تاریخ
اسیران، با فاصله ای نزدیک و کنار هم و درحالی که از یقههای شکافته و پاره پاره شان، گشیده می شدند، به پای دیوار آجری گذاشته و با فشار و در حالی که درخون و دردِ ناشی ازضرب و شتم و شکنجهی حاصله ازسوی، جانورانِ آدم نما، به خود میپیچیدند، سرپا و ایستاده و به سینهی دیوار نهاده شدند و سپس اونیفورم پوشها ازآنها فاصله گرفته و درچندمتری آنها به صف ایستادند. پدربزرگم را در میانشان شناختم؛ اشکهایم میریختند و فریاد میزدم و به طرفشان هجوم می بردم. ولی دیواری سخت و شیشه ای در میانمان، مانع میشد.
در پاسخ به نکتهای نهفته در پرسش شما باید بگویم که بهروز هرگز اعتقاد راسخ خود به حقانیت خواست ملی کردها از دست نداد و در همان تهران کنار کار شاق و بسیار پر خطر جابجا کردن اعضای خارج شده شاخه از کردستان و سروسامان دادن به زندگی آنان، به فعالیت سیاسی خود در دفاع از حقوق مردم کردستان ادامه داد. او در عین اینکه نسبت به جریانات راستگرای کرد و نیز نسبت به رژیم صدام حسین که در جنگ با ایران بود موضع قاطعی داشت، اما ذرهای هم سر سازش با حکومت اسلامی از خود نشان نمی داد.
بیکاری عظیم، گرسنگی و فقر، ورشکستگی موسسات و بانک ها، زمینه را برای غلیان و خیزش ها جنبش های عظیم توده ای فراهم می نمود. این در شرایطی بود، احزاب کمونیست و سوسیالیست همراه با اتحادیه های کارگری، نه تنها جهت یاری کردن بسیج شده بودند، بلکه در مسیر بسیج سوسیالیستی جنبش کارگران و زحمتکشان به میدان آمده بودند. به نوعی، عرصه برای دومین انقلاب سوسیالیستی در دنیا در ایالات متحده آمریکا فراهم میشد. همانطور که اشاره شد، جنبش کمونیستی و کارگری آمریکا، تجربه انقلاب اکتبر روسیه را پیش روی خویش داشت که بیش از یک دهه از آن نگذشته بود.
وی نام مستعار ابوالقاسم لاهوتی را برای خود برگزید و نخستین اشعار وی در روزنامۀ حبلالمتین به چاپ رسید. او از نخستین کسانی است که قالبهای شعری را درنوردید و به زبانی ساده و روان شعر گفت. از وی مجموعهای شامل قطعه، غزل و مقداری تصنیف بر جای ماندهاست. او در کرمانشاه روزنامه بیستون را منتشر میکرد. وی همچنین در سال ۱۲۹۶ (۱۹۱۷ میلادی) حزب فرقه کارگر را در شهر کرمانشاه بنیانگذاری کرد.
۱۷ سپتامبر ۱۹۹۲ ساعت ۲۲:۵۰ کماندوی مرگ از سوی جمهوری اسلامی وارد رستوران شدند و در اتاق انتهائی رستوران، حاضرین، اما در واقع با هدف مشخص، دکتر شرفکندی و همراهان را به رگبار بستند. دکتر سعید (شرفکندی)، فتاح عبدولی و همایون اردلان با شلیک تیر خلاص در جا کشته شدند و نوری دهکردی هنگام انتقال به بیمارستان جان خود را از دست داد. من و ۴ نفر دیگر جان بدربرده از این کشتار بیرحمانه هستیم.
سهروردی در يكی از اعصار تاريك اين ديار به نور و روشنی می اندیشید. در زندگی فلسفی شيخ اشراق كه از سر تا پايش مصيبت و اندوه میبارید؛ تقريبا تمام معلمان و استادانش او را به تقليد و تبعيت فرا میخواندند و هيچكدام پرسيدنها و انديشيدنهای او را برنمی تابیدند. علمای شهر همانند طبقه عوام، كوتاه بين و تُنک مايه بودندوآثار پيشينيان را چون ورد و ذكر تكرار میكردند. سهروردی اما به جُرمِ جور ديگر ديدن و به نحو مستقل انديشيدن مغضوب ِ ظاهر بينان خودخواه و قشريون خودشيفته قرار میگرفت و درنهايت جانش را در همين راه فدا کرد.
پيروزى کودتا در 28 مرداد، بيانگر اين واقعيت است كه هرجا جنبش حاصل شركت همگانى مردم است، حضور فعال مردم در صحنه، از مهمترين عوامل پيروزى جنبش و پيشگيرى از كودتا است. كوچه و خيابانها همواره مى بايد در تصرف مردم باشد. خالى شدن كوچه و خيابانها در روزهاى 27 و 28 مردم، به كودتاچيان امكان داد آنها را با چماقداران پر كنند و كودتا را ممكن بگردانند.
فایل صوتی سخنان آیت الله منتظری در حضور «هیئت مرگ» در ارتباط با قتل عام زندانیان سیاسی در سال ۱۳۶۷
تایثر گفتمان چپ بر جنبش های دانشجویی، کارگری، استقلال طلبانه ضدامپریالیستی، و اتنیکی خلقی اغلب تحت تاثیر جریانات باتجربه تر روشنفکری قرار داشت و به گسترش دامنه اجتماعی آنها کمک میکرد. جنبش دانشجویی معمولا بخشی از جنبش ایدئولوژیک گسترده تر بود. روشنفکران تولید کننده فرهنگ و اندیشه های متنوع و خاصی هستند و دانشجویان اغلب مصرف کننده آنان هستند.
۴٥ و ۴۶این نوشته، در یادبود بهروز ارمغانی است بعد چهار دهه از اعلام خبر شوم مرگ وی. در این یادواره، کوشیدهام با به تصویر کشیدن پردههایی از نوجوانی و جوانی و پختگی وی، سخن از اخلاق و رفتار این جسور هوشمند بگویم که نماد برجستهای بود از زمانه و جنبش ما و نمونه درخشانی از آندست آدمیانی که در یگانگی با خود زیستند و رفتند. بهروز ارمغانی، یک تیپ بود و آیینهای شفاف از آن "نسل آرمانخواه"؛ هم از اینرو، سخن گفتن از وی بیاد آوردن رفتارها و اخلاقیات پر شمار یارانی چون اوست!
خاستگاه اجتماعی هر دو بخش متفاوت بود؛ یک بخش حزب که بعدهابه نام خلقی هایادشدند، بیشتر زاده روستاها و برآمده ازساختارهای عشیره ای بودند و بخشی دیگر که بعدهابه نام پرچمی هاشهرت یافتند، بیشرزاده شهرها و دارای فرهنگ شهری بودند؛ هر دو بخش در راه ایجادجامعه ای فارغ از استثمار و بی عدالتی میرزمیدند. زندگی نشان دادکه تفاوت این دوفرهنگ شهری و روستائی تاچه حد میتواند در سرنوشت تصامیم سیاسی نقش داشته باشد. این جاحرف برسرامتیازیکی بردیگری نیست، بلکه تأثیرا ین دو فرهنگ درتصمیم گیری ها وعمل کلان جمعی مطرح است.
پنجمین اثبات اهمیت زبان فارسی استفاده از این زبان در آن زمان به عنوان یک زبان رسمی و دیپلماتیک و همچنین یک زبان تجاری در بسیاری از جهان است. در طول ۴٥ سال سلطنت شاه عباس، ارامنه از ایران و برخی از یهودیان ایران به اروپا سفر کردند و نمایندگی های تجاری را در شهرهایی مانند لیورنو، ونیز، آمستردام و سایر شهرها تأسیس کردند. متعاقباً، بازرگانان مسلمان نیز هیئتهایی را تشکیل دادند و بدین ترتیب تجارت مستقیم با اروپا را تا پایان قرن هجدهم برقرار کردند.
من آنقدر برای مردم وطن خود احترام قائلم كه در طول زندگی خود عشق و علاقه خود را نسبت به ملت ايران و منافع و مصالح آن نشان داده ام. من هيچ گاه از هيچ مرجع و مقام و كشور خارجی براي تأمين مصالح ايران الهام نگرفته ام. حتي در همين پرونده موجود، عليرغم عدم حسن نيت تنظيم كنندگان آن، اين عشق و محبت به ملت ايران از لابلای سطور و كلمات آن آشكار است.
افرادی که هدف اتهامات خلاف واقع اتابک فتح الله زاده هستند، از حق ذاتی دفاع از حیثیت خود نخواهند گذشت. ادعاهای کذب وی، مدارک حقوقی مستدلی را بر علیه خود وی فراهم کرده اند. وی به راستی خوش شانس بوده که در طی این سالها، کسانیکه مورد تهمتهای ناروای وی قرار گرفتند، بسیار بخشنده و بزرگوار از آب در آمدند و اغلبشان به جای خشم از وی، دلشان به وضع حقارت باری که وی خود را در آن گرفتار ساخت و به بازیچه دست سیاست بازان تبدیل شد، سوخت. اما متاسفانه، وی علیرغم این همه چشم پوشی، به تقلا در همان برکه گل آلود بافته های ذهنی خود ادامه داد. پاسخ پیش رو، اولین گام من در جهت نشان دادن ماهیت دروغین دعاوی او است.
حجم کار نظری انجام شده توسط بنیانگذاران فدایی قابل توجه است. مسعود احمدزاده متولد ۱۳۲۵ بود و هنگامی که در سال ۱۳۵۰ توسط رژیم شاه به جوخه اعدام سپرده شد، ۲۵ سال بیشتر نداشت. او علیرغم عمر کوتاهش، تجارب انقلابی در شماری از کشورهای دیگر را مورد مطالعه قرار داده بود. بیژن جزنی هنگامی که توسط عمال سلطنت به قتل رسید ۳۷ سال داشت. حاصل پژوهش او در مورد تاریخ معاصر ایران و توجه به تجارب انقلابی کشورهای دیگر، صدها صفحه نوشته است که از او باقی است. می توان راه احمدزاده و راه جزنی را نقد کرد. اما هیچ ناظر منصفی نیست که از آنچه بنیانگذاران فدایی در طول عمر بسیار کوتاه خود خواندهاند و از آنچه در فرصتی کوتاه به رشته تحریر درآوردهاند، دچار شگفتی نشود.
با توجه به اقرار شاه در آستانهی بحران سیاسی، به آسانی میتوان درک کرد که چگونه سازماندهندگان مبارزات چریکی شرایط آن زمان را به درستی تشخیص و مبارزهی مسلحانه را نه برای ماجراجویی و آتشبازی بلکه شکستن فضای دیکتاتوری را انتخاب کردند. این طیف از روشنفکران بهدرستی دریافتند همهی درها برای افق دور بسته است و کلید در دست کسی است که نمیخواهد نور و گرما برای رشد آزاد جوانههای آیندهساز باز شود. شاه ترجیح میدهد تاریکی چشمها را نابینا و کمسو کند. جوانان پیشتاز اما به این نتیجه رسیدند که باید کاری کرد و با تبعیت از جنبشهای جهانی آزادیبخش، راه جنگ چریکی را به قیمت گذشتن از بقای خود برگزیدند.
دیکتاتوری فردی شاه نقش اصلی و عمده را در تثبیت موقعیت نظام و اتخاذ تصمیمات بر عهده داشت و تمام امور در شعاع تصمیم و ارادهی وی به اجرا درمیآمد. مقوم اصلی این شکل از دیکتاتوری سرمایهداری وابسته بود و متقابلاً این دیکتاتوری هم خود را در وهلهی نخست مدافع مناسبات این شکل از سرمایهداری میدانست. در وهلهی دوم دیکتاتوری فردی حامی سرمایهی رانتی یا بخشی از سرمایهداری بود که با دیکتاتوری ارتباط متقابل داشتند. اولویت سوم دیکتاتوری فردی نیز مدافعه از منافع طبقهی حاکم و به طور مشخص خاندان سلطنت و شخص شاه بود. فدائیان دیکتاتوری فردی شاه را «خشنترین و ارتجاعیترین شکل دیکتاتوری» میدانستند که با اعمال حاکمیت مطلق فردی روزبهروز بر جاهطلبی و اشتیاقش به قبض قدرت افزوده میشد.
اندیشهی احزاب و سازمانهای سیاسی – عقیدتی همگی از جامعه نشأت میگیرند و ریشه در جامعه دارند. اندیشهی سوسیالیستی که باورمندان به آن به چپ معروف شدهاند، از خواست و آرزو و آرمان کارگران و زحمتکشان زاده شده و نامیرا است. آرزوی عدالت و برابری و آزادی و صلح چیزی نیست که بتوان از مردم گرفت. فداییان سخنگویان و مدافعان صادق این آرزوهای نیک هستند. از همین رو مانند ققنوس از خاکستر زمان و زمانه سر بر میآورند و پرچم مبارزه و امید را از دست نسلی به نسل دیگر میسپارند.
دو سازمان «چریکهای فدایی خلق ایران» و «مجاهدین خلق ایران» -که هریک مسیر و سرنوشت متفاوتی را از سر گذراندند-توانستند در زیر ضربات مرگبار سیستم پلیسی حاکم بر کشور و به رغم فراز و فرود فراوان بقا و تداوم یابند، نشانگر ان است که این دو سازمان ریشه در متن جامعه داشتند. از مهمترین عوامل این بقا و تداوم میتوان به صداقت و صمیمیت پیشگامان و کوشندگان این جنبش اشاره کرد. واقعیت این است که بنیادگزاران و پیشگامان این جنبش پیش از آن که به مبارزهی مسلحانه روی آورند، در میان محافل سیاسی و فرهنگی آن روزگار به مثابهی انسانهای مبارز و تحولخواه و جوانانی با آیندهی درخشان در حوزه های سیاسی و فرهنگی به خوشنامی و صداقت در رفتار و گفتار شناخته بودند.
از خرداد تا مهرماه که خبر کشته شدن مرتضی را به خانوادهاش دادند، روزهای سیاه، غمبار، تلخ، پر از التهاب و انتظار به کندی گذشت. تا در یک صبح پاییزی خبر آمد که او در مرداد ۱۳۶۳ کشته شد. زندگی مردی به پایان رسید که سرشار از عشق به انسان بود و جانی شعلهور داشت که روشنایی و گرما را به همه کسانی که او را میشناختند بیدریغ میبخشید. عشق او به انسان و داشتن آرزوهای نیکخواهانه برای ایران و انسانها سبب شد تا او در شکنجهگاه اوین لب از لب نگشاید و درد طاقتفرسای شکنجه را به جان بخرد و با سربلندی بر لبان مرگ بوسه زند.
ما که از فقر و بیعدالتی در جامعه رنج میبردیم با همدری و انساندوستی و عدالتخواهی به فعالیت سیاسی روی آوردیم. من از نسل آن زمانم، از کودکی و نوجوانی با مفهوم فقر و بیعدالتی آشنا شدم. کنجکاو و پرسشگر بودم که بدانم علت وجود بدبختی و رنج مردم چیست؟ وقتی خواستم از طریق مطالعه و شناخت جامعه حرکت کنم، تمام راهها را به روی خود بسته دیدم.
باید توجه داشت که در سال ۱۳۵۹ هنوز نیروهایی مانند سازمان مجاهدین و خیلی از نیروهای دیگر در صحنه کشور حضوری فعال دارند و با سازمان روابط نزدیک و حسنه دارند و هنوز تصمیمهای جدی و تعیین تکلیف شدهای با حاکمیت نگرفتهاند. سرنوشت محتوم سازمان چریکهای فدائی خلق ایران، انشعاب و تصمیمگیری در انتخاب راهی که انتخاب کردند، نبود! انشعاب خرداد 59 روندهای بعدی هر طرف از سازمان را در آن روزهای پرهیجان و پر تلاطم تسریع کرد، که برای کل جنبش فدائیان باعث هزینههای سنگینی شد.
پاتریک لو هیاریک می نویسد: و از مهمترین میراثی که کمون برای ما برجای گذاشته است، از قدرت ابتکار عمومی، ظرفیت تخیل و اختراع انقلابی واقعی کارگران هنگام روی کار آمدن خود است. کمون در این مورد "چراغ راه مبارزه طبقاتی" باقی مانده است. یک مبارزه طبقاتی که هیچ ربطی به بینش محدود و تنگ نظرانه ندارد. بنابراین، فراتر از شخصیت های بزرگی مانند گوستاو كوربت، كه هزینه های زیادی را برای تعهد خود در دفاع از کمون پرداخت كرده اند ، هزاران هنرمند در قیام و شورش و نهادهای انتخابی آن شركت كرده اند.
با قدرت گرفتن و روی کار آمدن اسلام سیاسی در کشور ما استبداد سیاسی با جزمیت شریعت یکی شد و ساطور حذف و کشتار روشناندیشان به سیاستی رسمی، اگرچه نانوشته، تبدیل شد و هر آن کس را که رژیم گذشته از یاد برده بود و یا نتوانسته بود از دم تیغ بگذراند، کشت و سر به نیست کرد و چنین سیاستی کماکان ادامه دارد.
برای همه فعالان کوه و جنبش دانشجویی در دهه ۵۰ در تهران و به ویژه در تعاملات و همکاریهای مشترک صنفی و سیاسی ، محسن رشیدی که خیلی از نزدیکان او با عاطفه خاصی او را "محسن پیرمرد " مینامیدند، چهره ای شناخته شده است. نه فقط بدلیل شخصیت و متانت، که محبوبیت او را به همراه داشت، بلکه به دلیل فعالیت های مؤثر سیاسی، اجتماعی و صنفی او، هم در دانشکده علم و صنعت ایران و هم در ارتباط با دانشگاه های دیگر تهران.
پس از انقلاب ۵۷ – اوایل بهار ۱۳۵۸ خیابان ۱۶ آذر، در داخل ستاد یکی از رفقا اطلاع داد، یک نفر در بیرون با تو کار دارد. هنگامی که بیرون آمدم، به یک زن چادری که نزدیک باغچه حیاط ایستاده بود، اشاره کرد و گفت او سراغ ات را گرفته. بطرف زن که چادر سیاهی بر سر داشت رفتم. وقتی نزدیگ شدم، چادرش را قدری کنار زد، او را بلافاصله شناختم. ادنا ثابت (پری) بود.
چندین ماه قبل ازانقلاب وظایف محوله به من بزرگتر و سنگین تر شد، در خانه ما با استفاده از چاپ دستی اولین اعلامیه ها قیام مردمی٥۷ انتشار یافت، که من در چاپ و پخش آنان بسیار فعال و نقش کلیدی داشتم. با چاپ و دیدن اولین اطلاعیه و آرم ستاره سرخ بر روی اعلامیه ها، پی بردم که با تشکل فدائیان لرستان، تشکلی که خود را هوادران سازمان چریکهای فدایی خلق می دانست و من بارها و بارها نام آن سازمان را خوانده بودم، در ارتباط قرار گرفته ام وبی نهایت خوشحال و ذوق زده شده بودم.
نظر مردم نسبت به سازمان: اگرچه «نبرد خلق» شماره ۷ که در بهار ۵۵ منتشر شد از کارگران و زحمتکشانی سخن میگوید که در آرزوی ظهور چریک هایند و گاه رفقای دختر سخنان رانندگان تاکسی را بازگو می کردند که «اگر اینها زن هستند، پس ما چی هستیم؟» یا «بهتره بریم سبیل ها را بزنیم». اما در بحثهای جدی سازمانی چنین نبود. من بارها شاهد بودم به اعضایی که اکراه در کار در انتشارات را داشتند گفته میشد «خودت میدانی ما چقدر گزارش داریم که مردم بعد از عملیات ما گفته اند، این دعوا بین خودشان است (حکومتی ها. اگر این کارهای انتشاراتی نباشد، عملیات تنها بدرد نمی خورد»۰
در جیب هایم تعداد زیادی کلید های خانه هایی را داشتم که دوستانم در اختیارم گذاشته بودند تا هر ساعت از روز که صلاح دانستم به خانه هایشان وارد شوم. این انسانهای فرهیخته و یاور روزهای سخت در اکثریت مطلقشان از هواداران و اعضائ فدائیان خلق بودند. یاران قدیم مجاهدم، خود دچار وضعیت مشابه بودند. خانه مادری زیر نظر کامل بود. وقتی از آن روزها یاد میکنم آنچه برجسته تر برایم نمود میکند، میزان خطر بسیار بالایی بود که رفقایم بخاطر پناه دادن به من به جان خریده بودند.
یک روز پاییزی، مانند روزهای عادی دیگر در کارگاه مشغول کار بودم، یکی از کارگران کارگاه که نامش رسول بود، صدایم کرد که "تلفن تو را میخواهد".عرق سردی بر سر و صورت من نشست. چه کسی ممکن است اینجا با من کار داشته باشد. یکی دو نفر بیشتر از محل کار و زندگی من خیر ندارند، آنها هم هیچ موقع با من در محل کار تماس تلفنی نمیگیرند. تلفن را که برداشتم، صدای رفیق "ر" از "کمیته شهر " خودمان بود.
بعد از آن روز بود که دیگر من نیازی به در رفتن پنهانی از خانه را نداشتم و اجازه داشتم که جلسات را در خانه خودمان برگزار کنم و سایر رفقای دختر هم که مشکل خانوادگی داشتند، جلساتشان را در خانه ما برگزار می کردند. در پخش «کار»، ميان سایر رفقا، پدرم همراه همیشگی ام بود. می گفت می دانم که نباید خانه رفقایت را بشناسم. ولی روزنامه را پشت ماشین من بگذار. من رانندگی می کنم سر خیابان نگه می دارم تا تو روزنامه هایت را پخش کنی. اینگونه خطرکمتری متوجه تو و رفقایت می شوند.
لکههای ابر بر آسمان خاکستری رنگ تهران چسبیده بود. مغازهها و ادارات تعطیل بود، دانشگاهها تعطیل و شهر در انتظار ظهور واقعه ای به سرمی برد... از میدان فوزیه تا پاگان نیروی هوایی ودرگیری همافران سنگر بندی شده بود؛ ارتش، نیروهای فرمانداری نظامی، شهربانی و پلیس بساط خود را از خیابانها برچیده بودند و در پادگانها و مراکز حساس دولتی موضع گرفته بودند. آنها هم گویا به نظر در انتظار بودند!...هرچند آنچه که مانده بودند؛ در حال نبرد و تیراندازی بودند... شایعه بود که ارتش اعلام بی طرفی کرده.. تمام آن روز و شب بعد از آن نبرد در سراسر شهر ادامه یافت...، برخی از کلانتریها و مراکز نظامی به تصرف مردم درآمده بود، لاشه چند تانک نیمه سوخته در خیابانها یادآور این نبردهای شبانه بود!
ما بزرگترین بخش سازمان، یعنی «اکثریت»، بهتدریج به سمت نظریه متوهمانه شوروی پیرامون مرحله رشد سوسیالیسم و تئوری بیپایه راه رشد غیرسرمایه داری رفتیم و دچار این خطای مهلک شدیم که خط امام و جمهوری اسلامی در راستای استقلال ،آزادی و عدالت اجتماعی قرار دارد و از موضع مبارزه با امپریالیسم به سرکردگی آمریکا، سیاست انتقاد از و اتحاد با حکومت را در پیش گرفتیم.
این شروع حرکت مسلحانه در سال 50 نبود که فضای روشنفکری کشور را تحت تأثیر قرارداد. این جنبش شکلگرفته روشنفکری دانشجویی منعکس در ادبیات؛ هنر و تظاهرات دانشجویی است که از شروع مبارزه مسلحانه استقبال کرده و تداوم آن را موجب میشود. فراموش نکنیم که در انتهای سال 50 تنها 6 چریک با کمترین امکانات زنده ماندهاند. مجاهدین بدون هیچ اقدامی بهطور تقریباً کامل دستگیرشده و تشکیلات آنها از هم می پاچد ولی هر دو سازمان در آن شرایط خیلی سریع تجدید سازمان میکنند. این جنبش قبل از سیاهکل متولدشده و شکلگیری فداییان محصول این جنبش بود و پس از کنار گذاشتن سلاح هم، این جنبش به حیات خود ادامه میدهد.
ابراهيم خود را سيد حسين موسوی و درجه دار ارتش معرفی می کند ولی بلافاصله سيانور خود را می خورد و نقش زمين می شود. او را به بيمارستان منتقل می کنند. معالجات موثر می افتد و ابراهيم بهبود نسبی پيدا می کند. بعد از آن شکنجه ها شروع می شود. اما ابراهيم لب از لب نمی گشايد و وارتان وار در زير شکنجه های ساواک جان می بازد.