فرهنگ و هنر
رحمان
نرمه باد بهار از پنجره نیمه باز
راه می کشد،
می گذرد از من وُ تختی که بیدار است
هوایِ خواب آلود خانه را می روبد
پلکها خسته نیمه باز می مانند
بارانِ نیمه شب
حالا دیگر پایانی ندارد
راه می کشد،
می گذرد از من وُ تختی که بیدار است
هوایِ خواب آلود خانه را می روبد
پلکها خسته نیمه باز می مانند
بارانِ نیمه شب
حالا دیگر پایانی ندارد
کانون نویسندگان ایران
کانون نویسندگان ایران از همهی نهادهای مدافع آزادی و حقوق انسانی و تشکلهای همسو در سراسر جهان میخواهد به صراحت مخالفت خود را با موج جدید اعدامها در ایران اعلام کنند و تمامی امکانات خود را برای متوقف کردن ماشین سرکوب جمهوری اسلامی به کار بگیرند.
س. خرم
امده است بهار،
و گرفته است شهر،
بوی ارزو های اسمانی،
ازجوانه شمشاد های خیس.
ولجنزار ،گندیده تر از هر زمان،
غرق در عفونت خویش،
نا امیدانه،هراسان،
چنگ می زند ماندن را،
چشم درچشم مرگ کثیف
و گرفته است شهر،
بوی ارزو های اسمانی،
ازجوانه شمشاد های خیس.
ولجنزار ،گندیده تر از هر زمان،
غرق در عفونت خویش،
نا امیدانه،هراسان،
چنگ می زند ماندن را،
چشم درچشم مرگ کثیف
رحمان
مهم نیست کجایی
و برای چه کسی کار میکنی
من نام تو را می دانم
من نام برادرم را
که سال ۶۱ رفت وُ برنگشت
با عکسهای یادگاری به یاد می آورم
و نام همه برادرانم
از ترنمِ گلوی خونین خاوران
به یاد می آورم
و برای چه کسی کار میکنی
من نام تو را می دانم
من نام برادرم را
که سال ۶۱ رفت وُ برنگشت
با عکسهای یادگاری به یاد می آورم
و نام همه برادرانم
از ترنمِ گلوی خونین خاوران
به یاد می آورم
س. خرم
اینجا در این سرزمین.
شرمسار است هماره خورشید.
ماه با اکراه می تابد.
خانه ها می پیچند به خود،از درد.
نشسته بر گلوی شهر ها،
بغضی خشم الود.
وهرکس،
مشتی گره کرده دارد با خود.
بسته اند راه زایش بر طبیعت.
خاکها سوگوار.
ابها تشنه رفع عطش از بذر خشک.
رود ها راکد، ماهی ها مانده در گل.
خالی است حافظه در ختان،
از اوای پرنده.
اینجا،
خود فروختگان گوژ پشت،
،بسته اند کمر،
به نابودی راست قامتان
شرمسار است هماره خورشید.
ماه با اکراه می تابد.
خانه ها می پیچند به خود،از درد.
نشسته بر گلوی شهر ها،
بغضی خشم الود.
وهرکس،
مشتی گره کرده دارد با خود.
بسته اند راه زایش بر طبیعت.
خاکها سوگوار.
ابها تشنه رفع عطش از بذر خشک.
رود ها راکد، ماهی ها مانده در گل.
خالی است حافظه در ختان،
از اوای پرنده.
اینجا،
خود فروختگان گوژ پشت،
،بسته اند کمر،
به نابودی راست قامتان
رحمان
آتشی بر پاست
از انبارهای باروت
و زاغه های مرک
با دستانِ رنج و کار،
کبریت را بکش شعله ور کن
سِیلی به پا کن
از آب رودبار خروشانت
شاید که ویران سازد
این بارگاهِ خشکیدهِ ستم را
بگذار بسوزد آتش
بگذار سیل روان گردد
از انبارهای باروت
و زاغه های مرک
با دستانِ رنج و کار،
کبریت را بکش شعله ور کن
سِیلی به پا کن
از آب رودبار خروشانت
شاید که ویران سازد
این بارگاهِ خشکیدهِ ستم را
بگذار بسوزد آتش
بگذار سیل روان گردد
کانون نویسندگان ایران
اکنون در شرایطی پنجاه و پنجمین سالگرد بنیادگذاری کانون نویسندگان ایران را گرامی میداریم که حاکمیت خون آزادیخواهان و معترضان بسیاری را بر زمین ریخته، جان برخی را با طناب دار ستانده و بسیاری را در زندانهای خود محبوس کرده است. با این همه، کانون نویسندگان ایران امید به دگرگونی بنیادی را که در جامعه جاری است پاس میدارد و با تکیه بر ارادهی جمعی، منشور آزادیخواهی خود و تعهد به ناوابستگی به قدرت به کوشش بیوقفه برای تحقق همهجانبهی آزادی بیان و قلم و اندیشه همچنان ادامه میدهد؛ زیرا که آزادی بیان دروازهی رسیدن به آزادیهای دیگر است و امید به تغییر در چارچوب تنگ استبداد نمیگنجد.
رحمان
صدای آن پرنده تنها
بر بلندترین شاخه درخت حیاط
مدام جفتش را می خواند
از خواب بیدار می شوم
رویایِ شعله های آتشفشانی
در قلبم فرو می نشیند
پنجره ها چشم بر آسمان
جرعه جرعه آفتاب را می نوشند
پیش از آن که رقص پروانه ها
در دامنه هایِ دماوند را
بیاد آورم
بر بلندترین شاخه درخت حیاط
مدام جفتش را می خواند
از خواب بیدار می شوم
رویایِ شعله های آتشفشانی
در قلبم فرو می نشیند
پنجره ها چشم بر آسمان
جرعه جرعه آفتاب را می نوشند
پیش از آن که رقص پروانه ها
در دامنه هایِ دماوند را
بیاد آورم
س. خرم
ان شب اما،
که افتاد به خاک در میدان،
ومی بردند پیکرش،
از بامی به بام دیگر،
تا پنهان از دید قاتلان،
گیرد ارام در خاک اشنا.
هلالی را نبود ماه.
بودندپنهان درپس ابری سیاه،
کهکشان وسیاره ها.
ستاره قطبی اما باز کرد راه،
که افتاد به خاک در میدان،
ومی بردند پیکرش،
از بامی به بام دیگر،
تا پنهان از دید قاتلان،
گیرد ارام در خاک اشنا.
هلالی را نبود ماه.
بودندپنهان درپس ابری سیاه،
کهکشان وسیاره ها.
ستاره قطبی اما باز کرد راه،
س. خرم
وشیطان زنده تر از همیشه،
کشیده است بر گرد زمین، زنجیر،
تابماند در اسارت، اردوی زحمت
امید زمین اما به رزم اهنگی است،
نهفته درنفس ، پتک وبازو،
که خوانده می شد همواره، زیر لب،
واکنون شده است فریاد،
کشیده است بر گرد زمین، زنجیر،
تابماند در اسارت، اردوی زحمت
امید زمین اما به رزم اهنگی است،
نهفته درنفس ، پتک وبازو،
که خوانده می شد همواره، زیر لب،
واکنون شده است فریاد،
رحمان
تکه دیگری از قلبش را
در آتشبار خرمشهر،
در میان نخلهای سر بریده
که خون فواره می زد به کارون
نتوانست پس بگیرد
او اکنون با قلب چند پاره
در زیر مهتاب راه افتاده
حلقه طنابها را می شمارد
در آتشبار خرمشهر،
در میان نخلهای سر بریده
که خون فواره می زد به کارون
نتوانست پس بگیرد
او اکنون با قلب چند پاره
در زیر مهتاب راه افتاده
حلقه طنابها را می شمارد
اسد عبدالهی
موضوع برای این برآمدگان بسیار ساده و بدون پیچیدگیست... میتوانند ساده فکر کنند و خیلی ساده زندگی. خواستههای روشنی دارند. در فرهنگ، سیاست و روابط اجتماعی مدام در حال ستیزیجویی و کشمکش با انواع مصلحتها نیستند. ساده میبینند و حوصله پیچیدگیهای بیشتر را هم ندارند، نبرد شان هم ساده است... شمشیری دو دَم...هم میزنند و هم میخورند. و این یک «ستیز» است. یک «نبرد»
س. خرم
ایستاده است بهار در آستانه در.
دستش به کوبه نمی رود.
او می آید از دل زمستانی ،
که منجمد شد در آن ،
پاییزیی خونین.
وترسیده است.
دستش به کوبه نمی رود.
او می آید از دل زمستانی ،
که منجمد شد در آن ،
پاییزیی خونین.
وترسیده است.
. امروز این خیابان است که صحنهی نمایش راستین است؛ این عرصهی اجتماع است که قهرمانان و ضدقهرمانان در آن نقشآفرینی میکنند و داستان انقلاب را رقم میزنند. امروز خطکشیها و مرزبندیها از هر زمان دیگری پررنگتر است و در عین حال امری است ناگزیر، چرا که جبههها روشن است و دیگر وسطی وجود ندارد.
کانون نویسندگان ایران
کانون نویسندگان ایران خواهان آزادی بیقید و شرط دو عضو در بند خود، علی اسدالهی و کیوان مهتدی، و نیز همهی زندانیان سیاسی و بازداشتشدگان جنبش آزادیخواهی اخیر است.
اسد عبدالهی
هنگامی که انسانها در اجتماع قرار میگیرند؛ ناخودآگاه با هجوم سیلی از دادهها روبرو میشوند که جریان فکری آنان را میسازد. اما این نکته را نیز نباید از خاطر برد که دادههای اجتماعی در ذهن هر انسانی صُوَر مختلفی به خود میگیرد و این امر نیزدستکم در بیان آدمهای متفاوت در این داستان به خوبی مشاهده میشود.
کانون نویسندگان ایران
زبان هویت هر انسان است، و بیگمان دستیابی به هویت، بدیهیترین حق هر انسان آزاد است. پس حفظ و یادگیری و آموزش زبان مادری از مهمترین نشانههای شکوفایی فرهنگی جامعهای آزاد، فارغ از دیکتاتوری، امیدوار و بالنده به شمار میآید و هیچ حکومت و دستگاه و قدرتی به هیچ بهانهای حق انکار و سرکوب آن را ندارد.
محمود شوشتری
بعد از کشتار حلاجان زمانه ما این منادیان آزادی را دسته دسته احضار کردهاند و به آنها امر کردهاند که پیام "اناالحق"، "زن زندگی آزادی" را به جایی نبرند و سکوت کنند. بیم آن دارند که هنوز بیشمار کسان باشند که این پیام را درک نکرده باشند و به راستی راز نهفته در این فریاد "اناالحق" این نسل برآمده پی نبرده باشند. غافل از اینکه شعار این دلاور جوانان حتی از پشت میلههای زندان از گلوی شیر زنان بندی نرگس محمدی، سپیده قلیان، . . . بگوش خلقالله رسید و در جهان پراکنده شد.
س. خرم
سرزمینم،
بیگمان طلسم ات کرده اند، شیاطین،
که هرکه نظر کرد در تو،
هر که شد چند گاهی سوار،
بر توسن ات،
نامید خویش راصاحبت،
تاخت به مردم ات،
بیگمان طلسم ات کرده اند، شیاطین،
که هرکه نظر کرد در تو،
هر که شد چند گاهی سوار،
بر توسن ات،
نامید خویش راصاحبت،
تاخت به مردم ات،
س. خرم
سرزمین من است اینجا.
تبارم در کوه هایش جنگیده اند.
در دره هایش کاشته اند.
از چشمه هایش نوشیده اند.
عاشق شده اند، ترانه خوانده اند؛ و مرده اند.
بیگانه ام اما من در این خاک.
تبارم در کوه هایش جنگیده اند.
در دره هایش کاشته اند.
از چشمه هایش نوشیده اند.
عاشق شده اند، ترانه خوانده اند؛ و مرده اند.
بیگانه ام اما من در این خاک.
قاطعانه اعلام میکنم در اعتراض به رفتارهای فراقانونی و غیر انسانی دستگاه قضایی و امنیتی و این گروگان گیری محرز از بامداد روز دوازدهم بهمن دست به اعتصابات غذای خشک زده و تا زمان آزادی، از خوردن و آشامیدن هرگونه غذا و مصرف دارو امتناع میکنم. آنقدر در این وضعیت باقی خواهم ماند، تا شاید جسم بیجانم از زندان رهایی یابد.
س. خرم
"چمرگاهی" بر پاست .
توسنی نیست،
که پای کوبان وشیهه کشان،
گواهی دهد،
به قهرمانی سوار کار خویش.
بیرقش اما،
چوپی سرخی است در دستان مادر،
توسنی نیست،
که پای کوبان وشیهه کشان،
گواهی دهد،
به قهرمانی سوار کار خویش.
بیرقش اما،
چوپی سرخی است در دستان مادر،
رحمان
غروبها میآمد
غروبها که ستارهای در آسمان تیره
پیدا نبود،
با همان کت و شلوارِ راه راه همیشگی
تِلو تِلو در زمین و هوا
می آمد وُ...از تاریکی میگذشت
غروبها که ستارهای در آسمان تیره
پیدا نبود،
با همان کت و شلوارِ راه راه همیشگی
تِلو تِلو در زمین و هوا
می آمد وُ...از تاریکی میگذشت
س. شکیبا
ساچمه ها
که داشتند
به چشم ها نزدیک می شدند
می گفتند راه دیگری نیست؟
ساچمه ها گوشت و استخوان را
می شناختند
اما
در باره چشم
فقط شنیده بودند
که داشتند
به چشم ها نزدیک می شدند
می گفتند راه دیگری نیست؟
ساچمه ها گوشت و استخوان را
می شناختند
اما
در باره چشم
فقط شنیده بودند
گیتی پورفاضل
برف می بارد و من
به تماشای تو ای هوش ربا
از پَسِ شیشه به هر تکه ی رقصان
که سر شاخه ی عریان درخت
می نشیند به نیاز
یا زمین را بدهد بوسه به ناز
سرخوشانه به شگفتی نگرم
به تماشای تو ای هوش ربا
از پَسِ شیشه به هر تکه ی رقصان
که سر شاخه ی عریان درخت
می نشیند به نیاز
یا زمین را بدهد بوسه به ناز
سرخوشانه به شگفتی نگرم
رحمان
آتشی فروزان شعله می کشد
ققنوس با بالهای خونین
از آتش و خاکستر برمی خیزد
چشمانم خیره به پرواز است
همه دیوارهای جهان
در نگاهم فرور می ریزد
ققنوس با بالهای خونین
از آتش و خاکستر برمی خیزد
چشمانم خیره به پرواز است
همه دیوارهای جهان
در نگاهم فرور می ریزد
اسد عبدالهی
تنها یک باریکه از کف، کنار گو ش مرد باقی بود. زبانش قفل شده بود و دهانش خشک. چشمهایش هم بسته بود. مدام تصویر خون در نظرش بود. خودش را کامل باخته بود و حس تیزی تیغ در انتهای گلویش را مجسم میکرد. گیج و منگ بود... جوزک گلویش که از حد معمول بزرگتر بود؛ زیر پوست، بالا و پایین میرفت...
مسعود آذر
آزادی هر زمان در رویاهایمان شکوفه میزند
زندان ما را در خود پیچیده
به قعر خود میبلعد،
بی باور بدان، امید در چشمانمان زاده میشود.
محبوبم؛
آزادی خاطرهای فراموش ناشدنی،
من بارها و بارها به تو اندیشیدهام.
زندان ما را در خود پیچیده
به قعر خود میبلعد،
بی باور بدان، امید در چشمانمان زاده میشود.
محبوبم؛
آزادی خاطرهای فراموش ناشدنی،
من بارها و بارها به تو اندیشیدهام.
س. شکیبا
در شهر های کوچک شان
آدم های معمولی هستند
دستفروش، کارگر و یا مسافر کش
در خانه هایی زندگی می کنند
که خیلی
بزرگ تر از یک بند نیست
آدم های معمولی هستند
دستفروش، کارگر و یا مسافر کش
در خانه هایی زندگی می کنند
که خیلی
بزرگ تر از یک بند نیست
رحمان
در قلمرو مرزهای بی پایان
می خواهم تو را شمارش کنم
از آسمان نگاه تو
بالا می روم
بالاتر از ابرهای متراکم
و در امتداد راه شیری
از کهکشانی دور
شناور به دریا می ریزم
می خواهم تو را شمارش کنم
از آسمان نگاه تو
بالا می روم
بالاتر از ابرهای متراکم
و در امتداد راه شیری
از کهکشانی دور
شناور به دریا می ریزم
اسد عبدالهی
داد و ستد ادبیات و فلسفه این روزها این حقیقت را آشکار میکند که در این عاشقانهها، فلسفهای نهفته است. فلسفهای که دنیا را به حیرت انداخته، حیرتی که بخشی از زندگی فیلسوفان را رقم میزند و فلسفهای که رنسانسی را نوید میدهد. رنسانسی در تاریخ. باید این چترنگ را به درستی آموخت...
رحمان
مردگانِ امسال
سر به شانهام گذاشتند
و در گورستانی متروک
به خواب رفتم
صبحگاهان
با دهانِ گنجشکی ترس خوره
وز روزنهی تاریکی
پیام آفتاب را به فردا می برم
سر به شانهام گذاشتند
و در گورستانی متروک
به خواب رفتم
صبحگاهان
با دهانِ گنجشکی ترس خوره
وز روزنهی تاریکی
پیام آفتاب را به فردا می برم
م. سعادت
به صرف روشنیهایی
که از پشت حصار ذهنتان
بر تیرگی های شب یلدا
سوسو می زند این بار
به صبح روشن فردای دیگر
باوری دارم
که از پشت حصار ذهنتان
بر تیرگی های شب یلدا
سوسو می زند این بار
به صبح روشن فردای دیگر
باوری دارم
رحمان
تو از چه می ترسی؟!
نه ... نه ... تو از قتل عامِ شکوفه ها
می ترسی!
من نه از طنابها
بر سرِ تیرکها،
من از نماز صبح می ترسم!
نه ... نه ... تو از قتل عامِ شکوفه ها
می ترسی!
من نه از طنابها
بر سرِ تیرکها،
من از نماز صبح می ترسم!
س. خرم
خواهند گفت:
از پایان نبرد،
و تصویر کودکانی زیبا،
قاپ شده، بر خیابانهای شهر،
که می نگرند ،
به رهگذران ازاد،
و به پدران، مادران، دختران و پسرانی
که نمی ترسند.
از پایان نبرد،
و تصویر کودکانی زیبا،
قاپ شده، بر خیابانهای شهر،
که می نگرند ،
به رهگذران ازاد،
و به پدران، مادران، دختران و پسرانی
که نمی ترسند.