رفتن به محتوای اصلی

فرهنگ و هنر

بهرام شوقی
من در حدود بیست روز هست که زیر نظر گرفتم، گاهی هنگام عبور از پهلو، نگاهش می‌کنم، بیشتر اوقات سرش پایین است، همیشه عینک شکسته دودی که با نوار چسب سفید دو طرفش را به‌هم چسبانه بر چشم دارد. خیلی سعی می‌کنم بهش نزدیک بشم اما پیش خودم می‌گم، نکنه فکر بد بکنه که من قصد دخالت و یا سر کشیدن در زندگی‌ش را دارم.
رحمان
آفتاب از شقیقه تیر ماه می چکد
نامیدی هجوم میاورد
و باز خون است 
در عروق لخته
و در کف آسفالتِ داغ، دلمه می بندد
همه خاموش اند
گاهی پچپچه کوتاهی خاموش می شود
س. خرم
زمانی خواهند گفت:
جنگیدند کودکان در جایی،
تا پدران از سفره،
مادران از فردا،
و دختران از خیابان نترسند.
جنگیدند تا خود، از آینده نترسند.
حسن جلالی
دیشب مثل کودکی 
چشم بر برنامه تام و جری دوختم
انگار از خواب سنگینی برخاستم
(نسل دایناسورها هنوز زنده است)
نمی خواهم نگرانت کنم
این شبها روی پیشانی ام
شاخ دراوردم
حسن جلالی
شهری
در هیاهویِ گُماشته ها
در خاموشی فرو رفت
و چراغ چار خانه 
در شبی تاریک خاموش شد
در آن شب من خواب دیدم
زمین به غرش درآمد
و من در اعماق فرو رفتم
رحمان
نگاهم نشسته بر در بسته 
به گوشهِ پنجره 
نرمهِ باد بهاری 
هجوم میاورد به خانه 
دیوارها، 
در فاصله کوتاهی قلبم را می فشارند
در ملال وُ تاریکی
تنهایی ام را تاب می آورم 
محمود میرمالک ثانی
جوان متهم ساکت در جای خود ایستاده است و دیگر حرفی برای گفتن باقی نمانده تا او بخواهد به گوش آدمهایی برساند که با ولع که بیشتر نشان از آزمندی آنان است، در انتظار نشسته بودند. سکوت، دادگاه را در خود گرفته بود و صدایی از کسی بیرون نمی آمد. تنها صدایی که به گوش می رسید ضربان ناموزون قلبهای زشت و زیبای آدمهایی بود که به آرامی خبر از پایان دورانی را می داد که دیرزمانی بود انتظارش را می کشیدند.
س. خرم
با ما بود.جزئی از ما بود .پایان.
پایان من' ترک قلم '
آن روز که گریست نامه عاشقانه ام'
از نبود کلمه.
پایان خواهرانم'
عروسک هایشان بود'
که بردند با خودبه خانه بخت.
حسن جلالی
من دلتنگم 
دلتنگِ کوچه هایِ کودکیم
که طلوع خاطره ام را 
بر بالینِ شبهای خسته آورم
دلتنگِ حوضِ کوچکی 
چندبار غرق شدم 
و با دستا‌نِ مادرم زنده از زمستان گذشتم
رحمان
آذرخش خطی بر قلبِ آسمان کشید
و آنها آمدند
آمدند و تشنهِ خون بودند
شهری ویرانه
در ساکنانش دفن شد
شهری غرقِ در نِکبت و سیاهی
دست و پا می زند
کبوتری ره گم کرده
بی خود نوک بر پنجره می کوبد
من در پهنهِ هزار تویِ تنهایی
فریادم خاموش می شود
محمود میرمالک ثانی
سر خود را تکان می دهد و از عبث بودن چنین امیدواری که صاحب باغ دارد حیران می شود که موجودی که خود آن را ساخته است را نمی شناسد و منتظر معجزه است. از جای خود بلند می شود تا در گوشه دیگری کز کند و نظاره گر این موجود دو پا باشد که چگونه خدایان را یکی پس از دیگری پشت سر گذاشته اند و می گذارند.
حسن جلالی
کدام آرزویم را می خواهی بدانی!
آرزوهایم از آسمان نازل نشدند
من در زمین هبوط کردم
رویاهایم را بر تنه درختی
در روشنایِ جنگل آویختم
و دردمندانه
در میان فرودستان بِیتوته می کنم
س. خرم
گذشته است سالها از ان زمان'
که چشمان تیز کرکسها'
طعمه ای یافتند .پنهان'
درپس دیوار ندبه 'در سرزمین دعا.
قلب جهان کربن بود انجا'
که له له میزد برای خروج'
ماده محبوس سیاه'
با مزه شیرین سود'
رحمان
آدمها گاهی سال ها
زل می زنند به دریچه ای کوچک
به باغچه خشگیدهِ پاییز
و سرمایِ زمستان را
با یادِ بهار تَحمل می‌کنند

من در تمام سال
مستِ عطرِ شکوفه هایِ بهارم.
محمد رسول‌اف،با فیلم «دانه انجیر معابد» در بخش مسابقه هفتاد وهفتمین دوره جشنواره کن جایزه ویژه هیات داوران جشنواره کن را کسب کرد. او پس از دریافت جایزه‌اش در سخنانی گفت: «مردم ایران به گروگان گرفته شده‌اند.» و افزود: «قلبم در کنار مردم ایران است که هر روز و هر ساعت با یک فاجعه بیدار می‌شوند.»
س. خرم
در ان جنگل مه آلود'
در غربتی ترسناک'
بسته شد ناگهان در اسمان'
و بر امد از خاوران صاعقه ای'
تا ببرد به ملاقات یک جلاد'
اتش خشم هزاران چشم اشنا.
مچاله شد او'مزداش پتویی چرکین'
در سراشیبی یک دره'
به سوی قعر زمین
حسن جلالی
شاید این پاها
و این قلبها
سرِ خود را در بیشهِ جنگلی
پشتِ حصارِ تاریکی
یا در هیاهویِ شهری
جا گذاشتند
که همیشه به دنبال هم می‌روند

من گم شدم در فضایِ وهمِ اتاقم
خسته‌ شدم و به خودم مرخصی میدم
اعجاز، در جانم حلول کرده
و با تمام گرسنگان جهان
و ستاره های راه شیری حرف می زنم
تا...روزی بر دهانهِ لوله تفنگها
گُل بروید.
س. خرم
کلید داران خزائن آلوده به خون'
سفلگان مزدور'
جملگی وارث سقوط.
جملگی دشمن انسان.
خواهند رفت به سراغ شان روزی
قربانیان عاصی
خواهند بست درگاه سقوط.
تا برسد به پایان هلاکت عشق
رحمان
فوران عربده ها در جیبِ ردایت
لکه هایِ سیاهِ رسوایی
در خون-  فریاد می زند
نفرین مادران و زنان سیاه‌پوش را
چگونه به جان می آوری؟
نفرینِ ابدی بر تو باد
تو را چه سود!
در معاملهِ سوداگرانِ شقایقها
چشم از این کژراهه خونین
وزین کُشتار جوانه ها برنمی تابی!
تو می دانی...
کانون نویسندگان ایران
کانون نویسندگان ایران حکم صادره برای محمد رسول‌اف را محکوم می‌کند و خواهان لغو فوری و بی‌قیدوشرط آن و همه‌ی احکامی است که برای هنرمندان منتقد و مخالف، شهروندان معترض و کنش‌گران عرصه‌های گوناگون صادر شده است. آزادی اندیشه و بیان بی‌هیچ حصر و استثنا حق همگان است.
محمد اعظمی
آیلا نویدی کارگردان و میزان سن و نویسنده نمایشنامه "4211 کیلومتر" (فاصله پاریس تا تهران) است. این نمایشنامه به سرگذشت پناهندگان سیاسی پرداخته و مشکلات آنها را در تبعید بازتاب داده است. این کار هنرمندانه، گذشته از توانائی های ذهنی او، حاصل نگاه و تجربه اش در تبعید است. نمایشنامه "4211 کیلومتر" در مراسم مولیر فرانسه برنده جایزه شد.
آیلا دختر ژینوس پزشکی و پرویز نویدی است. پدرش از فعالان چپ دوره محمد رضا شاه است که به دلیل فعالیت سیاسی در سال 1351دستگیر و تا نزدیک انقلاب در زندان بود. .
حسن جلالی
شیههِ اسبی از دور دستها میاید
وز پیشانیِ کوه می گذرد
و درگوش دشتِ فراخ می نشیند

گر می توانی چیزی بگو
کلمه ای بر زبان بیاور
آرام می شوم از این دلشوره
و هولی که شب بر جانم نشسته

س. خرم
اسیر در سرد خانه ای تاریک'
شکنجه گاهی خیابان گرد.
لانه پنج هیولا.
می رانند خونسرد.
فرود می ایند باتونها.
می گیرند راه از عابران.
می لرزد یک تن نحیف از 'شوک.
می ایستند پشت چراغ
کانون نویسندگان ایران
کانون نویسندگان ایران ضمن شادباش روز جهانی کارگر از مطالبات و خواسته‌های کارگران حمایت می‌کند و خواستار آزادی همه‌‌ی کارگران زندانی و فعالان کارگری در بند از جمله کیوان مهتدی عضو کانون نویسندگان ایران است. یکم مه، برابر با ۱۲ اردیبهشت، روز جهانی کارگر فرخنده باد.
آرام بختیاری
تجارتی کردن ادبیات، وادار نمودن نویسندگان به مکانیسم و قوانین تولید کتاب، بشکل کالایی سود آور، سوء استفاده از ادبیات برای تسکین، و برای منافع طبقاتی انحصاری بورژوازی، تولید ادبیات بی ارزش و غیر استتیک، زودگذر، استفاده ابزاری برای مغزشویی و حماقت جمعی، مستور میماند.
غالب آثار ادبی پیش پا افتاده، تریویال و سرگرم کننده بشکل نوول و رمان، و بدون ادعای استتیک ادبی و اهمیت آموزشی تربیتی، در مقایسه با هم، فاقد ارزشیابی خوب و بد هستند.
حسن جلالی
راه رفتن در کویرِ ظلمت اندود

سوختنِ

عشقی نامیراست

تو این را می دانستی،

که از هر سو می آیی…



از مرگ چیزی نگو

که تکیه بر قامت سپیدار

از نگاهت می گریزد

این بختکِ بی گاه،

کمرِ بیداد را

تو خواهی شکست،



ترانه دوست داشتن ها
رحمان
بهاران در راه است
قلب پروانه ها به تپش در می آید
و سر وُ صدای گنجشکها
بر گوش بهار می نشیند
واژه های من آرام آرام گرم می شوند
با شعله های اول ماهِ مه
شعرم...در هوای بهاری
به پرواز در می آید
بسوی جهانی که به انتظارش نشسته
حسن جلالی
امید،
ای واژه مقدس
ای شکوهِ مانا در درازنایِ تاریکی
ای کوهِ سربرافراشته
هنگامه هجومِ زنجیر و تاریکی
ای تکیه گاه همهِ دردها
همه رنجها و تلخی‌هایم
من سالهاست روی تیغهِ باریک زندگی
راه می روم
سقوطِ من چقدر نزدیک است
آنگاه که مرگ در آستانهِ درگاهی
چشم از من برنمی دارد.
وگر تو را
در پنهانی ترین لایه های جانم
در نمی یافتم
در این دنیایِ غم انگیز
س. خرم
سرچشمه 'ذهن سیاه'
آمد از فراز قله جهل'ارتفاع شقاوت'
وبه کام خویش کشید'
دشتی از ققنوس در قفس.
پیوست به اقیانوس جوشان.
شناور' ننگ' تا انتهای زمان.
نغمه خوان دشت' تازایش خاکستر .
س. خرم
این چشمه را سرچشمه کجا است'
که نهفته راز رهایی'
در رقص نور بر موج اش.
می بخشد عمر جاودان'
به کاروانهای تشنه راه'
ومی رسد مسیر جویباران اش'
به برکه های ایثار.
می روید از هر قطره اش'
جوانه امید
رحمان
ردِ تو را گنجشکان
از جنوبِ شرقِ خاوران آوردند
و من خاطره آن روز را
هر روز به خانه می آورم
نمی توانم فراموشت کنم
هنوز واژه های تو تسکینم می دهد
کانون نویسندگان ایران
او از آن‌دست انسان‌هایی بود که تجسم خودساختگی‌اند، برآمدگان از اعماق که به اوج می‌رسند؛ چونان کارگری حروف‌چین که نویسنده و مترجمی کلام‌آفرین. آن‌چه او را در این راه همراه و یاور بود پشتکار، خستگی‌ناپذیری و آرمان‌های انسانی بود که تا واپسین دم حیات با خود داشت و آثار و اثرات آن‌ها را چه در کوشش‌های اجتماعی و چه در کنش‌های ادبی‌اش می‌توان مشاهده کرد و نیز در پذیرش عضویت کانون نویسندگان ایران. اگر این‌یک را به سبب مخالفت تام و تمام با سانسور و دفاع از آزادی‌ بیان بی‌هیچ حصر و استثنا برگزید، برابری‌خواهی چراغ راهنمای کنش‌های اجتماعی‌ و انتخاب آثار برای ترجمه‌هایش بود
محمود میرمالک ثانی
با این کودک به شهرم بر می گردم اما کسی انتظارمان را نمی کشد. در آنجا به دنیا آمده ام و تیر و تبارم از آنجاست. اما نه من کسی را می شناسم و نه کسی من را. تنها من را به نام می شناسند و صدا می زنند... نامی که فقط من را از دیگر همجنسانم تفکیک می سازد تا جامعه نظم خودش را از دست ندهد. نام یا شماره، فرقی با هم ندارند. تاریخ تولد و شماره ثبت، تنها تو را از دیگران جدا می سازد و نمی گذارد تا با دیگران اشتباه گرفته شوی. همانند شماره پلاک ماشین ها...
س. خرم
دریک سرزمین قلب'
می ریزد ترس ،تردید،
در طناب ،درسلاح،
وشما در جسنجوی قلبی،
که نمرده باشید در ان،
می روید هراسان از کنجی ،
به کنج دیگر،.
وابن پایان جنگ است
حسن جلالی
شانه های زخمین
و دستان تاول وُ... رُخسارهای زرد
تمام می شود
بوسه‌ها، لبخندها
و اشگِ شوقِ دیدارها می ماند

همه‌چیز می‌گذرد!
تمام می شود
اما...تنها عشق ماندگار است
و راز جاودانگی-اش را
همواره در گوش ما می خواند.