکز بود. همه با مشتهای گره کرده به سمت زندان نشان گرفته و فریاد میزدیم: زندانی سیاسی ازاد باید گردد!، زندانی سیاسی ازاد باید گردد!، ما حتما میخواستیم صدایمان به گوش رفقایمان در پایین دره ، در زندان مخوف اوین برسد. همانجا بود که رفیق من احمد در گوشم زمزمه کرد: رفقا بیژن جزنی و همراهان سال گذشته در همان تپه های روبرو تیرباران شدند.

از شب‌های کشیک من در بیمارستان لاهیجان

بهمن مشفقی
بخصوص من از دهان همان دختر شنیدم که می‌گفت: آقای دکتر جون! نودونی او جوونون امه ره چقد منت گودن که ایشان آزادا کنیم؛ اوشون امه واسی زحمت کشدرن، ولی امه اوشون آه ناله گوش نودیم و اوشون جون مین سخ فرو بودیم! ( آقای دکتر جان! نمی‌دانید که آن جوان‌ها چه‌قدر از ما خواهش و التماس می‌کردند که آزادشان کنیم. با این‌که آن‌ها برای ما تلاش می‌کردند، بعد ما بدون توجه به آه و ناله‌شان، در تن‌شان سیخ فرو می‌کردیم!