رفتن به محتوای اصلی

فرهنگ و هنر

رحمان
عصرِ جمعه در تنم
پاییز است
سایه ام مانده در صبح
در آفتابِ نیمه جانِ خاکستری
شمایل آن درخت تناور
سرپناهِ رانده های شبانه
خسته وُ گُرسنه
درمانده
هیچ از یادم نمی رود
س. خرم
پیر'جوان'زن' کودک'
باکوله هایی از تمامی داشته ها'
وبقچه هایی لبریز از تمامی گذشته'
می گریزند آرام'سر به زیر'
از جاده ای بی مقصد'
که زمانی خیابانی بود برای' گردش'خرید'
'گپ زدن 'خندیدن'
و می رسید انتهایش'
به امواج دریا و بوی ماهی.
کانون نویسندگان ایران
از میان آثار باقر مؤمنی ــ گذشته از «درد اهل قلم»، «رودررو»، «پ‍ن‍ج ل‍ول روس‍ی»، «صوراسرافیل»، «درباره‌ی مسائل جنبش و حزب توده»، «مسئله‌ی ارضی و جنگ طبقاتی در ایران» و شماری از ترجمه‌ها و گردآوری‌ها که در سال‌های ۱۳۵۶ تا ۱۳۵۹ امکان چاپ در ایران را یافتند ــ می‌توان به «اسلام ایرانی و حاکمیت سیاسی»، «انفجار سبز (کمونیسم در جهان و ایران)»، «دین و دولت در عصر مشروطیت»، «تاریخ و سیاست»، «نواندیشی و روشنفکری در ایران» و «همراه با انقلاب از درخت سخن بگو» اشاره کرد.
م. شفق
صدای شکستن پیله ها
بگوش می رسد
پروانه های مغرور
درجعد جنگلی انبوه
پرواز می‌کنند
سفره های کوچک طعام
به کنجی خزیده اند
زیرا که زنان
این بالندگان بست نشین
آخرین جرعه ازجام کسالت را سرکشیده اند
س. خرم
زمین'گوی آبی'
سیاره زنده
مغزن اسرار'
نخواهم شد اسیر شگفتی هایت.
ترا ستایش نخواهم کرد.
می خیزد جهان' جهان' رنج'
از لحظه لحظه گردش ات '
می بارد از نقطه'نقطه مدار ات'
دریا'دریا 'درد.
رحمان
در این غوغایِ دل آشوب
فقر،
نَفیر پُر زکینه از دل می کشد
و دستهایِ تاولِ سنگ و آهن
تنگتر از همیشه تُهی
به خاموشی شبانه می رود
س. خرم
مدیترانه 'آبراهه پیر'
چه سخت گذشته است بر تو.
رهایی ات نیست'
ازغم آخرین آواز های بردگان'
رهایی ات نیست از بادبانهای اسیر'
بین دو جهان.
درد می کشد هنوز قاره سیاه از زخم های کهنه '
میدرخشند هنوزقاره های های سبز وسرخ'
بهمن رودی
هیچ جا بند نمی‌شود
حتی پشت میله‌ها
این سو
تکیه داده
و به هر دختر یا زنی
که داخل واگن می‌شود
لبخند می‌زند
در همه ی خطوط مترو
آرمیتا ایستاده‌است
رحمان
صداهایِ مهیب بر ویرانه های شهر
خوشه هایِ متراکمِ سنگ و آهن
و غبار و دود،
صدایِ شکستنِ استخوانها
و جمجمه ها
خواب از چشمانِ خستهِ شب
می رباید
کانون نویسندگان ایران
محمد کلباسی در ۱۳۲۲ در اصفهان زاده شد و رشته‌ی ادبیات تطبیقی را در دانشگاه تهران به پایان برد. او نگارش داستان کوتاه را از دهه‌ی ۴۰ آغاز کرد، و از نویسندگان نوگرایی بود که در میانه‌ی این دهه با دیگر هم‌فکران خود هوشنگ گلشیری، ابوالحسن نجفی، محمد حقوقی ، احمد میرعلائی و شماری دیگر سلسله نشست‌هایی برگزار می‌کردند تا به طرح دیدگاه‌های تازه‌ی خود در مقابله با جریان‌های سنت‌گرا بپردازند.
رحمان
ما از میانه تیغ و سرما
یادگاری از زخمها
بر تنِ سپیدارها گذشتیم
و آنگاه با ترنمِ گلِ سرخ
شامگاهان، تا روشنی‌یِ سرخ فلق
شعله ور...دمی بی مجال ماندیم
پایِ عشقی جانسوز
بی محابا در دهانِ مرگ جان باختیم
بهمن رودی
پشت پنجره ی بیمارستان
ایستاده ای
و دست تکان می دهی
گل های نسترن
با تو می خندند
سراسیمه
خاموشی می دهند
اما نمی دانند
در چشم هایت
جاده ای ست
که مارا
به مقصد می رساند
س. خرم
به نام من نیست'
سند آن کوه بلند در آن دور دستها.
از ذوب برفهایش می نوشم اما'
می نشیند خنکای نفس اش بر گونه هایم.
صلابت اش می دهدم نیرو .
پس مال من است آن کوه.

س. خرم
دارم دو گل سرخ .سه برگ سبز،
بر شاخه هایم.
آمده ام شانه به شانه "باور"*
از راهی دور .
گذشته ام از دیوار هایی بلند.
ریشه گرفتم در قلب مادری اسیر.
ایستادم برخاکی از جنس عشق.
رحمان
دیشب،
تکه های جنازه ام را
تا طلوعِ صبحِ خونین
به خاک می سپردم
دیشب تمام نمی شدم
و برای چندمین بار کشته شدم
و هنوز به دنبال جنازهایم
زیر آورها می گردم
ازیز دادیار
منم هان! آرمیتا

از دل تهران

که می گوید که من اندر کُما خوابم

حواسم نیست، بیهوشم؟

منم آن زاده ‌ی گرد آفرید و دختر بابک

از تباررستم دستان و تهمینه،

خواهر یاسِر
رحمان
کیستی تو،
که تَرس وانهاده
وز نگاهت می گریزد
شِکفتهِ رهایی...
در اعماق تاریکی
شیفتهِ، لاله هایِ دامنه هایِ البرز
چه عشقی...
در جانت شعله می کشد!
ازیز دادیار
آرمیتا، منم ان آرمیتا از دل تهران، که می‌گوید که من اندر کما خوابم، حواسم نیست، بیهوشم، منم آن زاده گردآفرید و دختر بابک، از تبار رستم دستان و تهمینه خواهر یاسر، به راه آرمان حیدر و ستار، به سان طاهره اندر بدش ای جان، نام من در هر خیابان کوچه‌ها و کوی و هر برزن، چه غوغاها درافکنده به هر بازار در کشور
س. خرم
زنده است هوای آن روز در من./ خیس ام از اشک شوق آن روز./ تابش، اررانی نور آن روز،/ تا بتابد بر سیاهی./ امید ارزانی امروز من،/ که یقین دارم به آن روز.
رحمان
من اما دلتنگ آخرین نگاهم/ و آخرین خداحافظی/ که از پشتِ سر دنبالم می آمد/ و خانه ای که حرفهایم را/ در سکوت به خاطر می سپارد/ حالا این من وُ... این تو/ و این جاده، که حرفهای زیادی/ از شبروانِ پاییز دارد،/ راه در پشتِ پلکهایِ شقایق/ به مقصد می رسد
م. شفق
برقص!/ میان دشتهای تشنه برقص/ برقص!/ کنار کودکان برهنه برقص/ در عطش آب و خیال آفتاب برقص/ برقص در نگاه مادرت/ که پوست بر استخوان/ و شیون در گلو/ صبح اش مرثیه ای دوباره می شود/ برقص، برقص!/ تا عمیقترین آبها/ در نقطه های دور دریا، برقص!
رحمان
چقدر کوچک است/ جهان در مردمک چشمان تو/ کوچکتر از تخمِ کبوتری/ در مشتهای گره کرده/ نمی داند که عشق شبانگاه/ یکباره در قلبت طلوع می کند.
س. خرم
سرودی نخواندید شما./ آنچه خواندید ترانه بود،/ در گوش یک سرزمین،/ به سادگی نوجوان/ به معصومیت کودک./ به نجابت عشق./ به زیبایی غزل./ به هیبت حماسه.
محمود شوشتری
نوشته حاضر دو پاره پایانی، پاره های 13 و 14، است از یک مجموعه داستان به نام «پرواز ۲۴۲۵». مجموعه داستان چهارده پاره است. پاره های دیگر این داستان پیشتر در "به پیش" انتشار یافته اند.
رحمان
من هزار بار در فصلِ یخبندانِ زمین/ مُرده بودم/ و در غَسالخانه با کافور/ زخمهایِ کاردآجین مردِ غریبی را/ بخیه می زنم/ که شناسنامه اش را/ در اقیانوسِ غُربتِ مرگ،/ گم کرده بود/ و شبها در قعر زمین/ سرگردان به دنبال آفتاب بود.
س. خرم
من گریخته ام، نه از مرگ،/ که از سکون./ سکون زندگی نیست./ مرگ هم نیست./ مرده ای است زنده./ یا زنده ای است مرده./ هر بودنی را عمر نیست،
محمود شوشتری
نوشته حاضر دو پاره است از یک مجموعه داستان به نام «پرواز ۲۴۲۵». مجموعه داستان چهارده پاره است، که در اینجا پاره های 9 و 10 از نظر خوانندگان می گذرد. پاره های بعدی به طور هفتگی در "به پیش" انتشار خواهند یافت
اسد عبدالهی
هوارد فاوست نشان می‌دهد تا زمانی که خشونت و سرکوب در میان است؛ هرگز قرار نیست صلح یا توافقی میان ستمگر و ستمدیده برقرار شود و جامعه‌ی آزادی‌خواه حتی اگر گویا شکست بخورد، هرگز دست از تلاش برای رسیدن به آزادی و مبارزه با بی‌دادگری برنمی‌دارد.
س. خرم
برای کودک کار: 'دو مردمک مشکی' پنهان/ در دو کاسه زرد،/ لانه کرده است ترس زیر پلکها./ شعله ور است طغیان تمنای کودکانه،/ در قرنبه های بی فروغ.
بهمن رودی
خوشه ها که می رسند/ ساقه ها/ دست ات را/ می گیرند/ که برقصی/ باد که می وزد/ پرنده به/ پرواز درمی آید/ تا تو بخوانی
محمود شوشتری
نوشته حاضر دو پاره است از یک مجموعه داستان به نام «پرواز ۲۴۲۵». مجموعه داستان چهارده پاره است، که در اینجا پاره های 9 و 10 از نظر خوانندگان می گذرد. پاره های بعدی به طور هفتگی در "به پیش" انتشار خواهند یافت
رحمان
حالا خوب که نگاه کنی/ تمام پولدارها شبیهِ هم هستند/ می پرسی چرا؟/ چون تعدادشان خیلی کم است/ اما بقیه چی؟/ آنها هم شبیهِ هم هستند/ چون تعدادشان بیشمار است/ و لابلای کندوها می لولند.
محمود شوشتری
نوشته حاضر دو پاره است از یک مجموعه داستان به نام «پرواز ۲۴۲۵». مجموعه داستان چهارده پاره است، که در اینجا پاره های 7 و 8 از نظر خوانندگان می گذرد. پاره های بعدی به طور هفتگی در "به پیش" منتشر خواهد شد
رحمان
مادر بزرگ،/ نمی دانی چقدر دلتنگم/ و تاریکم-/ آنقدر که دلم پَر می کشد/ در آغوشم بگیری/ و من با بویِ پیراهنت/ به خواب بازیهای کودکی می روم/ چرا مرا از این رویا درنمی آوری..؟