فرهنگ و هنر
گیتی پورفاضل
به گامی چند آنسوتر
زنی مستور زیر چادری تیره
خرامان راه می پیمود و نجوا با دل خود داشت
هوای سرد پاییزی زلای درز کفش اش
می ربود از پنجه های پای او یارای رفتن را
وچه آشفته می بارید
از چشمان خونبارش
سرشکِ غم
به رخساره که روزی چون بهاران
پُر طراوت بود و زیبا
زلال چشمه چشم اش
زنی مستور زیر چادری تیره
خرامان راه می پیمود و نجوا با دل خود داشت
هوای سرد پاییزی زلای درز کفش اش
می ربود از پنجه های پای او یارای رفتن را
وچه آشفته می بارید
از چشمان خونبارش
سرشکِ غم
به رخساره که روزی چون بهاران
پُر طراوت بود و زیبا
زلال چشمه چشم اش
رحمان
صدایِ رهگذری بر بالِ نسیم
می وزد
و در پشتِ دیوار
خاموش میشود
تنها گلی رُسته،
در میانهِ خشگ-
بر مردمک چشمانم می نشیند
همیشه منتظر است،
و گر پاهایم توانِ رفتن باشد
از پله ها پایبن بیایم
می وزد
و در پشتِ دیوار
خاموش میشود
تنها گلی رُسته،
در میانهِ خشگ-
بر مردمک چشمانم می نشیند
همیشه منتظر است،
و گر پاهایم توانِ رفتن باشد
از پله ها پایبن بیایم
کانون نویسندگان ایران
کانون نویسندگان ایران ممنوعیت ملاقات با زندانیان سیاسی از جمله کیوان مهتدی و آنیشا اسدالهی و پروندهسازی برای آنان را محکوم میکند، حمایت خود را از حق تشکلیابی و ارتباط با نهادهای همسو اعلام میدارد و از نویسندگان و آزادیخواهان مستقلِ سراسر دنیا میخواهد که صدای رسای اعتراض به این سرکوبها و آزارها باشند
رحمان
پر واضح است که کتاب را در سبد خرید مردم نمی توان با ارزاق عمومی مقایسه کرد، مقصود آن است درصد پایینی از مردم که علاقه مند به کتاب هستند قدرت خرید هر کالایی را دارند و از آن جمله قادر به خرید کتاب نیز هستند
رحمان
آنان که با طلوع آفتاب می روند
با تنپوشهایی از بوی عرق
شبِ خستهِ باز می گردند
و هیچگاه رویایِ نان،
رهایشان نمی کند
در بیهوده گی پر آشوب سایه ها،
انگشت اشاره،
دهان دارد بی صدا
چشم دارد و بو می کشد
کسانی از روشنایی میایند
گُم می شوند در تاریکی بی صدا
با تنپوشهایی از بوی عرق
شبِ خستهِ باز می گردند
و هیچگاه رویایِ نان،
رهایشان نمی کند
در بیهوده گی پر آشوب سایه ها،
انگشت اشاره،
دهان دارد بی صدا
چشم دارد و بو می کشد
کسانی از روشنایی میایند
گُم می شوند در تاریکی بی صدا
محمود جوادیان (وهن کوتنایی)
باران سرد
بر گرمای آبادان بارید
لبِ تشنه و زخمی کارون
از خونابه تَر شد
انگار از چشم های سرخ و اندوه ِ روان
کارون ِ خاکستری و آرام
دوباره برخاست و آبی شد!
بر گرمای آبادان بارید
لبِ تشنه و زخمی کارون
از خونابه تَر شد
انگار از چشم های سرخ و اندوه ِ روان
کارون ِ خاکستری و آرام
دوباره برخاست و آبی شد!
م. شفق
من از آبان،
چگونه بغض برچینم،
که آبادان به خون خفته است،
ورنگین جامگان چون برگ میریزند،
چگونه بغض برچینم،
که آبادان به خون خفته است،
ورنگین جامگان چون برگ میریزند،
شورای دبیران به پیش
فوج خروشان مردم ستمدیده از جایجای ایران، فریاد همراهی و همدلی با مردم دردمند آبادان سردادهاند. اکنون که خشم عمومی از فساد، دزدی، ناکارآمدی، سرکوب و خفقان، امواج همبستهای از اعتراضات مردمی را به دنبال داشته است، از همهی افرادی که در یگانهای نظامی تبدیل به عامل سرکوب مردم شدهاند، میخواهیم، سلاحهای خود را زمین گذاشته و به آغوش ملت بازگردند.
رحمان
رج می زنم
زخمهایم را
بیشمار است، تمام نمی شود
هر چی جمع میکنند
باز هم جمع میشوم
زخمهایم را
بیشمار است، تمام نمی شود
هر چی جمع میکنند
باز هم جمع میشوم
نسیم خاکسار
امروز آبادان، با چشمی گریان و دلی اندوهگین. برخاسته است به اعتراض آبادان و هر روز از زیر آوارِ برجِ متروپل مُرده بیرون می آورد. ساختمانی که از پیش برای خیلیها معلوم بود خطر فروریزش دارد. حادثهای که آتش سوزی سینما رکس را به یاد ما میآورد. همشهریان عزیزم، به شما که عزیزانتان را از دست دادهاید و دردمند و سوگوار به خیابانها آمده اید و اندوه و خشمتان را فریاد میزنید تسلیت میگویم و در این سوگواری و اندوه با شما همدردی و همصدایی میکنم.
م. امان
برای همه کار و نان و مسکن می خواستیم
برای همه مسکن هایی مشابه می خواستیم
با یک چشم خندان به آن می نگرم، یا یک چشم گریان
برای همه مسکن هایی مشابه می خواستیم
با یک چشم خندان به آن می نگرم، یا یک چشم گریان
کانون نویسندگان ایران
کانون نویسندگان ایران بر اساس منشور خود اعتراض به گرانی وحشتناک این روزها و نیز کاربرد اینترنت برای بیان این اعتراض را حق مسلم و بیچون و چرای همگان میداند و سرکوب و سانسور و بازداشت و کشتار مردم مظلوم و بیدفاع را محکوم میکند.
کانون نویسندگان ایران
کانون نویسندگان ایران بازداشت کیوان مهتدی و دیگر فعالان صنفی و سیاسی و نیز پروندهسازی برای آنان را محکوم میکند و حمایت خود را از حق تشکلیابی و ارتباط با نهادهای همسو اعلام میدارد.
م. شفق
من قلب شورشم،
سرشار از خشم،
سراپای انزجار،
با نشانی ازگلوله های شلیک شده،
به بهای سنگین نان،
سرشار از خشم،
سراپای انزجار،
با نشانی ازگلوله های شلیک شده،
به بهای سنگین نان،
کانون نویسندگان ایران
- در پی انتشار فراخوانی برای اعتراض عمومی به گرانیها و بازداشتهای امنیتیِ چند روز اخیر شهرهای خوزستان، اینترنت موبایل در بسیاری از شهرهای این استان قطع یا به شدت کند شد.
ع. خندان
سرم را پایین انداختم و به طرف پل خواجو حرکت کردم چند قدمی نرفته بودم که ناگهان سرم را بلند کردم در جلو چشمم صحنه ای دیدم که ناخودآگاه موهای تنم سیخ شد و از تمام سلول های بدنم حرارت خارق العاده ای خارج می شد احساس کردم گر گرفته ام مرد جوان سی و هفت هشت ساله ای با قد بلند و عضلات پیچیده، تا شده، با دست یک کیسه گونی گرفته و درپشت سرش دختر شش هفت ساله ای با صورتی از سرما سرخ شده و دستانی که کیسه گونی را به پشتش گرفته به دنبال پدر در حرکت بود بچه لباسی مندرس به تن داشت برق نگاهش در چشمانم سوزش شدیدی ایجاد کرده بود فقط خیره شده بودم مات و متحیر، به آرامی از کنارم گذشتند و من چون مجسمه ای بی تحرک ایستاده بودم
بار دیگر نهادهای امنیتی به محل زندگی و کار چند تن از فیلمسازان هجوم برده و لوازم شخصی و کاری آنها را ضبط، بازخواستها و بازداشتها را آغاز کردهاند.
م. شفق
تکه آهنی گداخته،
درجنهم سود،
زیر پای دپوی سرمایه،
در فشار مناسبات زاده میشوم،
به فراوانی جمعیتی بزرگ،
به سرسختی حلقه های زنجیر،
درجنهم سود،
زیر پای دپوی سرمایه،
در فشار مناسبات زاده میشوم،
به فراوانی جمعیتی بزرگ،
به سرسختی حلقه های زنجیر،
رحمان
از کدامین سو می آیی
با نغمه هایی در گلو
و کلماتی که همانند
گنجینه اسرارِ ستاره ها
بر آسمان نشسته
با نغمه هایی در گلو
و کلماتی که همانند
گنجینه اسرارِ ستاره ها
بر آسمان نشسته
کانون نویسندگان ایران
این پایداری ۵۴ ساله شده است؛ با تمام فرازها و نشیبهایش. در تمام این سالها نویسندگانی پیش آمدهاند و با یقین به ضرورت آزادانه اندیشیدن و آزادانه گفتن و با یقین به همگانی بودن حق این آزادی بر ستیز جمعی با قدرت سرکوبگر پای فشردهاند ...
رحمان
من که هستم..؟
خانه ای ویران در برهوتِ سرزمینم!
یا روحی سرگردان
در میان خوشه هایِ بی شمارِ ستاره گان
خانه ای ویران در برهوتِ سرزمینم!
یا روحی سرگردان
در میان خوشه هایِ بی شمارِ ستاره گان
س. خرم
کسی قصه نمیخواند
با قصه نمیخوابند کودکان این سرزمین
هر سلامی اما آغاز یک قصه است
و هر وداعی پایان یک قصه ناتمام،
با قصه نمیخوابند کودکان این سرزمین
هر سلامی اما آغاز یک قصه است
و هر وداعی پایان یک قصه ناتمام،
اسد عبدالهی
اینجا چمدانها به تنهايی تبديل به نمادهای مهمی شدهاند. صفهای طولانی انسانی با چمدانهای فراوان و چهرههای بهتزده و كودكانی كه نمیدانند كجایند و چه بايد بكنند. گاهی صدايی از عروسكها میشنويد. خرسهای قهوهای كه چشمهايی مهربان دارند و تنها يار و ياور كودكان در اين مكان سرد و بیرحماند. بچهها با چند آبنبات و يك جای خواب خيالشان راحت است و انگار نمیدانند كه چه اتفاقی برایشان افتاده است. خوشبختانه چيزی كه اينجا زياد است آبنبات است و محلهای اسكان موقت!..
کانون نویسندگان ایران
در ماههای اخير، حکومت موج جدیدی از آزار و احضار و به بند کشیدن فعالان صنفی را به راه انداخته است. بسیاری از نویسندگان، معلمان، فعالان زنان و کارگری به زندان احضار شدهاند یا ابلاغیههایی برای وثیقهگذاران آنان ارسال شده است. دو تن از اعضای کانون نویسندگان ایران، علیرضا ثقفی و هاله صفرزاده نیز ماه گذشته در مراسمی در کرج بازداشت شدند و بلافاصله حکم زندان پیشین آنان اجرا شد.
س. خرم
هیچگاه تنها نبوده ام،
گرمای تن مادر
جادوی ان چشمها
دل سپردن به اندیشه ای هزار ریشه
گرمای تن مادر
جادوی ان چشمها
دل سپردن به اندیشه ای هزار ریشه
س. شکیبا
اتوبوس رسید و گروه سوار شد.پسرها کنار هم نشستند و دخترها هم همینطور.دخترها که جابجا شدند.فروغ تنها ماند.امیر در این مدت این پا و آن پا کرده بود تا بفهمد بالاخره فروغ روی کدام صندلی می نشیند.فروغ که آخرین ردیف پشت سر دخترها نشست ، امیر هم بلافاصله کنار یکی از پسرها نشست.دلش می خواست می توانست آزادانه کنار فروغ بنشیند و با هاش حرف بزند.یا اصلا چیزی نگوید و از فروغ بخواهد که حرف بزند و امیر فقط نگاهش کند.اتوبوس به راه افتاد.
دفتر شورای مرکزی حزب چپ ایران
حزب چپ ایران (فدائیان خلق) درگذشت رضا براهنی، نویسنده، شاعر و منتقد نامدار کشورمان را، به نویسندگان و شاعران میهنمان، به مردم آزادهی ایران و بهخصوص به خانواده و فرزندان او تسلیت میگوید.
بهزاد کریمی
او تا پایان عمر بر این حسرت انگشت گذاشت که چرا نتوانست ذوق، قریحه و توانمندی ادبیاش را به زبان مادری شکوفا کند و چرا از ادای دین ادبی به این زبان محروم ماند. براهنی با نگاه درون کاو به خود، این حقیقت را به ژرفی دریافته بود که تبعیض علیه مردمانی متکلم به زبانی دیگر، ستم در حق آن زبان هم است. این تبعیض، محروم کردن یک زبان از استعدادهای ادبی و هنریاش است.
منوچهر هزارخانی از چهرههای برجستهی روشنفکری در دههی چهل و پنجاه ایران بود. ترجمههای هزارخانی فضای جدیدی را پیشروی جامعهی روشنفکری متحول ایران در اواخر دههی چهل و اوائل دههی پنجاه میگشود. هزارخانی نویسندگان زیادی را به جامعهی ایران معرفی کرد و با انتقال مباحثی که در میان چپ نو در جهان مطرح بود، مرزهای بستهی چپ سنتی را درهم ریخت. جزو اولین کسانی بود که آنتونیو گرامشی را معرفی و بخشهائی از دفترهای زندان او را ترجمه کرد. هزارخانی بهخصوص با ترجمه و انتشار کتاب ارزشمند «در دادگاه تاریخ» از روی مدودف، سامان فکری چپِ جستجوگر ایران را دگرگون ساخت.
م. شفق
ای لبخند سبز برلبان بغض،
میدانم که می آیی،
باجوانههای برآشفته،
برشاخههای درخت،
با صدای مهیب جنگ در تنگنای سال،
میدانم که می آیی،
باجوانههای برآشفته،
برشاخههای درخت،
با صدای مهیب جنگ در تنگنای سال،
با برگزاری مراسم چهارشنبه سوری، به استقبال سال نو برویم و با برافراشتن آتش، پیروزی نور بر تاریکی را جشن بگیریم و امید به سالی بهتر را، در پس هر شعله ای، در دلهایمان زنده نگه داریم!
محمد اعظمی
من که بهخاطر رابطهی دوستی کتاب را در دست گرفتم، اما پس از خواندن چند صفحه خود کتاب مرا بهدنبال خود کشاند. واقعیتاش این است که یکی دیگر از انگیزههای من برای خواندن کتاب این بود که از فضای خاطرات دردناک خودم فاصله بگیرم. اما این کتاب حال پریشان مرا پریشانتر کرد و زاویهی دیگری از زندگی آن دوره را در خاطرم زنده نمود. بتول خاطراتش را پس از ورود به استانبول و عبور از مسیر آلمان شرفی تا رسیدن به فرانسه با ذکر جزئیات اما فشرده توضیح میدهد. در پاریس نیز کوشیده است برخی اتفاقات مهم را در قالب داستان های بسیار کوتاه بیان کند. او تلاش کرده است در این کتاب به نیما نوهاش که پرسیدهبود «مامی اسبت را چه کار کردی» پاسخ دهد.