فرهنگ و هنر
رسول کمال
گاه چشمانم را
از اشک سرشار
و
حلقه هایِ اندوه
زنجیروار
بیرون می شوند
از سینه ی آهم
از اشک سرشار
و
حلقه هایِ اندوه
زنجیروار
بیرون می شوند
از سینه ی آهم
س. خرم
هر ترسی یک روز می ریزد
خواهید دید طغیان ترس های انباشته
همه گرسنگان در بستر نخواهند مرد
بترسید از لشکر خشمشان
جای زخم ها برای همیشه باقی است
وزخم خوردگان را این بار خواهید دید
موج موج در میدان
خواهید دید طغیان ترس های انباشته
همه گرسنگان در بستر نخواهند مرد
بترسید از لشکر خشمشان
جای زخم ها برای همیشه باقی است
وزخم خوردگان را این بار خواهید دید
موج موج در میدان
رحمان
به طلوعِ صُبحِ یقین رسیدیم
در دم مسیحاییِ گل سرخ
و در روحِ سرخِ یاسمن ها و نسترنها،
دیگر هیچ چشمانِ گشوده ای
در طلسم جادوگران
گرفتار نمی شود
و من یقین دارم،
در دم مسیحاییِ گل سرخ
و در روحِ سرخِ یاسمن ها و نسترنها،
دیگر هیچ چشمانِ گشوده ای
در طلسم جادوگران
گرفتار نمی شود
و من یقین دارم،
رحمان
استاده بر درگاه غروب
که آغاز شب است
هجوم ازدحام سایه هایِ رنگ پریده
از فرا دست خیابان می گذرند
غوقای کلاغها،
از بلندایِ بیدها بلند می شود
نرمه بادِ پاییزی
برگهای زرد و نارنجی
پیاده رو را می روبد
که آغاز شب است
هجوم ازدحام سایه هایِ رنگ پریده
از فرا دست خیابان می گذرند
غوقای کلاغها،
از بلندایِ بیدها بلند می شود
نرمه بادِ پاییزی
برگهای زرد و نارنجی
پیاده رو را می روبد
س. خرم
ملامت نمی کنم تو را
درس ها نهفته در هنرت
چه زیبا مرگی است مرگ پاییزی
که رنگ برخیزد از مرگ
مرگ شود مادر رنگ
ببخشد مرگ، هزاران جلوه،هزاران رنگ
جان بگیرد بوم نقاش،ازرنگ مرگ
درس ها نهفته در هنرت
چه زیبا مرگی است مرگ پاییزی
که رنگ برخیزد از مرگ
مرگ شود مادر رنگ
ببخشد مرگ، هزاران جلوه،هزاران رنگ
جان بگیرد بوم نقاش،ازرنگ مرگ
س. خرم
دل ودست هابی می روند سوی هم
سینه هابی هست سپر، مقابل خصم
همه هستند میوه های باغ درون
گر نمی خواهیم دنیایمان را خار زار
رفت باید همان ره
که رفتند بذر کاران عشق کار
باید داشت ایمان
بست امید
به جوانه،به نهال،به باغستان
سینه هابی هست سپر، مقابل خصم
همه هستند میوه های باغ درون
گر نمی خواهیم دنیایمان را خار زار
رفت باید همان ره
که رفتند بذر کاران عشق کار
باید داشت ایمان
بست امید
به جوانه،به نهال،به باغستان
رحمان
در شناسنامهِ کار
جان میکنی،
تا، غارت شوی!
جانت را به گروگان گرفتند
نفس بکشی وُ
زنده بمانی
جان میکنی،
تا، غارت شوی!
جانت را به گروگان گرفتند
نفس بکشی وُ
زنده بمانی
س. خرم
همنوردم ، به یاد آر،
مسیر قله که یافتیم با هم
گامها زدیم پر نفس،سرود خوان
دست در دست هم گذر کردیم
از سر ما ی استخوان سوز سوزان
تند شیب ها ،پرتگاه ،نشدندمانع راه
چه افتادیم، بسیار، برخاستیم
مسیر قله که یافتیم با هم
گامها زدیم پر نفس،سرود خوان
دست در دست هم گذر کردیم
از سر ما ی استخوان سوز سوزان
تند شیب ها ،پرتگاه ،نشدندمانع راه
چه افتادیم، بسیار، برخاستیم
س. خرم
بستیم در، گرفتیم بازوی یکدیگر
سر مست از پیمان سه نسل
زدیم گام سوی وعده گاه
پیوستیم به لشکر نسلها
که بگوییم به اربابان گزمه ها
کارد رسیده به استخوان
اورده آیم هر آنچه داریم، به میدان
سر مست از پیمان سه نسل
زدیم گام سوی وعده گاه
پیوستیم به لشکر نسلها
که بگوییم به اربابان گزمه ها
کارد رسیده به استخوان
اورده آیم هر آنچه داریم، به میدان
رحمان
منتظریم
ناگاه دوستی،
از آن سویِ ابر و باد و آب
آرام از پشتِ خط
خبر خوب را،
در گوشمان نجوا کند
ناگاه دوستی،
از آن سویِ ابر و باد و آب
آرام از پشتِ خط
خبر خوب را،
در گوشمان نجوا کند
س. خرم
اضطراب سوار بر هر مکان
در تعقیب عاشقان
گر بگذاریمش به حال خود
عقیم کند اندیشه ها
امید بگیرد از گامها
آب ببندد بر اتش خشم
تا بفرساید جان، جدا کند،،بترساند
زبون سازد ،بشکند اراده ها
در تعقیب عاشقان
گر بگذاریمش به حال خود
عقیم کند اندیشه ها
امید بگیرد از گامها
آب ببندد بر اتش خشم
تا بفرساید جان، جدا کند،،بترساند
زبون سازد ،بشکند اراده ها
رحمان
نوری در درونش، شعله می کشد،
پرتو نور در چشمانش
از دردهای نشسته بر شانه هایش
نمی کاهد
با اندوه فرونشسته وُ
خاموش در جانِ خویش
پرتو نور در چشمانش
از دردهای نشسته بر شانه هایش
نمی کاهد
با اندوه فرونشسته وُ
خاموش در جانِ خویش
گروه تئاتر اگزیت
در این فصلنامه تلاش میشود تا در کنار مطالب تخصصی تئاتر، تحلیلها و نظرات گوناگون در خصوص شرایط و وقایع روز تئاتر نیز منتشر شود. هدف از انتشار این فصلنامه، ایجاد فضایی آزاد و بدون سانسور برای رویارویی و تبادل آراء و نظرات گوناگون در زمینهی تئاتر و اجتماع است. در این راستا، فصلنامهی تئاتر امروز تلاش خواهد کرد تا با هدف شکلگیری گفتگوی سازنده، بازتابدهندهی تمام صداهای موافق و مخالفی باشد که مجالی برای شنیده شدن ندارند
س. خرم
سینه خون ا فشان
سعید چشید مزه ای شور
دید چهره هایی در غبار
شنیدصدایی گنگ
اندیشید،
نه! این نیست مرگ، هرگز!
حتما نیست!
سعید چشید مزه ای شور
دید چهره هایی در غبار
شنیدصدایی گنگ
اندیشید،
نه! این نیست مرگ، هرگز!
حتما نیست!
رحمان
زمانی که باد زوزه کشان
از آن می گذرد
شاید پیامی از نسترنها
و یاسمن های وطنم برایم بیاورد
که من همواره منتظرش بودم
از آن می گذرد
شاید پیامی از نسترنها
و یاسمن های وطنم برایم بیاورد
که من همواره منتظرش بودم
س. خرم
خواهم رفت خانه مردی در ده بال
چه دیده اند درمن که خود نمی بینم
می تر سم،چشمه می ترسم
نمی دانم چه رخ داده
چه خواهند کرد بامن
چه خواهد شد انجا
دخترک چاله ای کند وگریست
چه دیده اند درمن که خود نمی بینم
می تر سم،چشمه می ترسم
نمی دانم چه رخ داده
چه خواهند کرد بامن
چه خواهد شد انجا
دخترک چاله ای کند وگریست
رحمان
این روزهای بی رمق و دلگیر و بریده
در جان خویش
روزی به آخر می رسند
و نغمه هایی که از حنجره پرنده
خوش خوان،
پر می کشد
در جان خویش
روزی به آخر می رسند
و نغمه هایی که از حنجره پرنده
خوش خوان،
پر می کشد
س. خرم
گوش می داد صبورانه
می نمایاند قدوقامت
می سپرد انبوه شاخه ها وبرگها به باد
که بگوید عشق گرفته او را از کام مرگ
چون عشق هست معجزه هست
تا رسید آن صبح شوم
آمدند سفیران وحشت
خزیدند چون مار به همه جا
می نمایاند قدوقامت
می سپرد انبوه شاخه ها وبرگها به باد
که بگوید عشق گرفته او را از کام مرگ
چون عشق هست معجزه هست
تا رسید آن صبح شوم
آمدند سفیران وحشت
خزیدند چون مار به همه جا
س. خرم
مردم به جان آمده می خواهند از حاکمان
بنگرید کارنامه تان
شرم کنید از گرسنگان
پنهان کنید دستانتان
ببینید خویش در آیینه زمان
خجل شوید از گذشته،از حا لتان
به خود آیید
بنگرید کارنامه تان
شرم کنید از گرسنگان
پنهان کنید دستانتان
ببینید خویش در آیینه زمان
خجل شوید از گذشته،از حا لتان
به خود آیید
با آثاری از: ا. ح. آریانپور - ع. اردلان - امید - خ. باقرپور - خ. باقری - ر. بیگدلی - ر. پویان - ک. ترابی - ع. توده - ع. م. جابری - م. چاکراوارتی - ه. حسینی - ب. حسنزاده - ش. دادگستر - د.جلیلی - م.خلیلی - م.درویش - آ.راستکار(روزبه) - ع.ا.راشدان - رحمان - ه. رحمانی - آ. زیس - ب. زمانی - پ. شهریاری - س. ع. صالحی - ع. صبوری - م. ح. صنعتی - س. س. طارمی - ا. طبری - ح. فاطمی - م. ت. فرامرزی - ک. قربانزاده - پ. کردوانی - ص. کریمی - کوهیار - ا. کهرُم - ل. لازارُف - ب. مطلبزاده - س. منتظری - ح. موسوی - ش. موسویزاده - ن. میر - س. ناصری - ن. هزارهمقدم - ع.یزدانی - و دیگران ... - همراه با ویژهنامههای افغانستان و جیمز بالدوین.
رحمان
مرگ ما؛
آرزوی تان بود،
اما،
ما ... هر روز از یاخته های
گلهایِ سرخِ سرزمین مان
زاده می شویم
آرزوی تان بود،
اما،
ما ... هر روز از یاخته های
گلهایِ سرخِ سرزمین مان
زاده می شویم
رحمان
همه دروازه های شهر،
به روی تحجر گشوده شد
و حالا طالب،
از دخمه های تاریخ بازگشته
با ریشی بلند
و اسلحه بر شانه
از روی استخوان هایِ فراموشی
پا بر فرشِ قرمز نهاده
به روی تحجر گشوده شد
و حالا طالب،
از دخمه های تاریخ بازگشته
با ریشی بلند
و اسلحه بر شانه
از روی استخوان هایِ فراموشی
پا بر فرشِ قرمز نهاده
رحمان
چه روزهای تلخ و شیرینی باهم داشتیم
گپ می زدیم و تو می خندیدی
به چشمانم نگاه می کردی
و می گفتی، این روزها نیز می گذرد
این روزها ...
گپ می زدیم و تو می خندیدی
به چشمانم نگاه می کردی
و می گفتی، این روزها نیز می گذرد
این روزها ...
رحمان
و ...
آن یک از شب گذشت،
با جانی انباشته از نِفرت وُ
عفونتی چرکین-
مقابل چشمانِ خورشید
جانِ چندین گلِ نورسی را گرفت
که خندهِ عشق و زندگی،
بر لبانشان خشکیده بود
آن یک از شب گذشت،
با جانی انباشته از نِفرت وُ
عفونتی چرکین-
مقابل چشمانِ خورشید
جانِ چندین گلِ نورسی را گرفت
که خندهِ عشق و زندگی،
بر لبانشان خشکیده بود
مسعود آذر
از نخلهایم دیگر خرما نه؛ آتش میروید؛
از چشمان سربین گاومیشهای غرق در باتلاقها
گلولههای عطش میجوشد
در حسرت آب،
لبهایم ترک میخورند در ساحل فرات
و عطش کارون میشود در دهان خاک
من گلوله نه؛ آب میخواهم
از چشمان سربین گاومیشهای غرق در باتلاقها
گلولههای عطش میجوشد
در حسرت آب،
لبهایم ترک میخورند در ساحل فرات
و عطش کارون میشود در دهان خاک
من گلوله نه؛ آب میخواهم
رحمان
خوزستان!
مادرانی که کودکان یتیم،
به دنیا آوردند
مردانی که در دهانهِ خمپاره و آتش
سوختند،
به خواب رفتند و در دلِ خاکستر و آهن
خاک شدند
حالا بگویید ما با اینها چه کنیم؟
مادرانی که کودکان یتیم،
به دنیا آوردند
مردانی که در دهانهِ خمپاره و آتش
سوختند،
به خواب رفتند و در دلِ خاکستر و آهن
خاک شدند
حالا بگویید ما با اینها چه کنیم؟
رحمان
در کجایِ نگاه تو -
رازی مگو،
با ستاره ها دیدند!
که آن سان، تیغ به باغ بارید!
و از میان زمین و آسمان
پلی زدند
با زخمهایی دهان گشوده،
از هزاره ها
که باید از آن می گذشتند
رازی مگو،
با ستاره ها دیدند!
که آن سان، تیغ به باغ بارید!
و از میان زمین و آسمان
پلی زدند
با زخمهایی دهان گشوده،
از هزاره ها
که باید از آن می گذشتند
با آثاری از: م. ع. آتشسودا - ا. ه. ابتهاج - ا.افرادی - امید - م.امیدی - ر. بابایی - م.بارگاسبوسا - ج.بیژنی - ف. پادیاب فومنی - ا.پارسینژاد - م. پورصفری - ع. پیروز - ن. تقویطلب - ع. توده - م. چاکراوارتی - ح. حسینیفرد - م. خلیلی - آ. حضرت - ا. رهبر - آ. زیس - ش. زیبا - ح. سربندی - ی. سرید - ا. طبری - پ. عابدی - ک. فرهادی - ع. کوثری - ر. واتس - و دیگران منتشر شد.
رحمان
حالا من هستم و ...
پایان این نمایش،
و کابوسِ خوابهای شبانه
در روزهای پیش رو ...
و گودالهای پر از استخوان،
که از اعماق زمین دهان گشودند
پایان این نمایش،
و کابوسِ خوابهای شبانه
در روزهای پیش رو ...
و گودالهای پر از استخوان،
که از اعماق زمین دهان گشودند
ابوالفضل محققی
من هنوز چهره غمگین و متفکر او را وقتی که سیگار میکشید، بیاد دارم. چهره زنی که سالهای سال از کله سحر تا آخرشب کار می کرد وعرق می ریخت. خبرهای شهر را مانند یک خبرنگار حرفه ای نقل میکرد، در عزا و عروسی گاه میرقصید ، گاه به گوشه ای می نشست. اما هرگز گلایه نمی کرد!کسی گریه او را ندید!
رحمان
کسی که حنجره اش را پاره می کند
چشم فروبسته
و دل سپرده به تاریکی،
فریاد می زند فی امان الله
مُرید است،
فرو مانده درجهلِ مرکب
چشم فروبسته
و دل سپرده به تاریکی،
فریاد می زند فی امان الله
مُرید است،
فرو مانده درجهلِ مرکب
ازیز دادیار
درین گفتگو، از کَسی سخن به میان آورده می شوَد که در آن زمان، همه جا و در هر گوشه ای گروه و دسته ای مسلّح، دست به تیغ و شمشیر برده، آشوب افرینی می کردند و در هر دهی، قلعهی ستمی برپاداشته و جز به زبان شمشیر سخن نمی گفتند، اینک او بر پا خواسته، تا با سِلاحی برنده تر از شمشیر، یعنی کلام و قلم، امّا هنرمندانه بشورد و بشوراند و منطق تغیر، را بدل کند.
اسد عبدالهی
حس عجیبی بود؛ نوعی دلشوره که از آموزه های خرافی می آمد؛ چِفت وعجین شده با آنچه بر پرده ی سینما می دیدم ودر ادبیات می خواندم؛ حالا در واقع برایم بازنمایی است از صدای دهشتناک و صوراسرافیل گونه «کَکِیک» که صدای خودش را تمام و کمال به رخ می کشد.
رحمان
آنها، با چنگ و دندان
انقلاب را، تکه تکه کردند
و امروز سهم بیشتری
از این جسدِ در خون خفته می خواهند
آنها زوزه می کشند وُ
دندان به یکدیگر نشان می دهند
یکی باید به آنها بگوید،
دور نیست آن زمان،
شما را از کف خیابان جارو خواهند کرد
انقلاب را، تکه تکه کردند
و امروز سهم بیشتری
از این جسدِ در خون خفته می خواهند
آنها زوزه می کشند وُ
دندان به یکدیگر نشان می دهند
یکی باید به آنها بگوید،
دور نیست آن زمان،
شما را از کف خیابان جارو خواهند کرد
محمود میرمالک ثانی
رمضون ساکت به حرفای جواد گوش میکرد، اولین بار بود که جواد را اینچنین جدی در حرف زدن میدید. جواد برای او تصویری بود از آدمی یک لاقبا که روز خود را در خدمت مهدی سه گوش می گذراند. رمضون دستش آمده بود که جواد در کار جابجایی و فروش مواد است و از اینکه تا حالا گیر نیافتاده بخاطر اینه که چندتایی آجان با او همکاری میکنن.