تئوریک
فرهاد نعمانی و سهراب بهداد
پیش از تبیین تفصیلی طبقات در سرمایهداری در سطوح مختلف انتزاع، ارائهی مثالی مختصر از کاربرد استقرا / قیاس دیالکتیکی در مفهومسازی طبقاتی سودمند است. استقرای دیالکتیکی از مشاهده آغاز میشود. برای مثال، اگر جمعیت بهمثابه یک «کل آشفته» نقطهی آغاز استقرا باشد، نتیجه مفهوم طبقه بهمثابه مفهومی انتزاعیتر است. مفهوم طبقه تفصیل کمتری دارد، «انتزاع بسیطتر»ی است اما در خودش مفهوم جمعیت را دربر دارد.
مایکل مککارتی
سوسیالدموکراسیهای شمال اروپا تاکجا با این نگرش سوسیالیسم دموکراتیک متناسب هستند؟ این پرسش مهمی است که مت برونیگ در پاسخ به نوشتهی ما مطرح کرد. وی قبول دارد که اتحاد شوروی دموکراسی نبود، چراکه دولت به مردم پاسخگو نبود. اما وی میگوید این انتقاد به کشورهای شمال اروپا که دموکراسیهای پارلمانی هستند وارد نیست. بنابراین ترسیم مرز قاطعی بین دیدگاه ما از سوسیالیسم دموکراتیک و سوسیالدموکراسیهای واقعاً موجود مانند نروژ نادرست است.
رضا جاسکی
کشورها زاده میشوند و درست به اتکای زادگی خود روزی میمیرند. پرسش اصلی چپ باید این باشد آیا مردم این خاک و بوم واقعا خوشبخت هستند؟ آیا در کشوری دمکراتیک زندگی میکنند؟ آیا این یا آن راهحل موجب صلح پایدار در منطقه میگردد و یا به آن کمکی میکند؟ اینها پرسشهای مهمتری هستند
علی صمد
چپ امروز مانند چپ ديروز نيروئی است که در جبهه کار و مزدبگيران و اقشار متوسط جامعه، برای آزادی و برابری و بهروزی و آینده ای مطلوب برای جوانان تلاش می کند. چپ مخالف بهره کشی فردی که سیستم سرمايه داری بر آن استوار است می باشد. این به معنی عدم استفاده از دستاوردهای که در نظام سرمایه داری حاصل شده اند، نیست.
رضا جاسکی
مارکسیستها اگر چه خود را انترناسیونالیست قلمداد میکنند، اما واقعیتهای تاریخی نشان داده است که آنها نیز میتوانند به راحتی به دامان ناسیونالیسم بغلتند. حتی اگر پدیده استالینیسم را به کنار بگذاریم جنگ کشورهای سوسیالیستی چین و ویتنام که در زمان وقوع جنگ، هر کدام خود را وارثان واقعی مارکس میپنداشتند خود حکایت از این موضوع دارد.
سعید رهنما
حزب که بر اثر مجموعهی حوادثی نا گهانی مسئولیت ادارهی امور کشور را در ائتلافی متزلزل، در شرایط شکست در جنگ جهانی اول و در میان قحطی، تورم و بیکاری وسیع، برعهده گرفت، با مشکلات سخت و پیچیدهای روبهرو بود، بی آنکه تجربهای در ادارهی امور داشته باشد. ازاینرو راه محافظهکارانهی افراطی را در پیش گرفت. اکثریت رهبری حزب نیز محافظهکار و غیر رادیکال بودند و از اتفاقی شبیه آنچه که درست چندی قبل در روسیه پس از انقلاب اکتبر روی داده بود، وحشت داشتند
احمد سپیداری
جزمگرایان نیازمند اثبات آنند که برحق اند و و مطلقاً درست فکر می کنند. اعمال تبعیض در مورد مخالفان و تلاش خشمگینانه برای تغییر نظر دیگران می تواند نشانهای از جزمگرایی باشد. جزمگراها آنچه را نتوانند جوابی برای آن در ذهن داشته باشند، موضوعی بی اهمیت و بیربط تشخیص می دهند و تنها موضوعاتی را مهم می دانند که برایش پاسخِ آماده دارند.
سعید رهنما
فعالیت در جامعهی مدنی برای جایگزینی هژمونی طبقهی مسلط با ارزشهای ترقیخواهانه بهمراتب میتوانست مهمتر از کسب یکی دو کرسی بیشتر در پارلمان باشد. این کار نیاز به ایجاد تشکلهای خودمختارِ محلی و فراگیری از ابتکارات آنها در پیشبرد سیاستهای حزب و انطباق این سیاستها با شرایط متغیر بود. اما هرچه بیشتر این احزاب در فعالیتهای پارلمانی و زدوبندهای مربوط به آن درگیر میشدند، کمتر به فعالیتهای جامعهی مدنی توجه میکردند، و پایهی مردمیشان بیش از بیش مجذوب فرهنگ، ارزشها و هژمونیِ مسلط میشد.
سعید رهنما
این نکته را باید در نظر داشت که پرورش فکری گرامشی متأثر از نظریهپردازان و مکتبهای مختلف فکری بود. با آن که قطعاً مارکس بزرگترین تأثیر را بر جهانبینی و روششناسی او داشت، اما ذهن باز و جستوجوگر او پهنهی فکری بسیار وسیعی را در حوزههای فلسفه، علوم سیاسی، جامعهشناسی، و تاریخ دربرمیگرفت.
سعید رهنما
پلخانف در مراحل مختلف ایجاد و پیشرفت حزب سوسیالدموکرات کارگری روسیه، از زمان انتشارنشریهی اخگر (Iskra) در سال ۱۹۰۰ در تبعید، تا ایجاد حزب سوسیالدموکرات و انشعابات و ائتلافهای آن حزب، با لنین، وِرا زاسولیچ، پاول اَکسلراد، جولیوس مارتُف و دیگران، همراه بود، و با توجه به نقش مهماش بهعنوان «پدر مارکسیسم روسی» شناخته میشد.
سعید رهنما
هیلفردینگ و دیگر نظریهپردازانِ مارکسیسمِ اتریشی، برکنار از نظریههای اقتصادی و جامعهشناختیِ متنوعشان، که خود موضوع بحث جداگانهی مهمی است، به مسئلهی تحولات و دگرگونیهای ساخت طبقاتی نیز توجه داشتند.
سعید رهنما
کائوتسکی ضمن حفظ باورهای بنیانی مارکسیستی، در مورد شیوهی دستیابی به هدف نهایی، به شکل انقلابی یا به شکل دموکراتیک تردیدهایی داشت. سعی او بر آن بود که بین دیدگاه انقلابی مارکس و فعالیتهای قانونی و پارلمانی حزب نوعی آشتی برقرار کند. این امر را از زمان تدوین برنامهی ارفورت در ۱۸۹۱، که انگلس به آن سخت ایراد گرفته بود، میتوان مشاهده کرد.
سعید رهنما
انگلس اضافه میکند که جنگ خیابانی در آینده در صورتی موفق خواهد شد که این تعادل نامطلوب توسط عوامل دیگری جبران شود. (نکتهای بسیار مهم که در قیامهای وسیع خیابانی سالهای اخیر در خاورمیانه شاهد بودهایم.) و اضافه میکند، «طنز تلخ تاریخ همه چیز را وارونه میکند. ما ‹انقلابیها’، ‹شورشگران› با اتخاذ روشهای قانونی وضعیت بهمراتب بهتری از پیگیری شیوههای غیرقانونی و قیام، داریم.»
سعید رهنما
تاریخ سوسیالیسم لحظات مهمی را پشت سر گذاشته که یکی از حساسترین و سؤالبرانگیزترین آنها لحظهای است که در دومین کشور صنعتی پیشرفتهی جهان، آلمان، بهدنبال شکست در جنگ جهانی اول و انقلاب ۱۹۱۸، قدرت دولتی به دست سوسیالیستها میافتد. یک دهه بعد نیز سرمایهداری جهانی با بزرگترین بحران سراسری خود در معرض فروپاشی قرار میگیرد، و در هیچ یک از این دو مورد سوسیالیستها نمیتوانند کاری از پیش ببرند، و سرمایهداری به حیات خود ادامه میدهد، و قدرت جهانی خود را گسترش میدهد. این رویدادها را چهگونه میتوان توضیح داد؟